با حس دستای نرم و کوچیک ژوان رو صورتم بیدار شدم.با لبخند نگام میکرد و لبامو به لبخند باز کرد.
ژوان-سلام بابایی.
دستمو گذاشتم رو دستش و مهربون گفتم-سلام عزیزدلم.
به ساعت نگاه کردم و پشمام ریخت!
-خیلی وقته اومدین؟
ژوان-اوهوم.فرید گفت خستهای بیدارت نکنیم.واست ناهار درست کرد.بعد گفت بیام بیدارت کنم.
-مرسی پسرم.
ژوان-میشه ببوسمت؟آخه لپات خیلی نرم شده😍.
ذوق کردم-چرا نمیشه عزیزدلم.فقط یه شرط کوچولو داره؟...!
ژوان-هوم؟
-منم ببوسمت.
خندید و گونشو آورد جلو-پس اول تو!
نرم و سریع بوسیدمش و گفتم-هووووم.عجب معاملهی خوبی!
ژوان-نوبت منه!
لباش دقیقا رو گونم بودن که فرید رسید.
فرید-هی هی هی!چیکار میکنی؟فرستادمت بیدارش کنی نه ماچ و موچ راه بندازی.
ژوان-آخه ببین بابایی چه نرم شده!
موهاشو بهم ریختم و خندیدم.
فرید-بایدم بخندی!همین تولهسگ امروز وقتی خواستم ببوسمش نزاشت!
ژوان-آخه تو محکم میبوسی لپم درد میگیره از بابایی یاد بگیر انقد نرم میبوسه ک من بازم دلم میخواد!
-آخ قربون تو پسر شیرینم بشم.آخه تو کلوچهی منی.
فرید-دلو قلوههاتو رد و بدل کردی بیا غذا سرد شد.
-تو نمیخوری؟
ژوان-نه من سیرم.میرم تو اتاقم.
-باشه.برو پسری.فرید تو برو من یه سر به شوان بزنم میام.
فرید سر تکون داد و رفت منم رفتم در اتاق شوان و در زدم
-شوان میتونم بیام تو؟
شوان-بیا.
درو باز کردم.
-خوبی مربا؟
شوان-آره.چه خوشگل شدی!موهاتو کوتاه کردی؟
دست کشیدم لای موهام و گفتم-خوب شده؟
شوان-اوهوم.
-خوبه،تو با ما ناهار نمیخوری؟
شوان-تو مدرسه خوردم سیرم.
-باشه عزیزم.
داشتم میرفتم که گفت-بابا؟
-جونم؟
شوان-درو پشت سرت ببند!
-باشه...!!!!!!
درو بستم و چندثانیه به در بسته خیره موندم.یکم واسه درخواست در بسته زود نبود؟
فرید-کببببی؟
-اومدم!
رفتم تو آشپزخونه و اول رفتم سراغ کریر سوان.
-خانوم کوچولوی من چطوره؟عزیزدلم؟قشنگم؟
فرید-منو بگو واسه آقا لوبیا پلو درست کردم☹😑😒.
رادارام سریع فعال شد.
-لوبیاپلو؟
با هیجان به غذا زل زدم
-wow!این واقعا لوبیا پلوعه!
فرید-لوبیاپلو بود!الآن یخمک پلوعه...
-غر نزن قربونت برم.خب زودتر بیدارم میکردی.
فرید-خب معلوم بود خستهای خواستم بیشتر بخوابی.
-واقعا بهش نیاز داشتم.
فرید-موهاتم خیلی خوب شده.
-هوم،جدی؟
فرید-آره.و صورتت.هی میخوام بیام صورتمو بمالم بهت.
-تا من لوبیا پلومو نخوردم نزدیکم نشو!
خندید-منکه چیزی نگفتم.
-اون نگاهت نگاهه همین الآن میتونم به فاکت بدم بود.باور کن خیلی گشنمه.
سرتکون داد-غذاتو بخور.من میتونم تا شب صبر کنم😈.
با لبخند گفتم-خب پس منم حسابی منتظر امشبم😍😌.آروم و بی سر و صدا رفتم تو اتاق مطالعه فرید و فنجون قهوهشو گذاشتم رو میز.یجوری تو کتاب خوندن غرق شده بود که واقعا ترجیح میدادم حواسشو پرت نکنم چون اگه پرت میشد عصبانیتش نصیب خودم میشد.همونطور که اومده بودم برگشتم.دم در یه نگاه نگران انداختم بهش.کاش متوجه قهوه بشه و قبل سرد شدن بخورتش.😒.هرچتد اون اخم عمیق رو صورتش نشون میداد اصلا حواسش به اطراف نیست.همینکه اومدم برم یهو دیدم اخمش عمیق و عمیقتر شد!وتا به خودم بجنبم و فرار کنم سرشو آورد بالا و زل زد بهم.
