road

330 52 9
                                    

-پس کی میرسیم؟
فرید-به زودی!
-یک ساعت پیشم همینو گفتی!
فرید-خو چمیدونم!هنوز نرسیدیم همینو میدونم.
یکم جا بجا شدم پشتم هنوز میسوخت.
فرید-چقد وول میخوری...
-به تو چه؟
فرید-هی با آرنجت میزنی به بازوم!
-عمداً میزنم یکم از درد منو تجربه کنی!
فرید-چیکارت کردم مگه؟
-بگو چیکار نکردی؟دیشبو چه زود یادت رفت!
فرید-آهان!اون که حقت بود...حالا دعوا نکن جلو سیدنی فک میکنه همش درحال دعواییم.
-فرید میزنمت صدا بوق بدی!
شوان-سگ!
-هان؟
شوان-درستش صدا سگه!
-شوان باز تو بی ادب شدی؟
شوان-یادم نیس!
-چیو؟
شوان-وقتی که باادب بودمو!
-شوان؟
شوان-خودت پرسیدی!..
نچ نچ بلندی کردم.
فرید-تحویل بگیر پسرتو!
-این وقتا میشه پسر من؟
فرید-پسرت نیس دیگه؟
-چرا هست!حرف دهن من نزار.شوان جان بابا یکم با ادب باشی به جایی برنمیخوره!
شوان-به خودم برمیخوره!
پووووف.منو فرید همزمان یه نگاه این چه مرگشه بهم انداختیم‌.
شوان-میتونم ببینمتون!
-شوان عزیزم چیزی شده؟
شوان-نه!من نمیتونم بی دلیل عصبانی باشم؟
-میتونی!فقط تا وقتی هنوز عصبانی هستی و دلیلی براش نداری دیگه باهامون حرف نزن و عصبانیتتو رو ما خالی نکن!
شوان-بهتر که دسگه باهاتون حرف نزنم😒.
فک کنم دست خودش بود یه فاک هم نشون میداد و خلاص!!!
ژوان-بابایی؟
-جونم؟
ژوان-نگاه به آسمون کردی؟
-آسمون مگه چشه؟
ژوان-انگاری قراره بارون بیاد.
-نه عزیزم الآن تابستونه بارون نمیباره خیالت راحت.فرید یاسین و کیوان خودشون به موقع میرسن دیگه؟
فرید-زودتر از ما حرکت کردن.
-خوبه...
هنوز نگران شوان بودم و دعا میکردم این فقط یکی از بدخلقیای عادیش باشه...سعی کردم دوباره بحثو باهاش باز کنم.
-شوان عزیزم؟
فقط نگا کرد و جواب نداد.
-قصد نداری شلوار بپوشی؟
شوان-؟
-عزیزم اونجا ممکنه حشرات بهت آسیب بزنن یا گیاهی باعث حساسیتت شه باید شلوار بپوشی!
اخماش رفت تو هم-شلوار ندارم که!
-من براتون لباس اضافه آوردم.
شوان-باشه...ولی دامنمو دوس داشتم.هوا گرمه و دامن باعث میشه باد بزنه لای پاهام:)
-میدونم عزیزم.ولی پیک نیک موضوعش فرق میکنه باید به قوانینش احترام بزاریم:)
شوان-اوکی!
فرید-میبینم بعضیا از خرشیطون اومدن پایینو دیگه قهر نیستن.
شوان-قهر نبودم!
-ژوان بابا تو چرا ساکتی؟
ژوان-گشنمه...هیچ‌کی منو دوس نداره😒فقط به شوان اهمیت بده تو...
-خودتو لوس نکن قربونت برم اون پشت یه ظرف غذای صورتی هست اونو بردار توش ساندویچ گذاشتم.
ژوان آویزون شد که ساندویچا رو برداره و پرسید-ساندویچ چی هس؟
-ژامبون مرغ و پنیر چدار و یکم جعفری تازه خوشمزس!سید عزیزم توهم بخور.
سیدنی-نه نمیخورم🤢دوس ندارم.
فرید-تو از کجا انقد دقیق میدونی توش چی ریختم؟
-شاید یدونشو خورده باشم!گشنم بود خب!
فرید-نوش‌جونت منکه چیزی نگفتم!
-نه بیا بگو!
فرید نچ نچی کرد و راهنما زد.
