resolvent

498 54 42
                                    

از پشت در شیشه‌ای بالکن به فرید که تو خودش جمع شده بود و آروم خوابیده بود نگاه کردم و جواب مامانو دادم.
-فرید خوابه!
مامان-تو رو برده اونجا که بگیره بخوابه؟
-خسته بود مامان.بعدشم من خودم نخواستم امروز از هتل برم بیرون.حالو حوصله‌ی گردشو ندارم،بچه ها چیکار میکنن؟
فهمید بحثو عوض کردم و گیر نداد.
مامان-اومدم تو اتاق زنگ زدم میفهمیدن نمیزاشتن دو دیقه باهات حرف بزنم.
لبخند زدم-اذیت که نمیکنن؟
مامان-یکم بهونه میگیرن ولی نه،بچه هات از اولم اذیت نمیکردن فقط ژوان یکم شیطونه که اونم بچس دیگه!میرم صداشون کنم باهات حرف بزنن.
-مرسی مامان،خیلی دوستت دارم.
مامان-من بیشتر عزیزدلم.
یکم با بچه ها حرف زدم،جفتشون یکم غر زدن و خواستن با فرید هم حرف بزنن که پیچوندم و بعد قطع کردم،دلم بچه هامو میخواست ولی فکر کنم حق با فرید بود،خیلی هم بد نمیگذشت😈
برگشتم پیش فرید و رو تخت کنارش نشستم،آروم دستمو کردم لای موهاش،پلکش لرزید و چشم‌هاشو آروم باز کرد.
فرید-خیلی خوابیدم؟
-سه چهار ساعت!دیگه حوصلم داشت سر میرفت!تو خوبی؟
یکم تکون خورد و گفت-بد نیستم.
دستاشو باز کردم و خزیدم تو بغلش.
-خب،چطور بود؟
سرشو برد لای موهام و زمزمه کرد-با تو چیزی بد نمیشه...
ریز خندیدم-خر نمیشم واقعا میخوام بدونم.
فرید-خب،خیلی به داشتنت افتخار کردم،این همه سال تحمل کردی و من واقعا قدرتو نمیدونستم!
خودمو بیشتر تو بغلش حل کردم.
فرید-یجورایی عجیب بود،اینم بگم که همش بد نبود،اون آخرا تقریبا داشت بهم خوش میگذشت!
آروم خندیدیم.
فرید-و اگه قرار باشه بازم امتحانش کنم فکر نکنم دیگه بخوام فرار کنم🙄😅
سرمو بلند کردم و بوسیدمش-عالیه!پس بیا یه پارت دگ بریم!
بچم کبود شد-الآآآآآآن؟
خندمو خوردم-چرا که نه؟
فرید-مثلا چون یه بیچاره ای جر خورده!
نخواستم بیشتر از این اذیتش کنم،دستامو گذاشتم رو شونه هاش و آروم گفتم-منکه نگفتم تو باتم باش!
سرشو گرفت بالا و کم کم نیشش باز شد...برم گردوند و خودش روم خیمه زد-حالا میتونم بهش فکر کنم.
با مشت زدم رو سینش و گفتم-تازه می‌خوای بهش فکر کنی؟دلتم بخواد!!!
لبامو بوسید و گفت-دلم همیشه تو رو میخواد🤩فقط تو.
چپ چپ نگاش کردم-حس می‌کنم داری خرم میکنی،جریان چیه؟
چشم غوره رفت-دو دیقه نمیزاری قربون صدقت برم😒
خندیدم-آخه هروقت اینکارو کردی یه جای کار میلنگید.
لبامو بوسید و بحثو تموم کرد.دستامو دور گردنش حلقه کردم و خودمو بالاکشیدم.اونم دست آزادشو گذاشت رو کمرم.
آروم زمزمه کردم-فرید؟
فرید-هوووم؟
-پس منتظر چی هستی؟
بی خیال لبام شد و رفت پایین تر،شروع کرد به بوسیدن و گاز گرفتن نوک سینه‌ام،دستمو برم لای موهاش و سرمو دادم عقب،حسش واقعا خوب بود!نفس گرمش حس خوبی مهم میداد،پاهامو دور کمرش حلقه کردم و ظل زدم تو چشاش.
فرید-به هیشکی جز من اینجوری نگاه نکن...!
گردنمو خم کردم و لباشو بوسیدم-باشه حسودخان!
کامل چسبیدم بهش،حس کردم دیکش داره به باکسرش فشار میاره،سرمو کردم تو گردنش و همزمان با بوسیدنش دستمو آروم کمرمو بردم بالا،فکر کنم بالاخره طاقتش تموم شد.نشست رو شکمم.
فرید-فکر کنم وقتشه.
بهش چشم غوره رفتم-پس بهتره دست دست نکنی!
شلوارمو درآورد و خم شد رو دیکم و قبل از اینکه ساک زدنو شروع کنه زمزمه کرد-می‌خوام از هرلحظش لذت ببرم پس عمرا عجله کنم!
و شروع کرد.پاهامو دور گردنش حلقه کردم،همزمان با ساک زدن انگشتشو کرد تو حفرم،چشامو بستم،مثل همیشه میدونس باید با کجا بازی کنه و مستقیم رفت سراغ پروستاتم.از لای دندونام نالیدم-آیییی،این،این نامردیه!
سرشو بالا گرفت پرسید-چی؟
-انگشت...لعنتیت!
فهمید منظورم چیه.و بجای درآوردن انگشتش دومی رو هم وارد کرد،کمرمو بالا دادم و ناخودآگاه پاهامو بیشتر باز کردم.
-آخخخخخ،روانی!
خندید،مثل همیشه خنده‌اش آرومم کرد.





😈دقت کردین چه اسمات نویس قهاری شدم؟
البتع هنوز اونقد حرفه‌ای نشدم و از پیج های مختلف کمک میگیرم🤦🏻‍♀️😅ولی احتمالا نویسندش اگه اینو بخونه نمی فهمه از اسماتش الهام گرفتم😎
این پارت پدرمو دراورد هی دو خط مینوشتم یه موضوعی پیش میومد میبستم میرفتم و دوباره!
💪🏻ولی تموم شد
امیدوارم بدقولی نکنم و عین بچه آدم به موقع آپ کنم😂
دوستون دارم
🥇نبات🥇

ObiymyWhere stories live. Discover now