فرید-بیدار شو!
-گمشو!
فرید-هی بی ادب!بچه اینجاس!
سریع چشامو باز کردم.
-کجاس؟
لبخند مسخرشو که دیدم فهمیدم سر کار بودم.کلافه دراز کشیدم و گفتم-هنوز خستم چرا بیدارم میکنی؟
فرید-صبحونه بخوریم:).
-اذیت کردنو از الآن شروع کردی؟
فرید-اوهوم!حالا پاشو باید بری دوش بگیری.
پتو کشیدم رو خودم-تمیزم!
فرید-کی؟تو؟تو تمیزی؟
-نیستم؟
فرید-بو گند میدی!
-اگه دیشب انقد بهم فشار نمیاوردی خیس عرق نمیشدم بوگند بگیرم.
فرید-عوضش خوش گذشت!
-یکم!خیلی کم!یه کوچولو!
فرید-بسه هرچی خودتو لوس کردی!الآن من میرم واسه صبحونه پنکیک شکلاتی درست کنم توعم میری حموم و خودتو تمیز میشوری!همینکه گفتم.
-اتقد دستور نده بهم!
فرید-میدم خوبم میدم یادت رفته؟
-چیو؟
فرید-اینکه من یه سال ازت بزرگترم!
-باشه بابابزرگ تو بردی!
فرید-بابابزرگ؟ددی رو ترجیه میدم بیبی:)
بالشتمو پرت کردم سمتش-گمشو ببینم.باز بهت خندیدم پررو شدی؟
فرید-کبی؟
-هوم؟
فرید-درد نداری؟
-درد؟
فرید-دلدرد؟یا پشتت در نمیکنه؟
-نه خوبم.
فرید-باشه...من دارم میرم.زود بیا باشه؟
-ساعت چنده؟
فرید-نه و نیم.
-بچهها بیدارن؟
فرید-آره بیدارشون کردم.خیالت راحت.
-باشه.
فرید رفت و منم مستقیم رفتم تو حموم لباسی تنم نبود پس فقط آب گرمو باز کردم و تو آیینه به خودم نگاه کردم و بعد،لبخند زدم و رفتم زیر آب.وقتی کارم تموم شد لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم سراغ بقیه.
-صبح بخیر.
ژوان-بابا زود بیا فرید برامون پنکیک درست کرده!
شوان-منم کمکش کردم!
-دستتون درد نکنه.
نشستم کنار سوان و موهاشو از جلو صورتش کنار زدم-صبحت بخیر تربچه.
سوان-صبح بخیر بابا.
-توان سرتو بگیر بالا پیشونیتو ببینم.
سرشو بالا گرفت.
-بهتر از دیروزه،دیگه درد نمیکنه؟
سرشو به نشونه نه تکون داد.
فرید-کبی چایی یا قهوه؟
-آبپرتقال.
فرید-اوکی.
-شوان تو چی؟
دستشو گذاشت تو دستم-واسه من زیاد نبود الآنم درد نمیکنه!
لبخند زدم-پس بیاین با خیال راحت از این صبحونه معرکهای که فرید درست کرده برامون لذت ببریم.فرید؟
با دهن پر گفت-هوم؟
-گفتی به بچهها؟
فرید-نه صبر کردم بیای باهمبگیم.
شوان-چیشده؟
فرید-من یه هفته به خودم مرخصی دادم.هرکاری بخواینو انجام میدم و هرجا بخواین میریم.نظری ندارین؟
ژوان-یعنی اصن نمیری؟
فرید-نه!
شوان-بابا تو چی؟نمیری شرکت؟
-منم این هفته رو میمونم خونه تا باهم باشیم.حالام صبونتونو بخورین.
فرید-کبی؟
-جونم؟
فرید-برنامت چیه؟
-برای؟
فرید-امروز.
-آهان.خب...در هر صورت امروز باید خونه میموندم کلی کار دارم!
فرید-چرا؟
-باید واسه مهمونی بچه ها یکم خرید کنم.