-رسیدیم؟
فرید-آره...
کیوان و یاسین قبل ما رسیده بودن و چادر به پا کرده بودن...قبل ما پسرا پیاده شدن و شیرجه زدن سمت کیوان و یاسین.کنارمون یه دریاچه کم عمق بود و آبش انقد تمیز بود حتی منم میخواستم بپرم تو آب.
-سلااام....
یاسین-چقد دیر کردین!
-بچه ها اذیت میکردن...
سیدنی-دروغ نگو خودت خواب بودی کلی زور زدیم بیدارت کنیم!
-خب حالا!خسته بودم!
بچه دهن لق!
یاسین- فدای سرت!من برای امروز کلی برنامه ریزی کردم!اول باید بریم...
شوان بی توجه پرید وسط حرفش-من میرم شنا کنم...
و با لباس دوید تو آب!ژوان و سیدنی هم پشت سرش رفتن...
-یاسین جان عزیزم با بچه‌ها نمیشه طبق برنامه پیش رفت.فرید برو دنبالشون یه وقت کار دست خودشون ندن.
فرید تی شرت و شلوارکشو در آورد و دنبال پسرا شیرجه زد تو آب.
-شما نمیرین؟
یاسین-من میمونم یکم حرف دارم باهات کیوان تو برو!
کیوانم رفت تو آب منو یاسین نشستیم کنار همدیگه...
-خب بگو دلیل اصلی این پیک نیکو بهم😈.
یاسین-از کجا فهمیدی؟
-من خودم ذغال فروشم بابا:)
یاسین-خب ما...تصمیم گرفتیم سرپرستی یه بچه رو قبول کنیم!ولی مطمعن نیستیم و نمیخوام وقتی شک داریم اینکارو انجام بدم...تصمیم گرفتیم از تو و فرید بپرسیم.خب بالاخره پدر چهارتا بچه‌این!
-خب...کار خوبی میکنی وقتی شک داری اقدام نکردی!بچه‌ها خیلی خیلی خاص و حساسن و راه برگشت هم ندارن!
یاسین-یعنی میگی اینکارو نکنیم؟
-چی؟معلومه که نه!من عاشق بچه‌هامم.خیلی خیلی خوبه که بچه داشته باشی ولی باید بدونی بچه های الآن اصلا شبیه بچه‌هایی که ما بودیم نیستن!قبلا مامان و باباها راه درستو به بچه ها نشون میدادن و با چک و لگد و پس گردنی تو همون راه نگهمون میداشتن.الآن ما باید راه درست و غلطو نسون بدیم و بشینیم به تماشا که بچه کدومو انتخاب میکنه و اگه راه غلطو انتخاب کنه و مشکلی پیش بیاد هم باید اونجا باشی و همایتشون کنی!همین!بچه ها خیلی زود به بلوغ فکری میرسن و مستقل میشن که این برای ما والدین خوبه،از طرفی باید بدونی مسئوایت بچه داشتن بی نهایته!نمیتونی مرخصی بگیری!هرچیم بچه کوچیکتر دردسرش بیشتر!حالا نظرتون رو بچه چند ساله‌اس؟
یاسین-کیوان میگه نوزاد باشه ولی من دوس دارم بالای ده دوازده ساله باشه:/
-بالاخره کنار میاین.تازه ازدواج کردین حالا چه عجله‌ایه؟
خندید-همین الآن که اقدام نمیکنیم داریم آماده میشیم برای دو سه سال دیگه.گی های بچه‌دار دورمون خیلی کمن.همشون ترجیه میدن بچه نداشته باشن ولی خب چیزی که ما تو خونواده شما دیدیم خیلی شیرینِ:)شاید شانسمونو امتحلن کنیم.
-خیلی خوشحالم براتون.
یاسسن-راهنمایی‌هات خیلی مفید بود.
-فقط امیدوارم رفتار امروز بچه‌ها پشیمونتون نکنه!شوان یکم بداخلاق و بهونه گیر شده!
یاسین-من میخوام یه سوالی بپرسم فقط مطمعن نیستم درست باشه!
-راحت باش بگو.
