shot

513 52 49
                                    

سرمو محکم رو بالشت فشار دادم و فک کردم این چه صدای مضخرفیه آخه؟کم کم ویندوزم بالا اومد،دارن در میزنن؟یه ضرب بلند شدم و همون طور که سعی میکردم باکسرمو پام کنم بلند گفتم-کیه؟
مامان-منم‌،درو باز کن ببینم.
خداروشکر دیشب فرید درو قفل کرد!
-یه لحظه!
رو فرید پتو کشیدم و لباس پوشیدم و لباسای فریدو شوت کرد زیر تخت.درو باز کردم.
مامان-چه عجب!دیشب خوش گذشت؟
از اون جایی که دیوار حاشا بلنده انکار کردم.
-دیشب؟دیشب چه خبر بود؟
-مامان ازون نگاها که خر خودتی کرد و بحثو پیچوند-بیا بچه‌ها صبحانه نمیخورن بهونتو میگیرن.
-اوکی فقط باید دوش بگیرم.
مامان-اوه حتما دوش بگیر!فقط لفتش نده یه ربع دیگه میام سراغت!
لعنتی!میدونست،دیشبو تو ذهنم مرور کردم،امکان نداشت،من که ساکت بودم،شایدم نبودم؟نشستم کنار فرید که دنیا رو آب ببره فریدو خواب میبره،این همه مامان در زد،حرف زدیم،تکون نخورد آقا!محکم تکونش دادم-فرید،هی فرید،پاشو ببینم.
چشاشو باز نکرد و حدس اینکه چرا سخت نبود،نمیخواست خوابش ببره،فقط آروم گفت-هووووم؟
-فرییید!یه دیقه بشین باید صحبت کنیم.
اخمو و خوابالو چشاشو باز کرد و نشست.
فرید-بگو.سر صبی راجب چی باید صحبت کنیم؟
-دیشب خیلی سر و صدا کردیم؟
فرید😐😐😐😐-چی؟چرا این سوالو پرسیدی؟
-چون الآن مامان اومد دم در و با کنایه پرسید دیشب خوش گذشت؟؟؟؟
فرید-شاید یه تیری تو تاریکی انداخته عکس‌العمل تو رو ببینه؟
-شایدم واقعا دیشب فهمیده چه خبره؟اتاقشون چسبیده به اتاق ما.
فرید-پس باید اتاقمونو عوض کنیم!
-یا بهتره دیگه اینجا سکس نکنیم!
فرید-عمممممرا!حرفشم نزن،اصلا جمع کن برمیگردیم خونه،من اینجا امنیت جنسی ندارم!
با خنده فریدو که نیم‌خیز شده بود برگردوندم سرجاش-دو دیقه جدی باش.
فرید-خب تو بگو چیکار کنیم.
-اول باید دوش بگیرم،بچه‌ها بیدار شدن و منتظرمن،زیر دوش فکر میکنم،ولی در هر صورت هر چی شنیدی چیکار میکنی؟
فرید-فرار میکنم؟
یدونه محکم زدم پس کلش-نخیر!انکار میکنی!نیام ببینم سوتی دادی؟
فرید-خب تنهام نزار!حتما باید بری حموم؟
تیشرتمو زدم بالا و شکممو نشونش دادم-دیشب خودمو تمیز نکردم همش چسبیده بهم.
آروم دست کشید رو پریکام خشک شده و گفت-پس منم میام...سعی نکن منصرفم کنی نمیتونی!
میدونستم ک نمیتونم،پس دستشو کشیدم و هلش دادم سمت حموم.
*********************
فرید-صبح بخیر خاله،صبح بخیر کهربا،صبح بخیر عمو،صبح بخیر پارسا،صبح بخیر بچه‌ها...
قبل اینکه ادامه بده سریع گفتم-صبح همگی بخیر.
نشستم کنار ژوان و شوان و وروجکامو مخاطب قرار دادم.
-صبحتون بخیر،خوب خوابیدین؟
ژوان در گوشم گفت-دیشب شوان خودشو خیس کرد.
اخم کردم-پس چرا بهم نگفتین؟
ژوان-اومد بگه ولی ماما نزاشت،گفت شما سرتون شلوغه،خودش اومد به شوان کمک کرد.