فرید-مهمونی؟
-من چندروز پیش گفته بودم بهت!اصن گوش نمیدادی نه؟
فرید-هیچی یادم نیس!
-خب،عیبی نداره...یکیتون براش توضیح بده.
شوان-من میگم!امشب منو ژوان house party داریم.ما سیدنی وندی جک و لیز و کیرا و سم رو دعوت کردیم و بابا قول داده نزاره سوان و توان مزاحممون بشن.
فرید-یه سوال خیلی خیلی کوچیک و نامربوط!جک و سم دخترن یا پسر؟
شوان-هردو دخترن!
فرید-نچ،ژوان تو هیشکیو دعوت نکردی نه؟
ژوان-بابا فقط اجازه داد پنج نفرو دعوت کنیم.
-عزیزم اگه بهم میگفتی اجازه میدادم چند نفرم تو دعوت کنی.من گفتم پنج نفر چون نمیخواستم شوان کل مدرسه رو دعوت کنه!همینجوریشم به حرفم گوش نداده و شیش و نفرو دعوت کرده!
شوان-سم گناه داشت اگه فقط اونو دعوت نمیکردم ناراحت میشد خب!
-اوکی!هنوز دیر نشده ژوان اگه میخوای کسیو دعوت کنی بهم بگو من با خانوادش حرف میزنم اجازشو میگیرم.
ژوان-لازم نیس.
-مگه میشه لازم نباشه؟مطمعنم تو راجب یکی تو مدرسه حرف میزدی،اسمش چی بود؟باک؟چاک؟همونی که امسال منتقل شد مدرستون.
شوان-اون نمیتونه بیاد!
-چرا؟
شوان-مطمعنم ژوان حرعت نمیکنه دعوتش کنه!
نگران شدم-ژوان؟چاک تو مدرسه اذیتت میکنه؟من فکر کردم با هم دوستین!
ژوان-دوستیم!خودش اذیتم نمیکنه فقط...
فرید-فقط چی؟
شوان-مامان و باباش هموفوبن!یبار تو مدرسه با مامانهای یکی از همکلاسیامون درگیر شدن و حرفای زشتی بهشون زدن!عمرن اجازه بدن پسرشون بیاد خونه ما!
-اوه...خب...
فرید-ژوان؟تو که از ما خجالت نمیکشی؟
ژوان-نه!معلومه که نه!فقط نمیفهمم چرا با شما مشکل دارن؟شما که به کسی آسیب نمیزنید و باهاشون کاری ندارین!
-عزیزم این آدما احمقن و خوششون میاد از بقیه متنفر باشن فقط دنبال بهونه میگردن.
ژوان-من میشنیدم گاهی بعضی فحشا بهتون توهین میکنه ولی مهم نبود چون کلی فحش داریم که همه توهین میکنه ولی تاحالا کسی اینجوری ندیده بودم.
-عزیزدلم این آدما کم نیستن!درسته که شما تاحالا باهاشون برخورد نداشتین ولی باید آماده باشین چون معلوم نیست کی با همچین آدمایی روبرو بشین.همه چیزی که ازتون میخوام اینه که به خاطر چندتا آدم ابله خودتونو ناراحت نکنین!فهمیدین؟
هر دو سر تکون دادن-بعله.
-خوبه...
فرید-میخوای امشب چاک تو پارتیت باشه؟
ژوان-ولی آخه چجوری؟
فرید-چجوریشو بسپر به من و آدرس خونه دوستتو بهم بده.
لبخند زدم-بسپرش به فرید اون درستش میکنه.
البته که هیچ نظری نداشتم که قراره چیکار کنه!
فرید-عزیزم تو گفتی میخوای بری خرید؟
-اوهوم.کیسه خواب بچه هارو پیدا نمیکنم باید باز براشون بخرم.
فرید-دقیقن چطوری کیسه خواب گم کردی؟
-نمیدونم.قبل اسباب کشی میدونستم کجاس ولی حالا؟هرچی گشتم دنبالش نبود و سارا هم نمیدونست کجاس!به هرحال پسرا هم بزرگتر شدن و یه کیسه خواب بزرگتر به دردشون میخوره.