یاسین-شوان ترنسکشوالِ؟
لبخند زدم-نه!شوان جندرفلویدِ ما درموردش با مشاور صحبت کردیم و یاد گرفتیم به سلیقه‌اش احترام بزاریم.مسئله این نیست که شوان میخواد دختر باشه،اون گاهی هم میخواد پسر باشه،گاهی هردو...گاهی هیچ کدوم!تا وقتی ما برای جنسیتش تعیین و تکلیف نکنیم مشکلی پیش نمیاد.البته فرید یکم کنار نمیاد باهاش ولی خب من ادبش میکنم هیچکی حق نداره پسرمو اذیت کنه به جز خودم!
با اومدن بقیه بحثمون تموم شد.
فرید-حس میکنم سوختم!آفتاب خیلی تند و تیز بود.
نگران بچه ها شدم با اینکه از قبل به هر سه تاشون کرم ضد آفتاب زده بودم.
ژوان-ولم کن من خوبم...
-شماها چی؟
شوان-منم خوبم.
سیدنی-یادت رفته بهمون ضدآفتاب مالیدی؟
-نه فقط خواستم مطمعن شم.
فرید-بهشون ضدآفتاب زدی؟
-اوهوم!
فرید-من چی؟
-یادم رفت خب!
فرید اومد تو دهنم و زبونشو کشید رو صورتم.
فرید-خودتم زدی!
-خب من گفتم تورو یادم رفت نه خودم!
فرید-میکشمت!
-نه نمیتونی:)
افتاد روم و کلی قلقلکم داد.جلو بقیه نزدیک بود خودمو خیس کنم.
-بسه...ب ب بسه!داری میکشیم!
فرید دست برداشت-دیدی میتونم؟
-خیلی ... خیلی ...
فرید کمکم کرد بلند شم.
فرید-بیشعورم میدونم‌.
کیوان-اوم میدونم نباید وسط دعواتون بپرم ولی...
-ما دعوا نمیکنیم!
فرید-این یه صحبت عاشقونه بود!
کیوان-حالا هرچی!من به بچه‌ها قول دادم ببرمشون ماهیگیری پس ناهار با شمادوتاس!براش چوب لازم داریم باید برین تو جنگل دنبالش...
-چی؟من برم جنگل؟راه ندارع!
فرید-بیخیال حیوونی نیس این دوروبر.زود برمیگردیم.
بالاخره بعد کلی غر زدن دست فرید رو گرفتم و دنبالش رفتم تو جنگل.
-چطوری چوب هارو جمع میکنی؟
فرید-میکنیم!با دست!
-خب چرا از خونه نیاوردیم؟
فرید-کل کیف طبیعت گردی به همیناس احمق جون.
زیر لب غر زدم-به من نگو احمق جون.
فرید-چی میگی زیرلب؟
-هیچی.چقد از طبیعت لعنتیت بدم میاد.
فرید-تو از همه چی بدت میاد کبی!
-نه!من بچه هامو دوست دارم.تورو دوست دارم!
فرید-میگم...بیا انجامش بدیم!
یه تیکه چوب از رو زمین برداشتم و پرسیدم-چیکار؟
چوب از دستام سر خورد وقتی فرید منو کشید تا ببوستم.
-آخ چیکار میکنی؟
فرید-انجامش میدیم!
-اینجا وسط جنگل؟شوخی میکنی؟
فرید دستمو کشید نشستم رو چمن و بوسه خشنی رو شروع و بقایای اعصاب خوردی چند لحظه قبلو رو لبای هم خالی میکردیم‌.
با گازی که فرید از لبم گرفت اخ بلندی گفتم و مشتمو کوبیدم بین کتفای فرید😐😐
با جداشدن فرید ازم خواستم حرفی بزنی که فرید جفتمونو به پایین کشید و رو علفا خوابوند
فرید_هیسسس هیچی نمیگی😐
_تو ..نب.... فری....ص..ن
دست فرید همزمان با بوسه های پشت سر همش رفت داخل شلوارم رفت و چنگ محکمی به اون تپلی های بخت برگشته زد صدای ناله خفه شدم رو بلند کرد
_ خداروشکر صدای اب زیاده وحشی امازونی
فرید_تا ورژن دیگه از یه امازونی عصبانی رو نشونت ندادم انگشتامو خیس کن
_ این یه جوریه اخه
فرید_تو پیک نیک لوب نمیارن کبی
_خب مگه مجب....
