wet

329 57 26
                                    

یه بوی بدی پیچیده بود تو دماغم و هیچ‌جوره نمیتونستم بفهمم بوی چیه...
فرید-کبریا؟کبی؟عزیزم؟
-هوم؟
فرید-توهم یه بوی عجیبی حس میکنی یا من توهم زدم؟
یکم لای چشامو باز کردم و یکم تو تخت جابجا شدم...نه تنها بو بدتر شد بلکه حقیقتی رو فهمیدم که سرجام خشکم کرد.
فرید-کبی؟چته انگار روح دیدی!بوی چیه؟
-خیسه!
فرید-چی خیسه؟کبریا؟خونریزی میکنی؟داری میترسونیم!
پتو رو کنار زدم و به روتختی و شلوار خیسم نگاه کردم.
فرید-بزار ببینم...اینکه...خودتو خیس کردی!؟؟؟
سریع پتو رو کشیدم رو خودم.
-برو بیرون!
فرید-عزیزم...چیزی نیست...آروم باش یه لحظه...
-از من نخواه آروم باشم فرید!فقط تنهام بزار...
فرید-نمیشه قربونت برم...بلند شو و بزار کمکت کنم!
-خدایا...باورم نمیشه من چطور اینکارو کردم آخه؟چطور نفهمیدم؟
فرید-اشکالی نداره ممکنه برای هرکسی پیش بیاد قربونت برم...خودتو اذیت نکن.تا تو دوش بگیری اینجا مث روز اولش شده...پاشو قربونت برم.
-من...من...
فرید-لازم نیس چیزی بگی!همه چیز خوبه و ما مشکلی نداریم!
-هیچ چیز این ماجرا خوب نیست!انقد سعی نکن عادی جلوش بدی!این خوب بودن مزخرفتو همینجا تمومش میکنی!
فرید-انتظار داری چیکار کنم؟این خوبه؟
رو تخت ایستاد و شلوارشو کشید پایین...
-داری چیکار میکنی؟
فرید-همونکاری که تو دیشب ناخوآگاه انجام دادی رو عمدی انجام میدم!میشاشم!یکم بیشتر ادامه بدی و خودتو اذیت کنی توانایی ریدنو هم دارم!
قبل اینکه متوقفش کنم کارشو کرد!
-خدای من!فرید تو دیوونه‌ای!تو خیلی دیوونه‌ای!حالت خیلی بده...بیا پایین یکی بیاد ببینه مامان جرمون میده!
فرید-اول مطمعن شم تو خوبی بعد!
خندیدم-خوبم بیا...
گردنشو تکون داد و پرید پایین و هلم داد تو حموم.
فرید-برو قربونت برم همه چیو بسپر به خودم:)
-باشه...مرسی...
فرید-برو نشنوم صداتو.زود بیا فقط گشنمه میخوام باتو صبحونه بخورم!
تا من از حموم بیام فرید رو تختیو عوض کرده بود و تخت  رو مرتب کرده بود.
-لازم نیس دوش بگیری؟
فرید-نه.لباس بپوش خودتو خوب خشک کن زیر کولر سرما نخوری‌.
-باشه...باشه...
لباس پوشیدم،داشتم کلامو سرم میکردم که جلومو گرفت.
فرید-نظرت چیه بیخیالش شی؟
-چی؟
فرید-کلاه نزار رو سرت!
-ولی...
فرید-باور کن خوبه همه‌چی...سرت هوا میخوره موهاتم که تقریبا همش دراومده.
-نمیدونم.
جلو آیینه ایستادم و فرید درست پشتم وایساد و دست کشید لای موهام.
فرید-اگه خوب نبود که پیشنهادشو نمیدادم.خودت ببین خب!
آروم گفتم-باشه.
فرید-بلند بگو!بلند و مطمعن!
-باشه...
فرید-بلندتر!!!
-باااااشه!