فرید-هوم،اسنک و شام چی بهشون میدی؟
شونه بالا انداختم-قبلش میخواستم از بیرون سفارش بدم ولی الآن تو رو دارم خودت هرچی دوست داری درست کن.
شوان-بابا من خوردم میشه برم؟
-آره عزیزم.برو.
ژوان بلند شد-منم میرم.
-برو عزیزدلم.
تا رقتن سریع به فرید گفتم-میخوای با والدین چاک چیکار کنی؟
فرید-لازم نیس بدونن ما همجنسگراییم میرم ادای یه پدر خسته که زنش تو خونه منتظرشه رو درمیارم.
-اگه درموردمون بدونن چی؟
فرید-بیخیال من امسال یبارم پامو نذاشتم مدرسه امکانش کمه،اگه بدونن هم اهمیتی نداره میرم سراغ پلن بی!
-پلن بی؟
فرید-فحش میدم بهشون تا از خودشون خجالت بکشن.
خندیدم-نکشیمون پروفسور؟
فرید-حالا احتمالن نقشه اولیمون بگیره.
-احتمالش هست.یه چیزی هست میخواستم بهت بگم.
فرید-باز چیشده؟
-امشب یکیمون باید پیش بچه ها بخوابه نمیشه تنها ولشون کنیم تو حیاط!
فرید-مگه قراره تو حیاط بخوابن؟
-پس فک کردی واسه چی میخوام کیسه خواب براشون بخرم؟
فرید-چمیدونم!تو اتاق خودشون بخوابن!
-نمیشه.اتاقشون کوچیکه همینجوریشم دوتا تخت تو اون اتاق هست.
فرید-تو پذیرایی بخوابن!
-من قول یه شب تو فضای باز بهشون دادم چرا انقد مقاومت میکنی؟
فرید-چارهای نیس نه؟
فرید-توعم که میترسی پس من باید برم؟
-آره!
فرید-امکان نداره!مگه باهم بریم!
-نمیشه!منو تو تنها باهم آخر و عاقبتمون میشه سکس درحالی که نه تا بچه بغل گوشمونه!
فرید-من تنها نمیرم پیش نه تا گودزیلا!تو باید بیای باهام.
-لج نکن فرید.
فرید-من کاملن حدی ام محض احتیاط میتونی سوان و توانو هم بیاری!
-ممکنه نصفه شبی اذیت کنن و بقیه بچه ها بیدارشن!
فرید-چیزی نمیشه.
-لجباز.
فرید-هستم!و حاضر نیستم یه شب بدون تو بخوابم.چی میگی؟
-خیله خب!ولی منم شرط دارم!
فرید-چی؟
-خودت تنها چادر کمپو برپا میکنی من نمیام کمک!
فرید-تنها نمیتونم!
-میتونی:)حالام میز رو جمع کن!
فرید-من چیدم و صبحونه درست کردم نوبت توعه جمع کنی!
-نه بابا؟
توانو بغل کردم و دست سوان رو گرفتم-من رفتم!توعم میزو جمع کردی بیا.
فرید-حداقل بگو کجا؟
-اتاقخواب!
فرید-اوکی...
سوان و توان رو بردم اتاق خودشون.
سوان-بابا...
-جونم فرشته قشنگم؟
سوان-میخوام برم بیرون!
-کجا؟حیاط؟
سوان-نه!بیرونِ بیرون!با ماشین!
-آهان!خب امروز که میرم خرید دخترمو هم با خودم میبرم:)خوبه؟
سوان-آره!
توان-ممن!
-نه نمیشه تو باید بمونی خونه.
توان-ممممن!
-توان،پسر خوبی باش،فرید میخواد یه کمپ گنده تو حیاط به پا کنه دوست نداری ببینی؟
توان-ننه!