-چیزی شده؟
فرید-نه!فقط چطوری میتونم تمرکز کنم وقتی تو بهم زل زدی؟🤔😠.
-داشتم میرفتم!
فرید-کبریا...
-ای بابا.منو بگو نگران توعم واست قهوه آوردم.به جهنم انقد کتاب بخون تا چشات کور شه.قهوه منو هم بده ببرم بیلیاقت!
فرید-کبریااااا؟
-هاااان؟
فرید-تو که نمیزاری من حرف بزنم.خواستم بگم اگه حوصلت سر رفته من کتاب خوندنمو تموم کنم چون از تو که مهم تر نیست.
-پووووف.پس چرا میگی کبریا؟خب من فک کردم خیلی عصبانی هستی.
خندید-چون اذیت کردنت خیلی خوبه😁.
کتابو بست و عینک مطالعهاشو هم گذاشت روش.
-من نمیخواستم مزاحم کتاب خوندنت بشم خب.
فرید-تو مزاحم من نیستی.هیچ وقت.بعدشم من به تفریح خودم برسم و تو حوصلت سر بره؟عمراً.
نباید بغلش کنم وقتی انقدر شیرین شده؟نشستم رو پاش و محکم بغلش کردم.
-دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم.
فرید-منم دوستت دارم منم دوستت دارم منم دوستت دارم.
خندیدم و پیشونیمو چسبوندم به صورتش.
-خب حالا که کتاب نمیخونی چیکار کنیم؟
همون لحظه صدای گریه سوان بلند شد.
فرید-اول که باید به این بلای الهی برسم.
بلند شدم و خودم رفتم سمت در و گفتم-بار آخرت بود به دخترم گفتی بلا...
سوان تو اتاقمون داشت حنجره میدرید!
-هییییش چی شده بابایی؟چرا گریه میکنی قربون شکل ماهت بشم؟چیزی نیست.
آروم گوشه پوشکشو چک کردم دیدم به به!
فرید-چیشده؟
-خرابکاری کرده.
فرید-انگار با یه رادار حرفهای مارو میپاد همینکه حس کنه من دارم میرم تو نخت آژیر میکشه.
با لبخند نگاش کردم-ک تازه داشتی میرفتی تو نخم؟
از پشت بغلم کرد-اوهوم.
نیشم باز شد ک باعث شد سوان بخنده.
فرید-داری میخندی نه؟
-این بچه داره کم کم آبروبر میشه.
فرید-نخیرم.این بچه مث باباش خوشحالی تو باعث شادیش میشه.
-تموم شد سوان همیشه خندون.حالا اگه اجازه بدی من به کارم برسم.
فرید-چه کاری؟
-تو دیگه!😌
و برگشتم سمتش.
نیشش باز شد اومد بیاد سمتم که پسش زدم.-اول برم یه سری به پسرا بزنم مطمعن شم خوابیدن.
فرید-خودم میرم تو میری بالاسرشون قربون صدقشون میری منو یادت میره.تو شیر سوانو بده.
-زود نیس؟
فرید-نه ده دقیقه زودتر چیزی نمیشه.
-باشه.فقط فرید نرو تو اتاق ژوان خوابش سبکه بیدار میشه،فقط دم در وایسا و با دقت بهش نگاه کن.سعی کن آروم نفس بکشی.
فرید-اوکی.ولی فکر نکنم با صدای نفس کشیدنم بیدارشه..!
-عزیزم خودت زیاد به صدای نفسهات دقت نمیکنی ولی واقعا بلند نفس میکشی!
فرید-لابد بعدشم میخوای بگی خروپف میکنم.😒
-اون بحثش کاملا جداس و بعدا بهش میرسیم ولی مختصر و مفید بگم بله خروپفم میکنی!بگذریم. حتما برو سروقت شوان مطمعن شو خوابه.بعضی وقتا خودشو میزنه به خواب و بعد رفتنم کتاب میخونه.اگه عینک رو صورتش بود یعنی بیداره بی سر و صدا برو که بتونی مچشو بگیری...
فرید-اون شیشه شیرو بده من.خودت برو!
خندم گرفت-وقتی بادگلوشو گرفتی آروم شکمشو ماساژ بده زود خوابش میبره.
فرید-میری یا نه؟
-الآن میرم.
اول به ژوان و بعد به شوان سر زدم.جفتشون خواب هفت پادشاهو میدیدن و با خیال راحت برگشتم پیش فرید.
-خب خب خب.کجا بودیم؟
فرید-اونجا که من خروپف میکنم!
با لبخند تیشرتمو درآوردم و گفتم-عزیزدلم من اگه یه شب صدای خروپفتو نشنوم که خوابم نمیبره!
