happy family🤤

432 49 26
                                    

امروز یکشنبس!من عاشق یکشنبه‌هام!اینکه پسرا نمیرن مدرسه،و مهم‌تر ازون!فرید نمیره شرکت😎ناهار موردعلاقمو درست میکنه!دور هم میشینیم و حرف میزنیم و فیلم میبینیم.برگشتم سمت فریر که هنوز خواب بود و خرپف میکرد.با ذوق به صورتش خیره شدم.یهو یجوری خرخر کرد انگار داره خفه میشه!و بعد اینکه خوب سکته کردم تنفسش طبیعی شد و به ادامه خرپفش رسید!پووووف.بی‌خیال فرید شدم و برگشتم سمت سوان،دیشب خیلی اذیت نکرده بود و الآنم خواب بود.خم شدم موهاشو بوسیدم و در گوشش زمزمه کردم-خوب بخوابی نورکوچولو.
بلند شدم رفتم دسشویی،با حوصله مسواک زدم و بعد رفتم سراغ بقبه اعضای خونه.اول رفتم پیش مامان.ازونجایی که تو اتاقش نبود رفتم تو آشپزخونه دیدم نشسته و یه لیوان چای دستشه.
-صبح بخیر مامان😊
مامان-صبحت بخیر عزیزم.
-خیلی وقته بیدارشدین؟
مامان-نیم ساعتی میشه.یه سری به شما و پسرا زدم.همتون خواب بودین.
یادم اومد هنوز نرفتم سراغ بچه‌ها
-من میرم ببینم پسرا در چه حالین.زود میام
رفتم تو اتاق پسرا.جفتشون حسابی خواب بودن.آروم گونه شوانو بوسیدم چون میدونستم خوابش عمیقه و تانک هم تکونش نمیده.ولی ژوانو نبوسیدم.بچم خوابش سبک بود و اصلا نمی‌خواستم روز تعطیلش ساعت هشت صبح از خواب بیدارشه!
اومدم برم بیرون که فهمیدم تلاشام بی نتیجه بوده!بیدار شده بود.
ژوان-بابایی؟
برگشتم پیشش.
-جونم پسری؟بیدارت کردم؟
ژوان-چرا منو نبوسیدی؟
--نمی‌‌خواستم بیدارت کنم عزیزم.
دستاشو دراز کرد سمتم،بغلش کردم و بردمش سمت دسشویی.
ژوان-پس نباید شوانو میبوسیدی.
-حق باتوعه عزیزم،چطوری جبران کنم؟
ژوان-منو دوتا ببوس!
-نچ!نمیشه.
ژوان-من بوس می‌خوام.
-اون قبوله!ولی دوتا کمه،من می‌خوام ده‌تا ببوسمت!
نشوندمش رو توالت و گفتم-خب؟آماده‌ای؟
هیجانزده سرتکون داد.با پیشونیش شروع کردم.
-این یکی
گونه چپ
-دوتا
گونه راست
-سه تا
دماغش
-چهارتا
لباش
-پنج‌تا
دست راستش
-شیش‌تا
دست چپش
-هفتا
شکمش-هشتا
و دوتای آخری و گذاشتم واسه قسمت موردعلاقه خودم.
چشم چپش-نه تا
و چشم راستش-ده‌تا!هووووم،چقد شیرینی تو کلوچه.
بغلم کرد و گفت-دوستت دارم بابایی.
-من بیشتر دوستت دارم کلوچه.و می‌خوام بدونی هروقت،هر اتفاقی برات افتاد،میای به خودم میگی!فهمیدی؟هرچی که شد بابایی باورت میکنه و به حرفات گوش میده،اونا رو تو دل کوچولوت نگه‌ندار که هی غصه بخوری،بیا به خودم بگو،قول میدم یه راهی پیدا میکنم که ناراحت نباشی.
ژوان-اگه کار بدی کرده باشم؟
-حتی اگه کار بدی کرده باشی،اگه خودت بهم بگی عصبانی نمیشم.باهم دیگه درستش میکنیم.
ژوان-واقعا؟
-آره.من یه کلوچه بیشتر ندارم که!حالام جیشتو کن بریم مسواک بزنی.
بلند شد که دسشویی کنه و پرسید-تو زدی؟
-آره قربونت برم.بجنب که مامان خیلی وقته بیدار شده و منتظرمونه.
وقتی کارش تموم شد سریع دوید رفت آشپزخونه پیش مامان.منم داشتم دنبالش میرفتم که دیدم صدای گریه سوان میاد پس راهمو کج کردم سمت اتاق‌خوابمون.دیدم فرید همینطوری خواب‌آلود سوانو بغل کرده داره پوشکشو چک میکنه.
-صبح قشنگت بخیر فرید!
گیج سرشو بلند کرد و پوکر نگام کرد.
فرید-یکی امروز خیلی سرحاله!
سوانو از بغلش گرفتم و گفتم-سوان با من تو برو دسشویی بعدش با هم بریم هم شیر سوانو بدم هم صبحونه بخوریم.