-اوکی!اگه بمونی خونه بهت شکلات میدم!؟
توان-چن...چند...چندتا؟
-چونه میزنی دیگه؟دوتا!
توان-سسسهتا!
-باشه قبول.سه تا شکلات شیری که دوس داری.حالا اجازه میدین من برم به کارام برسم؟
سر تکون دادن.
وقتی برمیگشتم تو اتاقم به سارا خبر دادم بچه ها تو اتاقشون تنهان و بعد رفتم سراغ فرید،دیدم داره با گوشیش حرف میزنه.
فرید-نه!نمیشه!نمیتونم!گفتم نه!دیاکو!دیاکو میام یه اردنگی میزنم در کونت شیش دور دور خودت بچرخی!اردنگی!نمیدونی یعنی چی؟یعنی لگد!تیپا!بعله!حالام برو مزاحم نشو کبی اینجاس.اره،به تو چه؟خدافظ!
قطع کرد-سلام رسوند.
-چرا هی میگفتی نمیشه نمیتونم؟
فرید-گیر داده بود امشب باهاش برم مسابقه بیسبال.یه بازی دوستانه بود و تیمشون یه نفر کم داشت.
-تو مگه بیسبال بلدی؟
فرید-نه!فقط چندبار با دیاکو تمرین کردم.
-میرفتی!
فرید-داری امتحانم میکنی نه؟خودت میدونی نمیرم!
-خوبه سربلند بیرون اومدی!خودشو انداخت رو تخت و گفت-حالا چرا اومدیم تو اتاق؟همون بیرون میموندیم دیگه.
با نیش باز شیرجه زدم روش-خب خواستم یکم تنها باشیم:)بده انقد دوستت دارم؟.
دستاشو پیچید دورم-بد نیس ولی فکر میکردم خسته باشی:)
-من از بغل کردنت خسته نمیشم!
دستاش سرید بایین و دور باسنم حلقه شد-و خودت نیدونی بغل به چی ختم میشه!
با تعحب زدم رو شونش-همین دیشب باهم بودیم و شب قبلش و شب قبلترش!تو سیرمونی نداری بچه؟
فرید-نه ندارم!تقصیر منه انقد خوشمزهای؟
و گردنمو گاز گرفت.با خنده پسش زدم-نکن کبود میشه.
فرید-میخوام کبود شه!روزا انرژی و انگیزم واسه مارک گذاشتن رو تنت بیشتره تو نور که میبینمت بیشتر دلم میخواد هرنقطهای از بدنت که میبینمو خونین و مالین کنم!
و با زبونش جایی که گاز گرفته بود رو لیسید.
-نمیخوای کوتاه بیای نه؟
دستشو برد تو جیبش و گفت-نه!تازه رفتم کاندوم توتفرنگیهاتو از ماشین آوردم!
-هوم،شاید بخوام باز خاردارو امتحان کنم؟ایندفعه دونه درشت!
پشماش ریخت-چیییی؟تو نبودی میگفتی اینا واسه واژن زناس و...
-خب خوشم اومد!اسمش ترسناکه ولی خودش خیلی خوبه!
دماغمو گاز گرفت-پس خوشت اومده!هرچی عشقم بخواد!
-درو قفل کن.حالا که شب قراره پسر خوبی باشی الآن جایزتو بهت میدم.
فرید-الساعه قربان!
تا فرید بیاد من تی شرت و شلوارکمو درآورده بودم و فقط باکسر مونده بود...
فرید-بیا تایم سکسمون رو بندازیم صبح!الآن انقد انرژی دارم که میتونم تا شب بکنمت!
-ولی من قصد ندارم تا شب بهت بدم پس جمع کن خودتو! فقط یه دور!
فرید-باشه!!!!
-نه اینجوری نگو باشه بهم!من جدیام میگم یدور یعنی یدور!
فرید-اوکی!!!!
حرصم گرفت-اصن حرفای من برات مهم نیس نه؟
فرید-نه مهم نیس!نه که مهم نباشه فقط گوش نمیدم چی میگی!