فرید-یعنی جدی انقد صداش واضحه؟
لبای جمع شدشو بوسیدم و گفتم-خب بینیت شکسته.یکم بلند نفس میکشی و خرپف میکنی که چی؟چیزی از عشق بودنت کم نمیکنه.
دوباره نیشش باز شد.یه نفس راحت کشیدم انقد بدم میاد خودشو لوس میکنه مجبور میشم ناز بکشم😒.جمع کن خودتو خرس گنده.
-خب حالا میزاری به کارمون برسیم یا نه؟
فرید-اوهوم.
خودمو پرت کردم رو تخت و به عنوان دلشورهی لحظهی آخر از فرید پرسیدم-سوان خوابه دیگه؟
فرید-مو به مو کارایی که گفتیو انجام دادم زود خوابید.
-خوبه پس بیا زود تمومش کنیم!
با بوسیدن لبای همدیگه شروع کردیم.البته خیلی زود ازش رد شدیم چون کارای مهمتری داشتیم و به طرز غیر عجیبی جفتمون عجله داشتیم.
فرید-برگرد...
زود برگشتم از گردن تا کمرمو ریز و تند بوسید و آروم باکسرمو درآورد.
-فرید...
فرید-آروم عزیزم.انقد سفت نگیر خودتو.
یه نفس عمیق کشیدم و به معنای واقعی کلمه شل کردم!
و از درگیر شدن فرید و باکس کاندوم استفاده کردم تا یکم خودمو ریلکس کنم.
فرید-کبی؟
-من آمادم!بهتره بجنبی.
دروغ چرا به محض اینکه نوک آلتش رفت تو ذهنم درگیر شد که چرا انقد راحت رفت داخل.اولش یاد قبلا افتادم که چقد سر این موضوع درد میکشیدم و خب اینکه درد نداشتم قطعا بهتر بود ولی یه لحظه تموم مقعدهای شل و وارفتهای که تو فیلمای پورن دیده بودم اومد جلو چشمم و نزدیک بود گریم بگیرع.البته خیلی طول نکشید چون فرید پروستاتمو پیدا کرد و خیلی زود به چیزی جز سکسمون نمیتونستم فکر کنم.فقط تونستم یه فحش کوتاه به فرید بدم که انقد لفتش داد!مثل همیشه اول من اومدم و با یکم فاصله ازم فرید هم اومد و جفتمون درحالی که از نفس افتاده بودیم رو تخت ولو شدیم.
فرید بریده بریده گفت-این...خیلی...عالی...بود...
یه نفس عمیق کشیدم و نگران گفتم-ولی...انگار...فرق...میکرد...
فرید نیمخیز شد تا بالشت زیر سرمو مرتب کنه و معمولی پرسید-چی؟
همزمان که جامو تو بغلش محکم میکردم و اون پتو روم میکشید گفتم-حس نمیکنی من یکم،ام،چطوری بگم،گشاد شدم؟
فرید-چیییییی؟
-چرا داد میزنی؟
فرید-عزیزدلم.تو هنوزم به داغی و تنگی دفعه اولمونی!
-الآن خودت متوجه شدت اغراقت هستی یا متوجهت کنم؟
فرید-اوکی!خب،ببین،دیگه مثل قبل سخت نیست و این یه پوئن مثبته!
-آره.اینم هست.ولی اگه بدترشه چی؟
فرید-داری به اون پورنی که اون دفعه باهم دیدیم فکر میکنی؟
-اوهوم.
فرید-آخه چی بگم بهت؟هوم؟میدونی اونا چه بلایی سر خودشون میارن که اینطوری میشن؟با دست و پا و دیلدوهایی اندازه کیرخر!
خندم گرفت ولی گفتم-آرومتر بچم میشنوه.
-فرید-به هرحال همچین اتفاقی هیچ وقت برات نمیفته میدونی چرا؟
-چرا؟
فرید-چون من مثل آقا موشهام!اون بادم نرم و نازکش خاله سوسکه رو ناز میکرد منم...
-با اون دیک بزرگت منو به فاک میدی میدونم!بعدش یدونه دیگه ازین مثالا بزنی که توش من سوسک باشم شبو باید رو کاناپه بخوابی.حالا همین حرکتی که میزنیو ادامه بده که خوابم ببره.
فرید منظورمو گرفت و تا وقتی بخوابم به حرکت دادن انگشتاش لای موهام ادامه داد...سلام😍
صبحتون بخیر😊
اگه ظهر میخونید که ظهرتون بخیر😌
اگه هم الآن شب شده شبتون بخیر😬
حرف خاصی ندارم فقط اومدم یه موز بردارم و برم.
دوستتون دارم
🥳پریا🥳
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