casual

743 95 3
                                    

از استرس دندونام به هم میخورد،مطمعن بودم فرید هم مضطربه،ولی به روی خودش نمیاورد و ریلکس بود، البته فقط در ظاهر، چون دست هیچکدومم نرفت سمت در و فقط ساکت به در زل زده بودیم!
_خوبی؟
فرید_آره، تو چی؟
_خوبم!
دوباره به در زل زدیم! عجب وضع داغونی بود، الکی سرفه کردم که به روی خودش نیاورد پس با خودم گفتم جهنم و ضرر، دستمو گذاشتم رو زنگ ولی از شدت استرس یادم رفت دستمو از روش بردارم، وقتی به خودمون اومدیم که بابا اومده بود دمِ در فحشمون بده!
بابا_چه خبرتونِ....
بابا شوکه ساکت شد، حالا تنها صدایی که سکوتو میشکست سکسکه‌‌های هیجانی من بود!
بالاخره ی تکونی به خودم دادم و سلام کردم.
_سلام هیک! بابا هیک!
بابا اخم کرد،منتظر توبیخش موندم، اینکه داد بزنه، بگه اینجا چه غلطی میکنی؟ بگه برو گمشو و درو تو صورتم ببنده ولی بابا گفت_نمی‌خوای دستتو از رو زنگ برداری؟ سوخت!!!!
هیک! فرید دستمو کشید و باعث شد از آیفون فاصله بگیرم، هنوز نمیدونستم بابا تو کدوم زمینه، خوشحاله، ناراحته، عصبانیه؟
بابا با اندکی اخم و غرور، ولی ته‌مایه خوشحالی در حالی که سعی میکرد بهمون رو نده که پررو نشیم گفت_خوش اومدین!
همین کافی بود که خودمو پرت کنم تو بغلش!
_بابا هیک!
بابا_دو دقیقه نفستو نگه دار سکسکت بند بیاد! برو داخل، مامانت خیلی خوشحال میشه.
تکون نخوردم، هنوز نمیدونستم فرید هم میتونه بیاد تو یا نه؟
بابا_علیک سلام فرید خان!
فرید تازه به خودش اومد و فهمید سلام نکرده! شرمنده گفت_سلام عمو!
بابا_خوش‌اومدی، بیا تو!
خیالم که راحت شد دویدم تو حیاط، می‌خواستم زودتر به مامان برسم. درو باز کردم، مامان پشت به من تو آشپزخونه بود.
مامان_دیدی کی مزاحم شده بود؟
جواب ندادم چون با من نبود! سکوتم باعث شد برگرده، از شوک دیدنم خشکش زد!
_سلام مامان خانوم!!!!!!!

ObiymyWhere stories live. Discover now