و پرید رو تخت و جفت پاهامو گرفت بالا و درحالی که باکسرمو درمیاورد گفت-انقد غر نزن بچه!
میدونستم کاری که میخواد رو انجام میده پس فقط ساکت شدم ببینم چیکار میکنه.دستاشو کشید رو بدنم و مهربون گفت-بهم اعتماد داری؟
معلومه که نه!معلوم نبود میخواد چه بلایی سرم بیاره.
-اره!
دست از بوسیدن شکمم برداشت و گفت:
فرید-پس هیچی نگو،خب؟
-اوکی!من هیچی نمیگم ولی دردم گرفت جیغ میزنم پسرام بیان حسابتو برسن.
نوک نیپلمو فشار داد و گفت-هرطور راحتی!ولی بدون با این حرفا فقط تحریکم کردی!!!!
-چی؟نه!نکن!آخ فرید...لعنت بهت...
وقتی برای در آوردن لباسهاش ازم جدا شد با دست رو تک تک نقطههای بدنم که گاز گرفته بود یا مکیده بود یا بوسیده بود؟هیچ نظری نداشتم که چرا خوشم اومده.
فرید-آمادهای؟
-آره.بزار برگردم.
فرید-لازم نیس!همینجوری خوبه.
-میخوام برگردم!
فرید-اوکی برگرد چرا عصبانی میشی؟
-عصبانی نیستم.بجنب...
خیسی لب رو روی پشتم حس کردم و فهمیدم وقتشه!
فرید با دستاش پشت و پهلوهامو نگه داشت که ثابت بمونم و شروع کرد.
بعد دوتا ضربه دیدم میخنده!
-چیشده؟
فرید-هیچی!فقط،انگار یخورده زیاده روی کردیم!
-تو چی؟
فرید-سکس!به نظر میاد یکم گشاد شدی چون خیلی راحت رفت تو!
با چشای گرد خودمو از زیرش کشیدم بیرون و نشستم و تقریبا داد زدم-چییییی؟
فرید-هیسسس،صداتو میشنون!
دست بردم پشتمو سعی میکردم خودم عمق فاجعه رو بفهمم.
فرید-چیکار میکنی؟
-خفه شو!بیا ببین ظاهرش تغیری کرده یا نه؟
دوباره پاهامو باز کرد و با دقت هم شد و گفت-خب!میشه گفت...
-چی؟
فرید-مث اینه که داری از کون نفس میکشی!باز و بسته میشه:)
یکم دست کشیدم رو پشتم و آروم گفتم-یادته یه زمونی واسه اینکه من درد نکشم میگفتی آنال سکس تعطیل؟
خودشو انداخت رو تخت و سر رو پام گذاشت و گفت-اوهوم.یادمه...
-خب الآن چه حسی داری؟
فرید-الآن میخوام زودتر برگردیم سر کارمون و ادامه بدیم!
-کی وقت کردی انقد خودخواه بشی؟من دارم یه بحرانو پشت سر میزارم و همه چیزی که بهش فکر میکنی سکسِ؟
فرید سرشو مالید به شکمم و گفت-تا وقتی انقد شق کردم تنها چیزی که میتونم بهش فکر کنم همینه...
با ناراحتی بهش خیره شدم.
فرید-خیلهخب اونجوری نگام نکن!چی میخوای؟
-نمیدونم چی میخوام ولی میدونم گشاد بودن چیزیه که نمیخوام.
بلند شد نشست و منو کشید که بیفتم و برای بار سوم پاهامو باز کرد.
-چی میبینی؟
فرید-هوم،دیگه تکون نمیخوره.کاملن بسته شده!
-این خوبه دیگه؟
فرید-اوهوم.
-حالا باید چیکار کنیم؟
فرید-یه هفته استراحت به کونت میدیم خودشو جمع کنه!
و قبل اینکه لبخند بزنم برم گردوند و ادامه داد-از فردا!
-پووووف!بیخیال نمیشی نه؟
دوباره داخلم شد و گفت-نه!