در یه ضرب باز شد و مامان اومد تو-چه خبره صداتو انداختی تو سرت باشه باشه راه انداختی!توان بیدارشه من میدونم و تو...
و رفت!یه مشت به بازوی فرید زدم-همینو میخواستی؟؟؟
فرید-ولی فهمیدی؟
-چیو؟
فرید-مامانت هیچ عکس‌العملی نشون نداد!
سرم خم شد و رفتم تو فکر،حق با فرید بود!لبخند زدم-اوهوم!بیا بریم صبحونه بخوریم.
بی سر و صدا و آروم و آروم رفتیم تو آشپزخونه چون هیچ کدوم نمی‌خواستیم مامان دوباره عصبانیتشو نشونمون بده.
مامان اخمو نشسته بود پشت میز.
-سلام مامان...صبح بخیر!
مامان-صبح بخیر.
فرید-خاله‌جون اخماتو وا کن باور کن الآن پسرهای خوبی هستیم!
مامان-میدونم....جرعتشو ندارین!صبحونه خوردین میز رو جمع کنید بقیه خوردن.واسه پسرا هم کیک درست کردم هروقت بیدارشدن میدم بهشون.
-مرسی مامان.
مامان سر تکون داد.پرسیدم-دیاکو چمدونشو بسته؟
مامان-آره.بابات بردش واسه بار آخر یه دوری تو شهر بزنن.
-خوبه.
فرید-خاله...بعد صبحونه تخت بچه‌هارو برمیگردونم تو اتاق خودمون.
مامان با تعجب پرسید-چرا؟
فرید-دیگه دیاکو هم نیس شما خسته میشین من و کبریا خودمون حواسمون بهشون هست نگران نباشید.
مامان-من خسته نمیشم...
فرید-من دو سه روز استراحت کردم بسه کبریام که قربونش برم دو هفتس مشغول استراحته دیگه خودمونم باید یکم مسئولیت بچه‌هارو به عهده بگیریم برگردیم سختمون میشه.
-از طرف خودت حرف بزن!
مامان-ببین کبریا راضی نیست!
-اوه نه!با فرید موافقم.
مامان-اوکی بچه های خودتونن هرطور راحتین!
مامان رفت و من شروع کردم خیلی گشنم بود.
فرید-انگار اشتهات باز شده!
-آره.الآن میتونم تورو هم بخورم!
فرید-کار دستمون ندی؟!
-کوفت!صبحونتو بخور ببین چه مامان با سلیقه‌ای دارم یکم یاد بگیر!
فرید-من یاد بگیرم؟صبحونه با توعه!
-کامان من نهایت میزو بچینم تو برامون کیک و پنکیک و کرپ و نیمرو و املت درست میکنی!
فرید-میشه گفت!باشه...توعم انقد با دهن پر حرف نزن میپره تو گلوت خفه میشی!
-نخیر حواسم هست چیزی نمیشه تو نگران خودت باش دماغت نشکنه!
فرید-دماغم؟
-آره دیگه من مشت بهت بزنم دماغت میشکنه:)
فرید-عوضی!میگم کبی...
-باز با دهن پر گفتم-هوم؟ببین فرصت نمیدی من یه لقمه بخورم هی منو به حرف میگیری تیکه هم میندازی!
فرید-دو دیقه هیچی نگو خب!فقط میخواستم توجهتو حلب کنم.ببین،به نظرت بابات ماشینشو بهمون قرض میده؟
رک گفتم-نه!حالا واسه چی میخوای؟
فرید-میخوام دیاکو رو ما برسونیم فرودگاه.
-که چی بشه؟
فرید-بعدش دوتایی بریم دوردور:)
-آهان!به هرحال بابا ماشینشو نمیده دستت میگه ما به ماشین اتومات عادت داریم میتونیم مال مامانو برداریم.
فرید-خیلی خوبه!میریم یه یادی از قدیما میکنیم.
-اون قدیما انقدم خوب نبودن!