تازه فهمیدم چیشده؟دیگه انکار فایده نداره اگه مامان تا در اتاقمون اومده و این حرفو زده پس حتما فهمیده.
کهربا-کبریا خوبی؟انگار روح دیدی.
فرید که سمت دیگم نشیته بود دستمو گرفت-عزیزم رنگت پریده.چیشد یهو؟
مامان یه لیوان چایی شیرین گذاشت جلوم-اینو بخور حتما فشارت افتاده.
مسئله این نبود که سکس منو فرید کار خجالت‌آوریه،نه،اگه زن داشتم هم حتما خجالت میکشیدم،مسئله مامان بود که مطمعن بودم قراره با تیکه و کنایه‌هاش پدرمو دربیاره،مامان هنوز گاهی کارهای خجالت‌اور بچگی‌هامو میزد تو سرم،این که دیگه هیچی!
سعی کردم ساکت باشم و هیچ حرفی نزنم تا بحث به سمتم کشیده نشه.بعد صبحونه کهربا با ذوق گفت-راستشو بخواین یه سوپرایز براتون دارم.
رفت و با دوتا آلبوم عکس بزرگ برگشت.
کهربا-اینا رو تو کمدم پیدا کردم و خوب میشه حالا که دور همیم ببینیم.
همه استقبال کردن بیشتر از همه من!شاید اون قدیما مامانو منحرف میکرد!شاید!
عکس ها از ۱۵سالگی من و ۱۹سالگی کهربا شروع شد.عکسای خونوادگی،تو اکثر عکسا فرید هم بود،و چندتا عکس با خاله مردیث و عموعلی،که البته فرید زود از روشون رد شد،درک میکردم نمیخواد ما رو ناراحت کنه ولی ناراحت شدن خودش انقدر محسوس بود که همه حس کنن،همه چیز تقریبا داشت حل میشد که یه عکس حالمو گرفت،بد هم گرفت!من و فرید و کهربا و ساغر!که اون وقتا سگ‌هار صداش میکردم،ساغر دوست دختر فرید بود،چقد من از این آدم بدم میومد همیشه تو همه‌ی قراراشون چتر بودم و قرارشونو خراب میکردم.
کهربا-آخی ساغر!چه دختر خوب و مهربونی بود.
بهش چشم غوره رفتم-هیچم خوب و مهربون نبود...!
کهربا موذیانه گفت-حالا اینکه تو بهش حسادت میکنی دلیل بر بد بودن اون نمیشه...
نقطه ضعف من؟؟؟فرید و هرچیزی مربوط به اون و کهربا هم اینو خیلی خوب میدونه...
-دلیلی واسه حسودی نمیبینم فرید الآن مال منه!
میدونم میدونم حرفم خیلی درست نبود،مال من و مال اون و این‌حرفا،ولی حس میکردم لازمه همه اینو بدونن!فرید دستمو گرفت و با لبخند گفت-همون موقع هم سر همه‌ی قرارام میومدی و باعث میشدی نتونم به جز تو به هیشکی توجه کنم،عامل همه بهم زدنام تو بودی.
دستشو فشار دادم.
کهربا-پس از همون وقتا حسودی میکردی!!!!
میخواست هرطور شده ثابت کنه من حسودم و بله،من حسود بودم،هستم و خواهم بود!
-آره خواهر من من خیلی حسودم،که چی؟
مامان-کبریاجان،کهربا شوخی میکنه.
و رفت صفحه بعد که چشمم به سگ‌هار نخوره ولی اوضاع بدتر شد چون تو عکس بعدی دخترعمم نوشین هم بود که با وجود اینکه سه سال از فرید بزرگتر بود،یه مدت فرید روش کراش داشت،البته بقیه نمیدونستن.چپ چپ به فرید نگاه کردم و در گوشش گفتم-اگه میخوای چشاتو از کاسه درنیارم بهتره بهش نگاه نکنی!!!!!

ObiymyWhere stories live. Discover now