سر رو بالشت گذاشتم و زیر لبی گفتم-بعدن حالتو میگیرم.
خندید-نه نمیگیری:)دلت نمیاد.
خیلی زود دوباره تحریک شدم و سر فرید داد میزدم که-تندتر!محکمتر!
وقتی جفتمون به ارگاسم رسیدیم کنار هم دراز کشیدیم و به سقف زل زدیم.
فرید-خوب بود!
-نه خیلی!من ذهنم درگیر بود.
فرید-من بودم داد میزدم محکمتر فرید؟تندتر؟
با مشت زدم به بازوش-یه کم به فکر من نیستی نه؟باید بیخیال سکس میشدی نه اینکه ادامه بدی:)
چرخید سمتم و گفت-قبلش شاید میتونستم ولی وسطش؟هرگز!
موهامو از رو صورتم کنار زد و گفت-عرق کردی باز...
-اوهوم.
فرید-میای بریم باهم دوش بگیریم؟
-نه!نه!میگم نه!
ده دقیق بعد
-هنوز کفیام!موهامو بهتر بشور.
فرید-خودت بشور.
-خودت بزور آوردیم حموم خودت بشور!
اومد سمتم و گفت-چقدم که بدت اومده...
با لبخند نگاش کردم و آویزونش شدم-هرچی که با تو باشه بد نمیشه!آخ!!!
فرید-چیشد؟
-عین وحشیا تموم تنمو کبود کردی!
فرید-انقد مودی نباش همین الآن داشتی ازم تعریف میکردی...
دست کشیدم رو بدنم و گفتم-آخه خودت ببین!
لبخند زد و گفت-از کی تاحالا انقد لوس شدی؟تو کبی قوی و مهربون منی نه کبی لوس و نازنازی!
یه مشت آب پاشیدم تو صورتش و گفتم-به کی میگی نازنازی؟
دوباره منو کشید سمت خودش و بغلم کرد.
-اینکارات فایده نداره خر نمیشم.
فرید-نمیخوام خرت کنم ولی میشه ببوسمت؟
رو پاهاش جابجا شدم و گفتم-میشه...
داشتیم همو میبوسیدیم که صدای در اومد.
-قفل در رو باز کردی؟
فرید-قبل اینکه بریم حموم!
-یعنی کدومشونه؟کاندومو گره زدی؟درست انداختیش تو سطل؟شوان نباشه!شوان نباشه!
چند تقه به در سرویس اتاقمون خورد.
فرید-بیا تو!
-چی میگی حداقل بزار من از رو پات بلندشم....
دیگه دیر شده بود در باز شد و توان اومد داخل و یه راست اومد کنار وان ایستاد و زل زد بهمون.فرید دست کفیشو مالید رو صورتش توان و گفت-میخوای با ما حموم کنی؟
سر تکون داد.فرید هم آویزون شد که لباساشو دربیاره.
-خودت میبری خودتم میدوزی؟
اهمیتی به نارضایتیم نداد و درحالی که پوشک توان رو باز میکرد گفت-به نظرت نباید این بچه رو از پوشک بگیریم؟دو سال و نیمشه دیگه.سوان از دوسالگی دیگه از پوشک استفاده نمیکنه.واسه پسرا رو یادم نیس!
-ژوان دوسال و یک ماه،شوان دو سال و هفت ماه!
فرید-اون وقت همش تاریخ تولدم و سالگرد ازدواجمونو یادت میره!
-فرق میکنه:)
توان نشست رو پاهای فرید و فرید آروم و با دست شروع کرد به خیس کردن موهاش و گفت-هوم،انگار هنوز وقت داریم برات،ولی توعم باید شروع کنی کم کم!تا ابد که نمیشه از پوشک استفاده کنی پسر خوب:)عه کبی نگاه کن!
-چیو؟
فرید-نگاه مکش مرگ ما رو ازت به ارث برده:)))
-این که داره میخنده!
فرید-خب از دستش دادی!