فرید-درمورد چی حرف میزنی؟خیلیم خوب بود ما زمان معرکه‌ای رو باهم میگذروندیم!
-و من مدام مجبور بودم خود واقعیمو انکار کنمو با دخترا  قرار بزارم:)اصلن هم خوش نمیگذشت!
یهو دیدم زد زیر خنده!
-چیشد؟
فرید-یاد یه چیزی افتادم!یبار یکی از دوست دخترات اومد سراغم چون ازینکه باهاش بهم زدی ناراحت بود و گفت رفیق بی عرضت حتی عرضه راست کردنم نداشت!منم فکر کردم داره زر میزنه چون تو کبریا بودی!امکان نداشت!الآن که یادش افتادم میفهمم چرا!
-بعد اون دیگه هیچ وقت سعی نکردم حتی امتحانش کنم!
فرید-مهم اینه که الآن باهمیم مگه نه؟
-نخیر!اگه تو انقد یبس نبودی شاید من زودتر ازون عذاب نجات پیدا میکردم!
فرید-الآن تقصیر من شد؟تو حتی گی بودنتم انکار میکردی چطوری میخواستم بفهمم؟
-چه میدونم!یه نشونه‌ای چیزی!تو منو از هرکسی تو دنیا بهتر میشناسی!
فرید-حق باتوعه...صبحونتو بخور.
-اشتهام کور شد!
فرید-عزیزم؟
-هوم؟
فرید-بخور قربونت برم ضعف میکنی.
-باشه...
بی میل یکم دیگه خوردم و گفتم-من میرم استراحت کنم‌.
فرید-منم میام باهات.
-مگه قرار نشد تخت بچه هارو بیاری؟
فرید-خب...بعدش میام.
-تنها نرو پارسا رو صدا کن کمکت کنه.
فرید-باشه.توعم نخواب تا بیام.
-تازه بیدارشدم الآن خوابم نمیبره.
برگشتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.مونده بودم چطور انقدر حالم گرفته شه خیلی وقت بود همه چیزو پشت سر گذاشته بودم...صد درصد که فرید هیچ تقصیری نداشت منم قصد نداشتم با بداخلاقی تلافیشو سرش دربیارم.با دیدنش که تخت توان رو تنهایی داره میاره از کوره در رفتم و بلند شدم کمکش کنم.
-مگه نگفتم تنها بلندش نکن؟
فرید-سبکه تخت اصلیشون که نیس!
یه سمتشو گرفتم-بالاخره اونقدم سبک نیس که تنها بلندش کنی کمرت درد میگیره.
فرید-همینجوریشم کمرم درد میکنه.
تختو گذاشتیم رو زمین.
-چرا؟
فرید-مهم‌ نیس.
-بیخیال اون یکی تخت شو دیاکو اومد میگم با پارسا بیارنش تو بیا اینجا ببینم کمرت چیشده؟
نشوندمش رو تخت و تیشرتشو زدم بالا.یه کبودی گنده رو پشتش بود.
-فرید این چیه؟چرا کبود شده؟وقتی گفتی درد میکنه فکر کردم یه کمردرد معمولیه!
فرید-اخ اخ کبود شده؟
-میگی چیکار کردی باخودت یا نه؟
فرید-دیشب شوانو بغل کرده بودم ژوان حسودیش شد پرید رو پشتم زانوش خورد به کمرم.
-چرا هیچی نگفتی؟
فرید-مهم نبود!بیخیال یکم کوفتگیه زود خوب میشه.
-مطمعنی؟
فرید-درسته!حالا بیا بغلم.
-میگم دیشب کبود بودی؟چرا من ندیدم؟
فرید-فوری که کبود نمیشه طول میکشه.تو هنوز تو فکرشی؟فکر کردم بهت گفتم بیخیال شی!
