-اوکی،اصلا به روی خودت نمیاری که چقد دیر کردیم!باشه؟
فرید سر تکون داد-من دهنم قرصه نگران نباش!
-این حرفت بیشتر نگرانم کرد پسرم.
فرید-پیاده میشی یا میخوای حالاحالاها سفارش کنی!؟این اولین سکسمون نبود آخریشم نیس!چرا انقد هل شدی؟
-نمیدونم.باشه،بریم.
پیاده شدیم و هرکدوم دوتا از باکسای خریدو برداشتیم.به محض ورودمون به خونه پسرا حمله کردن سمتمون.
ژوان-بابااااایی.
شوان-من فک کردم دیگه نمیاین.
ای بچهی موذی!سعی کردم جوابشو ندم و پرسیدم-مامان کجاس؟
ژوان-تو اتاق شماس.
خریدا رو گذاشتم رو جزیره و به فرید نگاه کردم.منظورمو گرفت-تو برو من بقیشو میارم.
راه افتادم سمت اتاق و از ژوان پرسیدم-چیکار کردین شما؟
ژوان-من بعد اینکه تکلیفم تموم شد آلوچه رو بردم حموم😎
-هنوز زندس؟
ژوان کنایمو نفهمید چون گفت-آره،اگه مریض شه بهت میگم.
خنگول کوچولو.
-باشه.تو چی شوان؟
شوان-ماما برام یکم کتاب خوند.ولی چون سوان گریه میکرد مجبور شد بره،منم دوس نداشتم تنها کتاب بخونم پس نقاشی کشیدم.
-آفرین عزیزم.
در اتاقمو باز کردم و گفتم-سلام مامان!
مامان انگشت اشارشو گرفت جلو دهنشو آروم گفت-یواشتر حرف بزن تازه آروم شده.
آروم گفتم-سلام مامان!!!
مامان-علیک سلام.فرید کجاس؟
-داره خریدا رو میاره،بچهها اذیت نکردن؟
مامان-نه.نگران نباش.
دستامو بلند کردم و سوانو آروم از بغل مامان گرفتم و نوک بینیشو بوسیدم.
ژوان-بابایی؟
-جونم؟
ژوان-کی میریم؟
لبامو فشار دادم بهم-من یه دوش سریع میگیرم بعد.
ژوان-پس من میرم حاضر شم.
-برو قربونت برم.
به محض رفتنش مامان گفت-برو دوش بگیر که واقعا واست لازمه!
پوکر گفتم-خب امروز خیلی فعالیت کردم!
مامان-کاملا اثرات فعالیییت از وجناتت مشخصه!
یه نگاه به خودم کردم و پرسیدم-مشکل کجاست؟
مامان-مشکل اون یقهی تیشرته که خوب همهجارو نپوشونده.
نزدیک بود بچه رو بندازم.
-چی؟کبود شده؟
مامان-آره عزیزدلم،به فرید بگو یبار دیگه بچمو کبود کنه یجوری میزنمش که کل تنش سیاه شه!تو هم انقد سرخ و سفید نشو واسه من!قبلا کلی ازین صحنهها دیدم هم از تو هم از اون خواهر ورپریدت!مطمعناً قراره بازم ببینم لازم نیس هردفعه خجالت بکشی، رابطتون یه چیز طبیعیه من درک میکنم😎.
فکم افتاده بود.
مامان-حالا پاشو برو دوش بگیر پسرا منتظرن اون بچه رو هم بده من.
سوانو بغل کرد و رفت و منو تو شوک تنها ول کرد...-اوکی ژوان،چی میخوری برات بگیرم؟
ژوان-پاپکرن و نوشابه!
-عزیزم؟تو نمیدونی که من برات نوشابه نمیخرم؟
لباش آویزون شدن و گفت-آبپرتقال.
-هوم،خیلی خوبه عزیزدلم!شوان تو چی؟
شوان-منم همون.
