returnee

740 90 4
                                    

آروم دکمه‌های پیرهنمو باز میکرد، با دیشب مقایسه‌اش کردم و پوزخند زدم، به روی خودش نیاورد یا نخواست بیاره.
کمکش کردم، شلوارمو هم در آورد، پماد ضد دردی که دکتر داده بود رو از بین داروهام در آورد و آروم آروم شروع کرد به مالیدنش رو تنم. تو بیمارستان کلی سوال پیچمون کردن، آخرش مجبور شدم سر پلیس و دکترم داد بزنم تا فرید ول کنن. احتمالا فکر کردن طرفدار bdsm ام یا مازوخیسم دارم.
بالاخره سکوت رو شکست.
فرید_کبریا؟
نگاش نکردم، آروم گفت_نگاتو ندزد!
بازم اهمیتی ندادم، سرشو آورد جلو و تکیه داد به سرم.
فرید_کبریا؟؟؟
عصبی گفتم_هوووووم؟؟؟
فرید_ببخشید! غلط کردم!
_خیلی شل بود!عمرا اگه با یه ببخشید خر بشم.فعلا هم از جلو چشام گمشو نبینمت!
فرید_کبریاااا!
_چیه؟ ناراحت شدی؟ باز برو مست کن بیا بیفت به جونم.
فرید_اذیتم نکن انقدر!
_ببخشید که اذیتت کردم!
فرید_عزیزدلم...
حرفش با زنگ خوردن گوشیم نصفه موند، گوشیمو برداشت و شوکه خیره شد بهش.
_کیه؟
فرید_مامانت!
گوشیو از دستش قاپیدم، باورم نمیشد! سریع جواب دادم.
_الو؟ مامان؟ خودتی؟
مامان_کبریا؟
خودش بود! اشکم در اومد، دیشب بعد اون‌همه اتفاق یه قطره اشک نریختم و حالا...
مامان_صدات چرا گرفته پسرم؟؟؟
_حالم خوب نیست!
فرید خجالت زده نگام میکرد.
مامان_چیشده دردت به جونم؟ دیشب مدام دلشوره‌اتو داشتم، زنگ که نزدی نگران شدم، فرید زنگ زد گفت حالت خوب نیست!
با یه نگاه خاک توسرت به فرید آروم و با بغض گفتم_چیزی نیست، از پله‌ها افتادم، تازه از بیمارستان اومدیم، فرصت نشد زنگ بزنم.
مامان_الآن خوبی؟ چیز مهمی نبود؟ به سرت ضربه نخورد؟
سرخوش ولی ناراحت از شنیدن صدای مامان بعد این‌همه مدت جواب دادم_یکم پهلوهام ضرب دیده و درد میکنه، چندجام کبود و کوفته شده، همین!
مامان_همییین؟ فرید چه غلطی میکرد؟؟؟
_مامان؟ بعد این همه وقت صداتو شنیدم، توروخدا بیخیال من شیم!
مامان آروم گرفت_کبریا؟
_جونم؟
مامان_فرید اذیتت نمی‌کنه؟
یه چشم غوره دبش بهش رفتمو گفتم_جرعتشو نداره. مامان!
مامان_خوشحالی باهاش؟
چشمامو بستم و سعی کردم دیشبو بیخیال شم.
_فرید عالیه مامان، من خیلی دوسش دارم، همیشه مهربونه، هوامو داره، کمکم میکنه، نمیزاره خسته‌شم،وقتی هست انگار یه کوه پشتمه، خیالم راحته یکی هست که هر وقت کم بیارم میتونم بهش تکیه کنم.
مامان_گوشیو بده بهش!
چشمامو باز کردم، فرید کنارم نشسته بود، گوشیو گرفتم سمتش گرفت و جواب داد.
فرید_سلام خاله!
بغض صداش قلبمو به درد آورد، خم شدم سمتش سرمو گذاشتم رو پاش، آروم دست میکشید لای موهام.
فرید_من خوبم فقط نگران کبریام، میدونم، خاله، من واقعا عاشقشم! دوست ندارم ببینم ناراحته یا درد داره. خودش میدونه، خاله؟ ممنون که زنگ زدین! خداحافظ!
گوشیمو پس داد بهم.
_الو مامان؟
مامان_خوب استراحت کن، بازم بهت زنگ میزنم!باشه؟؟؟؟
_دوستت دارم!
مخاطبم مامان بود ولی نگاهم به فرید!
فرید لب زد_دوستت دارم...!
شوکه محو لباش شدم، اولین باری بود که بهم می‌گفت دوستم داره! همیشه من گفته بودم، هیچ وقت از فرید نشنیده بودم و نپرسیده بودم چرا نمیگه، می‌ترسیدم دوستم نداشته باشه.
ولی...
داشت!
دیوونه‌ای به اسم فرید دوستم داشت!

داشت!دیوونه‌ای به اسم فرید دوستم داشت!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ObiymyWhere stories live. Discover now