-نمیتونم خب؟یکم درکم کن!چطوری بیخیال شم وقتی درد داری؟
فرید-گمونم ببوسمت حواست پرت شه یکم نظرت چیع؟
-چرا که نه؟امتحانش مجانیه:)
خیلی زود تو حلق هم بودیم و خب واقعا نتیجه داد...البته بیشتر از بوسه سوپرایز بعدش قافلگیرمون کرد!در باز شد و با اینکه انتظار حضور مامانو داشتم دیاکو اومد داخل!
دیاکو-اه اه یبار نشد من بیام شمادوتا رو هم نباشین!چندشا!
از رو فرید بلند شدم-تو کی اومدی؟
دیاکو-همین الآن!کبی بشین میخوام باهاتون حرف بزنم‌.
با لب آویزون نشستم کنار فرید و زیر لب گفتم-خروس بی محل!
دیاکو-غر نزن!اومدم ببینم واقعا با رفتنم اوکی‌این یا نه؟من مشکلی ندارم اگه میخواین بمونم!
-حرفشم نزن!ما بهت قول ایرانگردی دادیم راحت برو یه ماه عشق و حال!
دیاکو-این توری که باهاشون میرم دوتا استانو رد کردن جدی نمیدونم چرا پذیرفتنم؟
فرید-پارسا حلش کرد گفت بهشون کمک میکنی!
دیاکو-کی من؟چطوری؟
فرید-تو هم به فارسی و هم انگلیسی مسلطی اکثر توریست‌ها فارسی بلد نیستن میتونی بهشون کمک کنی!
دیاکو-اهان!
فرید-و راس یه ماه برمیگردی خونه!
دیاکو-تورم یه ماه و شیش روزه دیگه تموم میشه!
فرید-یه ماه و یه هفته دیگه سر کار میبینمت پس!
دیاکو-من خسته سفرم میخوای فوری بیام شرکت؟
فرید-اره!روتو کم کن و برو بیرون بزار منو همسرم به کارمون برسیم:)
دیاکو-نچ!کبی نمیخوای یچیزی بهش بگی؟
-نه!منتظرم بری!
با غر زدن رفت بیرون...
فرید-خب کجا بودیم؟
دوباره خیمه زدم روش-گمونم اینجا..‌.
در دوباره باز شد و اینبار هیچ کدوم به باز شدن در اهمیتی ندادیم تا دیاکو از رو بره و گمشه و انقد مزاحممون نباشه ولی با ضربه‌ای که درکونم خورد فهمیدم دیاکویی در کار نبوده.
مامان-بی حیا نمیبینی من اومدم؟
-آخه چرا میزنی؟
فرید-من فکر کردم دیاکوعه!
مامان-جلو دیاکو راحتین دیگه؟
-پوف!جانم مامان؟کاری داشتی؟
مامان-من نه دیاکو گفت بیام شما کارم دارین!
-من دستم بهش برسه میکشمش...
فرید خندید-بیخیال من خودم بعدن به حسابش میرسم.
مامان نچ نچ کنان رفت بیرون،درو هم نبست!
-من دیگه ادامه نمیدم چون هر لحظه ممکنه یکی دیگه ازین دربیاد تو!
فرید-آره برو یه سر به بچه ها بزن منم میرم کمک خاله ناهار درست میکنم.
-چی؟
فرید-هرچی تو بخوای!
-من هوس خورشت بامیه کردم ولی مامان گفت بامیه نداره واسه همین خورشت بادمجون درست کن!
فرید-چشم!برگردیم خونه بامیه اشو هم درست میکنم برات.
گونشو بوسیدم-عشق منی!

بلند شدم و دست فریدو رو گرفتم و کمکش کردم بلند شه.
-خیلی به خودت فشار نیار کمرت درد میکنه.
فرید-حواسم هست.
رفتم اتاق پسرا دیدم جاتره و بچه نیس!
-ماماااان؟
مامان-مگه نمیگم داد نزن توان بیدار میشه؟نفهمی چیزی هستی؟
-ببخشید!پسرا کجان؟
مامان-اون موقعی که تو تو دهن فرید بودی بیدارشدن فرستادمشون حیاط صبحونه بخورن یه هوایی هم به کلشون بخوره.
