چشامو که باز کردم فرید نبود! با تعجب به ساعت نگاه کردم، ده صبح، حتما رفته شرکت. عصبانی گوشیمو از رو پاتختی برداشتم و شماره فرید رو گرفتم.
فرید_جانم کبی؟
_باز بدون من رفتی؟؟؟؟
فرید_صدات کردم بیدار نشدی،دلم نیومد اذیتت کنم.دیشب خیلی خسته شدی.
_فرییییییییییییییید.
فرید_عزیزدلم،صبحانتو آماده کردم، دوش بگیر، صبحانه بخور، ترگل ورگل بیا شرکت!
_فرید.
فرید_کوفت فرید، بجنب منتظرم.
تلفنو روم قطع کرد. چیییییی؟ تلفنو روم قطع کررررد؟؟؟؟
دوباره شمارشو گرفتم.
_فرییییید یوسف، فقط من برسم اونجا، تیکه بزرگت گوشته عوضی!!!!
و بدون اینکه فرصت بدم جواب بده قطع کردم!
بچه پررو بیادب! رفتم حموم و دوش سرپایی گرفتم چون میدونستم برم تو وان دگه دل نمیکنم ازش، باید میرفتم حساب فریدو برسم.
لباس پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه، متعجب به میز نگاه کردم، پنکیک، آب پرتقال، چند شاخه گل لاله صورتی کمرنگ کمرنگ. لبخند زدم، این بچه خوب رگ خواب منو بلد بود. نشستم پشت میز،هنوز عجله داشتم برسم بهش ولی دلایلم فرق کرده کرده بودن، تند تند چندتا تیکه پنکیک خوردم آب پرتقالمو سرکشیدم و گلامو گذاشتم تو یه گلدون شیشهای باریک.سویچ ماشینو براشتم و از خونه زدم بیرون، داشتم دنده عقب از پارک در میومدم که یه صدای آخ بلند شنیدم. سریع نگه داشتم.پیاده شدم دیدم یه جوون بیست و خوردهای ساله داره کنار ماشین لی لی میره.فکر کنم توهم زدم که گفت آخ...
_چی شده؟
__تازه میپرسی چیشده؟با ماشین از رو پام رد شدی!
_معذرت میخوام! تقصیر من بود.
__اشکالی نداره، شما همسایه جدید ما هستین؟ ما پلاک۲۲۱هستیم.
_بله، یه هفتهای میشه که مهاجرت کردیم.
__جدی؟ از کجا؟
_ایران.
یهو طرف پوکر گفت_ایرانی هستین؟؟؟؟؟.
من پوکر تر جواب دادم_پس واقعا گفته بودی آخ؟؟؟؟
با خنده بهم دست داد_دیاکو هستم!
_کبریا! کجا میری من برسونمت!
دیاکو_مزاحم نمیشم باید به چندجا سر بزنم مصاحبه کاری دارم.
_بیا ببینم، ناسلامتی زدم داغونت کردم، مطمئنی به دکتر نیازی نداری؟
همونطور که سوار میشد گفت_نه خوبم، ممنون.
_خب، رشتت چی بود؟
دیاکو_حسابداری.
_هوووم، خوبه! دیگه نیاز نیست بری مصاحبه، منو همسرم به یه مسئول بایگانی و دوتا حسابدار تو شرکتمون نیاز داشتیم، الآن شده یه حسابدار!
دیاکو_من؟
_اوهوم! دوست نداری؟بهت خقپق و مزایای خوبی میدم ناسلامتی همسایهایم. چقدر احتمالش بود که این سر دنیا همسایه ایرونی داشته باشم؟
دیاکو_خدای من تو معرکهای!
_میدونم!.
خندید-ولی خیلی هم بعید نبود تو این محله ایرانی زیاده.
وذوقزده ادامه داد_مامانم بفهمه همسایه جدید ایرانی داریم که به منم تو شرکتشون کار دادن صددرصد دعوتتون میکنه واسه شام، صبر کن بهش خبر بدم!
_نکن!
دیاکو_رفتوآمد دوست نداری؟؟؟؟
_نه! فقط، فقط، یه مشکلی هست!
دیاکو_چی؟
_من زن ندارم!
دیاکو_مامان بابای من مشکلی با دوست دخترت ندارن!
_دوست دخترم ندارم، من شوهر دارم!
دیاکو_خب اینم مشکلی نیس!
_واقعا!؟؟؟
دیاکو_خواهرم دایانا بایسکشواله،گاهی دوس پسر داره گاهی دوس دختر، یدفعه با یه دختر نامزد کرد حتی!خانوادم مشکلی ندارن!
خجالتزده گفتم-نه که تازه از ایران اومدیم، هنوز یکم میترسم.
خندید-غمت نباشه مامان بابای من چهل ساله اینجا زندگی میکنن براشون عادیه.
تا برسیم اونجا کامل آمار منو فرید و زندگیمونو درآورد،بچه کجاییم چطوری آشنا شدیم و شرکتمون چیه چرا مهاجرت کردیم و فوضول خان تا ته ماجرارو درآورد و وابت کرد اینکه آمریکا به دنیا اومده و بزرگ شده اما هنوز یه ایرانیه فوضوله. وارد شرکت که شدیم یراست رفتم پیش فرید، دلم براش تنگ شده بود، حتی نذاشتم منشی بهش خبر بده، رفتم داخل داشتم میرفتم ببوسمش که سنگینی نگاه فرید رو دیاکو متوقفم کرد.
_ام فرید، دیاکو! همسایمون! حسابدار جدیدمون!
دیاکو_سلام!پ ن:در مورد صحبت های اولیه دیاکو و کبریا باید بگم هرجا دیدین فونت درشت شد یعنی مکالمه به زبون انگلیسیه.
پ ن۲:عکس پنکیک و آب پرتقال و گل لاله باهم پیدا نکردم اینم گل لالهاتون😍
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