به نیمرخ جذاب فرید خیره شدم.یه ساعت قبل اینکه ساعت زنگ بخوره و بیدارم کنه بیدار شدم و خاموشش کردم.از زمان اضافم واسه نگاه کردن به فرید استفاده کردم.اینجوری که تو دلم حرفامو بهش میزدم و اونم اونجا بود.فقط نه میشنید و نه جواب میداد.یکم نزدیکش شدم.همزمان هم مژههاشو میشمردم هم غصه زخماشو میخوردم هم فحشش میدادم...چرا هی بلا سر خودت میاری نفهم؟آخه تو یه چیزیت شه من چه گلی به سرم بگیرم؟هوم؟بیشعور خودخواه.آخه الآن چطوری نبوسمت وقتی انقد مظلوم شدی؟یه بوس کوچولو؟!قول میدم بعدش برم و مزاحم تو و خواب عزیزت نشم!در برابر اون همه اذیتی که شدم حقمه!بالاخره به خوددرگیریم پایان دادم میپرسین چطوری؟خب معلومه به خواستم رسیدم.چشامو بستم و لبامو آروم گذاشتم رو لباش.میتونست به همینجا ختم شه و من لحظههای بعد رو تو راه حموم باشم ولی اینطوری نشد.اینجا باید بپرسین چرا ولی نمی پرسین چون خودتون جوابو میدونین.البته اون بوسه همونجا تموم شد چون سر صبح بود و مطمعنم هیچکدوم نمیخواستیم حال اون یکیو بهم بزنیم!ولی فرید دستاشو دور کمرم حلقه کرد و نزاشت برم.سرمو گذاشتم رو شونش و پرسیدم-بیدارت کردم؟
با صدای گرفتهی سر صبحش جواب داد-وقتی داری میبوسیم چطور بیدار نشم؟
خندیدم-نمیخواستم بیدارت کنم.
فرید-چرا انقد زود بیدار شدی؟
-بیدار شدم خوابم نبرد به هرحال میخواستم برم حموم اینجوری میتونم بیشتر بمونم😎
فرید-این مدت بچهها حسابی از اردک بودنت کم کردن😅🤪
با حرص زدم رو سینش-از مدت مطالعه تو هم کم شده فکر کردی حواسم نیس؟به زحمت بشه گفت روزی یه ساعت کتاب میخونی.
آه بلندش پشیمونم کرد از حرفم رو کتاب خوندن خیلی حساس بود.
فرید-آره اصلا فرصت نمیکنم.ولی کتاب خوندن مهمتر از تو بچههام که نیس!؟همیشه میتونم کتاب بخونم ولی پسرا فقط ده سال دیگه باهامونن.و سوان هم هیجده سال دیگه میره کالج و من میمونم و تو و یه عالمه وقت!
دلم گرفت.اصلا به رفتن بچهها و بزرگ شدنشون فکر نمیکردم ولی گویا فرید زیاد بهش فکر کرده بود.فهمید رفتم تو فکر.
فرید-حالا لازم نیست زانوی غم بغل کنی کلی وقت داریم باهاشون.الآن منو دریاب!
لبامو بردم جلو و کنجکاو نگاش کردم.
-باز چی میخوای؟
فرید-مثلا میتونیم....
تا جمله رو جمع بست فهمیدم چی میخواد سریع بلند شدم از روش و گفتم-به خدا بیای مزاحم حموم کردنم بشی میکشمت.
خندید و گفت-عجب حس شیشمی!دقیقا میخوام همینکارو کنم!
-حموم؟
فرید-نه بابا حموم چیه؟مزاحمت!
با خنده هلش دادم سرجاش.
-نه نه نه عمرا بزارم به اهداف شومت برسی بچه پررو.
تکیه داد و با لبخند نگام کرد.
-خیله خب خر شدم پاشو بریم.
دستشو کشیدم بلندش کردم.
-ولی خیلی سر و صدا نکن بقیه بیدار میشن.
فرید-حواسم هست عزیزم.
چشمامو چرخوندم باز من شدم عزیزم.
با دیدن درخشش چشماش ازش پرسیدم-جریان چیه؟چشمات برق میزنن!
فرید-دارم به خودم بابت این وان بزرگ که خریدم افتخار میکنم!
-مگه از اول همین نبود؟
فرید-نه اولش یه وان کوچیک یه نفره اون گوشه بود عوضش کردم!
-تاحالا نگفته بودی.
فرید-خب نمیخواستم فکر کنی من یه منحرفم!