-باشع،فرید حواست هست؟
فرید که غرق تماشای پوستر فیلمها بود پرسید-چی؟
-حواست به پسرا باشع من برم بلیط و خوراکی بخرم.
فرید-آها!باشه.
با خیال ناراحت رفتم چیزایی که لازم بود خریدم،نگاهم همش سمت بچهها بود.آخرش چهارتا بلیط لایِنکینگ(عشق من😍🤤)و دوتا پاکت پاپکرن کوچیک،یدونه بزرگ و سهتا آبپرتقال و یددنه موهیتو سفارش دادم.فرید از آبمیوه چندان خوشش نمیومد منم اصراری نداشتم!و خوشبختانه پسرا موهیتو دوس نداشتن که بهتر!با دستای پر برگشتم.رریف اول پر شده بود و واسه همین برا ردیف دوم بلیط گرفتم چون اون پشت پسرا نمیتونستن خوب ببینن.وگرنه فرید عاشق ردیف آخر بود.اول فرید نشست،بعد من،ژوان کنار من نشست و شوان کنار ژوان!(خیلی بد گفتم میدونم😂).فیلم هنوز شروع نشده بود
ژوان-بابایی...
-جونم عزیزم؟
ژوان-میشه لطفا بیام بغلت بشینم؟
لبخند زدم-معلومه که میشه!بیا ببینم.
فرید-نه!ژوان بشین سرجات!تو چرا قبول میکنی پاهات درد میگیرن.
-از طرف من حرف نزن!بیا ژوانم چیزی نمیشه.
در هرصورت مطمعن بودم ژوان کار خودشو میکنه که کرد.بلند شد اومد رو پاهام نشست و لم داد بهم.
ژوان-مرسی بابایی.
روی موهاشو بوسیدم و به شوان گفتم-شوان جان،بیا جای ژوان بشین بهم نزدیکتر باشی.
شوان-نمیخوام.
و تکون نخورد.متعجب نگامو ازش گرفتم،این بچهها چشون شده بود؟فرید که اوضاعو بیریخت دید بلند شد اومد وسط منو شوان نشست و گفت-پس من میام پیش شوان.
-خوبه.مرسی عزیزم.
فرید فقط بهم چشم غوره رفت!اینا چه مرگشونه آخه؟
با شروع فیلم همهی نگرانیهام پرید و جاشو به خاطرات قدیمی داد.منو فرید باهم انیمیشن لاینکینگو دیده بودیم اونم زبان اصلی!خاله مردیث واسه اینکه زبانمون خوب شه مجبورمون میکرد همهی کارتونهارو زباناصلی ببینیم.فرید هم انگار یاد هم مامانش افتاده بود چون چیزی نمیخورد و عکسالعملی نشون نمیداد.هرازچندگاهی یه آهی چیزی میکشید و نگرانم میکرد.همهچیز تقریبا تکراری پی میرفت که ژوان در گوشم گفت-بابایی؟
آروم گفتم-هوم؟
ژوان-جیش دارم...
چندثانیه طول کشید که جواب بدم.
-بریم بابایی...
همونطوری که تو بغلم بود بلندش کردم که زودتر رد شیم از جلوی پرده نمایش.از سالن بیرون رفتیم و بردمش دسشویی.طبق معمول اول خودم چک کردم یه وقت بچه صحنه بدی نبینه و بعد بردمش داخل دسشویی.
-خودت میتونی؟
ژوان-آره.
منتظر موندم کارشو کنه و بعد هم دستش رو بشوره.
-تموم شد؟
ژوان-آره.مرسی بابایی.
لبخند زدم-قربون پسر باادبم برم.بریم.
دوباره بغلش کردم و برگشتیم تو سالن.هنوز ننشسته بودم که شوان بلند شد و اوند سمتم،درگوشم گفت-منم دسشویی دارم.