بعد از اینکه لبای فرید ازش جدا شد تصمیم گرفتم برای نجات لب های بیچارم هم که شده کاری که میخواد و انجام بدم
تمام مدتی که انگشتای فریدو تو دهنم بود به این فکر میکردم که دستای فرید تو یک ساعت گذشته با کجاها در تماس بوده
فرید_فکر میکردم دندون زدن فقط مربوط به دیک میشه
_باید بندای انگشتتو میکندم که بهم تیکه نندازی اصن برو کنار ببی...آخخخخخخخ فرید الهی بشینی رو میخ
فرید_چرا کولی بازی در میاری تازه انگشت اول بود!
برای جلوگیری از اه و ناله های احتمالی اینبار خودم شروع به بوسیدن فرید کردم در حالی که دوتا از انگشتای فرید تلاش میکردن با درد جزئی جلوی دردهای بزرگتر بعدی رو بگیرن
_فریددددد بسه آه اماده ام برو سر اصل مطلب الان یکی پیداش میشه
_یهویی یاد این افتادی داریم تو فضای باز سکس میکنیم نابغه قرن؟؟؟؟
_اگه به حرف زدنای بیخودت ادامه بدی میذارم میرم
فرید خندید و شلوارشو کشید پایین اورد
همزمان که گردنش رو میبوسید دست کبریا رو روی دیکش گذاشت تا با مالیدنش به حداکثر امادگی برسونتش
_اماده ای کبی؟
_لعنت به رگ و ریشه بین المللیت بجنب
با ورود یکهویی و کامل فرید ، نفس کشیدنو فراموش کردمو و فحش بود که رگباری نثار فرید شد.
_گاو اخ آه گوریل  شامپ.. آیییییی پاره شدم  خر وحشی
با بوسه هایی که فرید با لبخند رو صورتش میکاشت آروم تر شد
لذت حرکت فرید درونش به حس ترس از جک و جونورایی که ممکنه الان بیان رو تنش و یا دیده شدن توسط بقیه میچربید_آه فرید میگم شتتت تتت
_نزدیکی؟؟؟
_نه هنو..ز هیییع
ضربه های فرید ریتم محکم تری به خودشون گرفته بودن که حس کرد داره به ارگاسم میرسه
_فررررریدد
فریادش با لبای فرید خفه شد
حرکتای فرید تندتر شدن سعی کرد با بوسیدن رگای برجسته گردنش به سریع تر شدن روند ارگاسمش کمک کنه و بالخره بعد از ۵ دقیقه طاقت فرسا فرید خودشو روش رها کرد
-لعنت بهت فرید هنوز از سکس دیشب درد داشتم!
فرید-خب چرا نگفتی؟
-خب میگفتم که سکس نداشتیم؟
فرید خندید-دیدی کرم از خود درخته؟
تا گفت کردم یادم اومد نیمه لخت رو زمین خوابیدم!عین برق گرفته ها بلند شدم شلوارمو پام کردم.
-آخ!آخ!اوخ!
فرید-خیلی درد میکنه؟
-میتونم تحمل کنم!فقط بیا چندتا چوب برداریم و ازینجا بزنیم بیرون.صدای پرنده ها رو مخمه.
فرید-تو بشین همینجا تا من بیام.
-نه میترسم.
فرید-ولی...
-ولی نداره منو اینجا ولم نمیکنی!
فرید-خیله خب فقط به خودت فشار نیار.
-باشه.
دنبالش راه افتادم.
فرید-اوووم....کبی؟
-هان؟
فرید-من کارای فروش خونه رو انجام دادم.بزودی چندنفر برای بازدید از خونه میان.
-وقت میدادی من یکم هضمش کنم اصلا نظر من برات مهم هست؟
فرید-تو که بله رو دادی!
-شاید پشیمون بشم!
فرید-شدی؟
-نه!
فرید-خوبه!شیش تا بلیط میگیرم براتون.
-چرا شیش‌تا؟
فرید-پس چندتا؟
-کتک میخوای؟
فرید-دیاکو رو هم حساب کردم.
-آهان!
فرید-بسه هرچی چوب جمع کردی بریم دیگه.
-باشه.






سلام به روی ماهتون:)
این پارت مخصوص هدیه عزیزم نوشته شده و بخش اسمات بسیار بسیار زیباش رو  @sayesar دوست خیلی خیلی خوبم نوشته همگی به افتخارش💃👏
همین
با عشق
🐟پرپر🐟

ObiymyWhere stories live. Discover now