-دلیل اصلیتو بگو منحرف!
فرید-چون خیلی گرون دراومد و منو میکشتی!
-مگه یه وان چقد...نگو که...فرید!!!!
فرید-آره موقع عوض کردنش مجبور شدم کل لولهکشی این قسمتو عوض کنم😅
با یادآوری حرفای دیشب خودمو کنترل کردم.قرار نبود بابت کاری که نه سال پیش انجام داده دعوا کنیم.
-اشکالی نداره.پیش میاد دیگه.
نشستم لبه وان و دمای آبو تنظیم کردم.
فرید-کبی؟مطمعنی که...
-آره خب تو وان یه نفره سختمون میشد خوشحالم اینکارو کردی!حالا زودتر لباساتو دربیار.و لباسای منو!
تیشرتشو تو یه حرکت کند و اومد جلوم وایستاد.
فرید-میدونی چقد دوستت دارم دیگه؟
صورتمو به شکمش مالیدم و زمزمه کردم-خیلی!؟؟؟
رو زانوهاش نشست حالا اون از پایین بهم نگاه میکرد.
فرید-انقد زیاد که نمیشه گفت!
و شیرینترین لبخندشو تحویلم داد.دلم میخواست لپاشو بکشم و کشیدم!
فرید-صبر کن ببینم.لباس زیرت کو؟
خندمو خوردم-دیشب حوصله نداشتم نپوشیدم😌
فرید خواست شلوارمو بکشه پایین یکم خودمو بلند کردم که راحتتر انجامش بده.
-آب گرم شده بیا بقیشو تو وان انجام بدیم.
سر تکون داد.چندثانیه بعد جفتمون تو وان بودیم و فرید داشت بی وقفه منو میبوسید و رو تنم مارک میزاشت.میخواستم بگم اینکارو نکنه ولی بعد با خودم گفتم به جهنم!فوقش بقیه یکم تیکه میندازن.این چندوقت از بس هول هولکی سکس داشتیم به اینجاها نمیرسید اصن و بهتر بود ازش لذت ببرم معلوم نبود کی دوباره مفتمون وقت و انرژی اینکارا رو داشته باشیم.وقتی انگشت اشارشو برد داخلم نفسم حبس شد و با دستام رو کمرش چنگ انداختم.فرید انگار نه انگار چنگولیش کردم به کارش ادامه داد و یه راست رفت سراغ پروستاتم که باعث صد آخ تقریبا بلندی بگم و وول بخورم.پس با دست آزادش شونمو نکه داشت وپاهمو با پاهاش قفل کرد و به خودم اومدم دیدم در حالی که فقط میتونم دستای لعنتیمو تکون بدم دارم از درد و لذت به خودم میپیچم و صدام هی بلندتر میشه.زودتر از چیزی که فکرشو میکردم ارضا شدم.بریده بریده گفتم-خب...این...درد...داشت!
با چشمای شیطون بالا سرم میخندید.
-چیشده؟
فرید-دارم وقتی برای بار دوم ارضا میشی رو تصور میکنم...
-چی؟؟؟منظورت...
نزاشت جملمو تموم کنم با تموم عضوش داخلم شد.دستمو رو دهنم گذاشتم که صدام بیرون نره...ای فرید عوضی.نمیتونستم منکر این شم که خودمم میخوام!ولی باید اول بهم میگفت.با هر ضربه بیشتر تحریک میشدم و وقتی برای بار دوم اومدم فرید هنوز ارضا نشده بود.با حرص گفتم-نمیخوا...ی...بیای؟؟؟؟؟
فرید-دارم میام.
و بووووم.کنارم دراز کشید و گفت-خیلی خوب بود!
با مشت زدم رو پاش-خودت پسرا رو میبری مدرسه.من پاهامو حس نمیکنم لعنتی!
فرید-باشه باشه!حالا بزار بشورمت...
-به خدا یبار دیگه بخوای...
فرید-نه دیگه واسه الآن بسه.
-الآن؟الآااااان؟شوخی میکنی دیگه؟من هنوز تنفسم عادی نشده عوضی!
فرید-فک کردم خوشت میاد خب.
-خوشم که اومد ولی...
فرید-خوشت اومد؟ولی چی؟
-ولی الآن وقتش نبود.سرصبحی آخه؟
بغلم کرد-بیخیال کبی خیلی به خودت سخت میگیری...سلام همگی
فاز نوشتنم بالاخره برگشت!
فردا شب ادامشو اپ میکنم😌
دوستتون دارم
🤪پرپری همیشه بدقول🤪
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