لبامو فشار دادم و دستشو گرفتم و زمزمه کردم-بریم.
باهم دوباره از سالن رفتیم بیرون.دوباره همهی اون مراحلو تکرار کردیم.ولی وقتی ازش پرسیدم-تموم شد؟
جواب داد-نه!بابا من کار بدی کردم که دیگه دوسم نداری؟
-چی؟معلومه که نه!کی همچین حرفی زده؟
بغض کرد-چندوقته بیشتر به ژوان اهمیت میدی و بوسش میکنی!قبلا فقط منو بغل میکردی.
-اون موقع تو فکر میکردی من تورو بیشتر از ژوان دوست دارم؟
منتظر بودم بگه نه تا بگم الآنم همینطوره!ولی گفت-آره!معلومه که منو بیشتر دوس داشتی!من بچه حرفگوش کنی بودم ولی ژوان فقط شیطونی میکنه.تازشم تو قبول کردی منو بفرستی کلاس باله ولی قبول نکردی ژوان بره کلاس بوکس.
نشوندمش روی روشویی که قدش بلندتر شه و بهتر ببینمش و گفتم-اشتباهت همینجاست!من هردوتون رو یه اندازه دوس داشتم و دارم.اگه الآن بیشتر حواسم به ژوان هست چون فک میکنم اونم همین فکر تورو کرده.میخوام متوجه شه که اونم درست به اندازه تو واسم مهمه!نمیخواستم حسودی کنه،ولی انگار باعث شدم مربام حسودیش شه!؟
لباشو داد جلو-آره،من میخوام منو بیشتر دوس داشته باشی چون من بچهی خوبیم!معلمم دوسم داره،همهی همکلاسیام دوسم دارن!کلی دوست دارم.ولی ژوان همش شیطونی میکنه و به حرف معلممون گوش نمیده و هیچ دوستیم نداره!تازه چندبار حرف بد زده!خودم شنیدم.
-عزیزم،الآن که داری چغولی برادرتو میکنی اصلا کار خوبی نمیکنی!باشه؟تو باید هوای برادرتو داشته باشی نه که پشتسرش عیبهاشو بگی!و هرچقدم که فکر کنی بچهی خوبی هستی،تو هم گاهی خرابکاری میکنی،یادته چندبار بدون اجازم شیرینی و شکلات خوردی؟و ژوان هم خیلی پسرخوبیه چون گاهی شیطنت میکنه دلیل نمیشه پسر بدی باشه.دیگه حسودی نکن،باشه؟منم قول میدم دیگه بینتون فرق نزارم.
هنوز ناراحت بود-اخماتو واکن خوشگلم.
شوان-خیلی بدی!باهات قهرم.
از روشویی پرید پایین و بی توجه به من و دهن بازم رفت...زود به خودم اومدم و دنبالش راه افتادم.متاسفانه تو سالن نمیشد حرف بزنیم.پس فقط نشستم سرجام و ژوان هم خوشبختانه سرجاش نشسته بود و دیگه هوس نکرد بیاد روپام بشینه.تا زمانی که فیلم تموم شه ذهنم مشغول بود وه یعنی چیشده؟چرا اینطوری شد؟هی میومدم یه گوشه از ارتباطم با پسرا رو درس کنم یه سمت دیگه خراب میشد.تازه حال ژوان بهتر شده بود و کمتر بداخلاقی میکرد،حالا شوان با توهم خودخوبانگاری بیش از حدش شده قوزبالاقوز.سلام🙌
چخبراحوال؟😌
چیکارا میکنین؟🤷🏻♀️
تابستون داره تموم میشهها!😤
چقد زود گذشت🤧
ولی شما باید خوشحال باشین چون من هرچی بیشتر سرم شلوغ باشه بیشتر میرم تو فاز نوشتن و زودتر داستانو اپدیت میکنم😎😅
میدونم که میدونین دوستون دارم💚
با عشق
🧿پرپر🧿
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