سر تکون داد رفت تو دسشویی ولی درو نبست.ازونجا پرسید -همه بیدارن؟
در حالی که پوشک سوانو باز میکردم گفتم-نه شوان هنوز خوابیده.من سوانو میبرم تو برو بیدارش کن بیاین روز تعطیلی باهم صبحونه بخوریم.
فرید خیلی نامفهوم که احتمالا به خاطر دهن کفی‌ و مسواک زدنش بود تائید کرد.
-تمیز شدی بابایی؟گشنته نورچشام؟بریم شیر بخوری؟بریم؟
فرید که حالا کارش تموم شده بود تکیه داد به دیوار و گفت-میدونی هیچی نمیفهمه؟و اینکه بزور میبینه و میشنوه؟
غر زدم-چرا انقد بداخلاق شدی؟
سر تکون داد و رفت بیرون.سوانو بغل کردم.
-خب حداقل تو امروز خوش‌اخلاقی قربونت برم.
رفتم تو آشپزخونه.
مامان-چه عجب اومدی!
-منتظر من بودین؟
مامان-آره.
لبخند زدم.
-داشتم پوشک این خانوم خوشگله رو عوض میکردم.
مامان-بدش من.
آروم گذاشتمش تو بغل مامان و خودم رفتم شیرشو آماده کردم.تند شیشه شیرو هم میزدم که قبل اینکه سوان به گریه بیفته خنک شه.فرید و شوان اومدن.
شوان-سلام.
فرید-صبح بخیر.
خم شدم شوانو بوسیدم-صبحت بخیر عزیزدلم،خوب خوابیدی؟
سر تکون داد.بدتر از فرید از خواب بیدار میشد حسابی بداخلاق بود.
فرید-خوب خوابیدین خاله؟
مامان-آره پسرم.نگران نباش.
-بشین فرید،آب پرتقال یا چایی؟
فرید-چایی!خودم میریزم.
-بشین ببینم.من سرپام خودم میریزم.
مامان-شیشه شیرو بده من.
-نه خودم بهش...
نگاه مامانو که دیدم شیشه رو دودستی تقدیمش کردم!
واسه پسرا آبمیوه ریختم و واسه فرید چایی.لیوانو گذاشتم جلوش و خودم خم شدمدر گوشش گفتم-ناهار چی‌داریم؟
سرشو برگردوند پیشونی‌هامون چسبیده بودن بهم و تو چشای هم زل زده بودیم.ازونجایی که دهنش پر بود چند ثانیه طول کشید تا جواب بده.
فرید-هرچی تو بخوای!
ازونجایی که جوابش دوپهلو بود به اولین چیزی که می‌خواستم فکر کردم‌.لباش که الآن مزه خامه و مربای توت‌فرنگی میدن!ولی مامان روبرومون نشسته!و همین مامان قراره شیش ماه اینجا باشه بهتره عادت کنه!منم عادت ندادم به خواسته هام نرسم،جهنم و ضرر!لبامو بردم جلو و محکم لب پایینشو بوسیدم و بعد گفتم-لوبیاپلو!
بالاخره نشستم سرجام و یادم اومد واسه خودم چایی نریختم.شونه بالاانداختم،واسه فریدو میخورم.
مامان-خب برنامه روز تعطیلتون چیه؟جایی میرین؟
-تا قبل ظهر منو بچه‌ها به تکالیفشون میرسیم و فرید ناهار درست میکنه!
فرید-بعدناهار منو کبریا میریم خرید.
-بعد خرید با پسرا میریم سینما
فرید-بعدش بستنی می‌خوریم
-شامو هم بیرون می‌خوریم...
مامان سر تکون داد.-خوبه!خرید و سینماتون رو با خیال راحت انجام بدین من سوانو نگه میدارم.
فرید-نه!
-عمرا!
فرید-شما هم باهامون میاین.
مامان-خرید خونتون که به من مربوط نمیشه!سینما هم من زبونشو نمیفهمم.بعدشم بچه همراتون باشه به پسرا نمیتونین برسین.
ژوان-ولی من می‌خواستم شما هم بیاین.
شوان-ولی من نمی‌خوام با سوان برم سینما.
مامان-واسه شام بیاین دنبالم با هم میریم بیرون منم یه هوایی می‌خورم.کبریا تو هم پاشو یه لیوان چایی واسه خودت بریز چای فریدو تموم کردی!











هم خرید هم سینما هم شامو کامل پوشش میدم نگران نباشین😈
اولش می‌خواستم همرو تو یه پارت طولانی بنویسم ولی هنوز مشکلات فیلترشکنیم رفع نشدن!پس فعلا اینو داشته باشین اگه فیلترشکن جدیدم فعلا هنگ نکنه فردا ادامشو میزارم.
با عشق
🃏پرپر🃏





ObiymyWhere stories live. Discover now