-باشه...
رفتم تو حیاط دیدم ژوان بالای درخت سیب رو یکی از شاخه نشسته و سیب میچینه پرت میکنه واسه شوان شوان هم میگیره میزاره زمین.
-ژوان اون بالا چیکار میکنی؟
ژوان-دارم سیب میچینم.
-بیا پایین خطرناکه!
ژوان-نه نیس!ارتفاعش کمه.
شوان-ولی کلی سیب چیدیم بسه دیگه.بابا بیا کمکم کن سیبا رو ببریم داخل.من میخوام پای سیب درست کنم!
-کی؟تو؟پای سیب؟
شوان-من چیم از اسنووایت کمتره؟اون میتونه منم میتونم‌.
-ولی اینا سیب سبزن!اسنو با سیب قرمز کیک درست میکرد!
شوان-منو با اسنو مقایسه نکن من ازون بهترم!
-معلومه که بهتری عزیزدلم.
شوان-حالا بیا این سیبارو بردار بریم بشوریمشون.
انقد حواسم پرت شوان شد که ژوانو یادم رفت!به خودم اومدم دیدم بچه از دستاش آویزونه و هرلحظه ممکنه بیفته.سیب ها از دستم افتادن و سریع رفتم زیر درخت و گفتم-ژوان داری چیکار میکنی؟
ژوان-معلوم نیس؟دارم میفتم!
-شاخه رو ول کن من میگیرمت.
شوان-من میرم فرید رو صدا کنم.
و دوید رفت-ژوان؟
ژوان-صبر میکنم فرید بیاد.
-میتونی خودتو نگه داری؟
ژوان-آره...
ولی نتونست و درست قبل رسیدن فرید افتاد تو بغلم.منم نتونستم خودمو نگه دارم و پخش زمین شدم.
فرید-کبریا!!!!!
چشامو باز کردم نفسم بالا نمیومد...به گلوم اشاره کردم...فرید سریع ژوان رو از روم بلند کرد و کمکم کرد بشینم و پشتمو مالید...
فرید-عزیزم؟نفس بکش قربونت برم...
یه نفس عمیق کشیدم و راه تنفسم باز شد.
-هوووف....
فرید-خوبی؟چیزیت نشد؟کمرت؟دستت؟سرت؟بریم بیمارستان!میتونی بلند شی یا...
-من خوبم!چیزی نیس!
فرید-یا خدا!
دست گرفت جلو بینیم...
فرید-من زنگ میزنم اورژانس!
-چیزیم نیس یکم خون دماغ شدم.‌‌..ژوان کو؟چیزیش نشد؟ژوان؟
ژوان-نزدیک بود بکشمت!
خندیدم‌-انقدرام سنگین نیستی من یکم ضعیفم.فرید از روم بلند شو میخوام برم داخل.
فرید-ممکنه چیزیت شده باشه لجبازی نکن باید بریم بیمارستان.
لنگ لنگون بلند شدم-باور کن به سرم ضربه نخورده حتی به زمین هم نخورد.چون ژوان سنگین بود یه لحظه نفسم گرفت واسه همونم خون دماغ شدم میخوام برم صورتمو بشورم.
هر سه تاشون عین جوجه اردک‌های زشت افتادن دنبالم‌.
-پسرا شما برین صبحونه بخورین و لطفا دیگه از هیچ درختی تنها بالا نرین فرید توعم برو ناهارمو درست کن‌.برو پسرخوب!




شرط بنایی خر است و تامام!
استادی که جای امتحان از کتاب درسی از کتاب تالیفی که خودش نوشته خلاصه دست نوشته بخواد خرترتر است!
منم که قبول کردم از همه خرترم:)
زیبا نیست؟
🤛پرپرپرپاره🤜

ObiymyWhere stories live. Discover now