بلند شدم-اوکی تو و پسرت و نگاه مکش مرگ ماش خوش بگذرونید من میرم لباس بپوشم باید برم خرید.
بلند شدم و اولین حولهای که رسید دستم رو پیچیدم دور کمرم.
فرید-اون حوله منه!
-چه فرقی میکنه؟
فرید-خب...فرقی نمیکنه!الآن میری؟
-آره،سوانو با خودم میبرم.
فرید-سختت میشه.
-نه نمیشه،فعلا.
خیلی زود لباس پوشیدم و رفتم سراغ سوان.
-سوان؟من دارم میرم،نمیای؟
سریع بلند شد-لباسمو عوض کنم!
-اوهوم.کمک میخوای؟
سوان-نه!
به در تکیه دادم و صبر کردم خودش لباسهاشو بپوشه.
سوان-بریم.
دستشو گرفتم قبل اینکه به در ورودی برسیم صدای داد زدن فرید شوکهام کرد.
-سوان یه لحظه وایسا اینجا ببینم چیشده.
البته که صبر نکرد و دنبالم اومد.سریع رفتم حموم ببینم چیشده.دیدم فرید بیرون وان لخت وایساده و سر توان غر میزنه به دلایل کاملن مشخص!سطح آب چرب شده بود و یه تیکههای قهوهای روش شناور بود.
-نچ نچ نچ!
فرید-بیا این چرکو رو از جلو چشام گم کن!پررو زل زد تو چشام و رید روم!
-من دارم میرم وقت ندارم خودت تمیزش کن خودتم بشور بو گند میدی!انقدم داد نزن بچه رو ترسوندی الآنه که بزنه زیر گریه.
فرید خم شد سمت توان-آره قربونت برم؟عیبی نداره فقط یخورده منو قهوهایم کردی همین!
با دست در حالی که دور نگهش داشته بود کشیدش بیرون ولی توان هنوز ناراحت و رو به گریه بود.
-پوووف!اوکی،تمیزش کن من با خودم میبرمش.شنیدی توان؟میریم بیرون!
چشاش برق زدن و همزمان پرسید-شششکلات!
-آره شکلاتت رو هم بهت میدم.بجنب فرید.
فرید-چرا هرچی کار سخته رو باید من انجام بدم؟
بیخیال گفتم-چون من بهت میدم و نه برعکس!این سختترین کاره باید بهم افتخار کنی!
سوان-بابا؟چی میدی؟
-اوم،من گفتم میدم؟
سوان-آره!
فرید-خودت جوابشو بده حالا.
-معلومه که میدم!پول!پول میدم به فرید!اصن هرچی داریم مال منه!من نبودم فرید از گشنگی میمرد!
فرید-چرا کص میگی؟
سوان-کص چیه؟
-کامان فرید!
فرید-بیا این بچه تر و تمیز و تپل و مپل ببر لباس تنش کن من خودمو بشورم.
و چشمک زد و زیر لب گفت-حال کردی چطوری بحثو عوض کردم؟
توان رو از بغلش گرفتم و یه چیزی تو مایههای جون عمت تحویلش دادم.
-سوان،بیا بریم.
تا دوباره پوشک و لباسای توان رو تنش کنم ده دقیقه طول کشید.محض احتیاط کالسکهاشون رو هم گذاشتم تو ماشین و راه افتادم.خرید کردن به تنهایی کار سختی بود،حالا که دوتا بچه کوچیک هم همرام بود دو برابر سختتر شده بود.البته سوان آروم میرفت و حواسش بهم بود و خیالم بابتش راحت بود ولی توان با اون پاهای کوچیکش یجوری میدوید این ور اون ور که آخرش مجبور شدم بزارمش تو چرخ خرید و به جیغ و دادش اهمیت ندادم...
-یکم از سوان یاد بگیر ببین بچم چه حرف گوش کنه؟!
توان-زززمین!بزارم زززمین!
-نمیشه!من باید خرید کنم نمیشه همش حواسم به تو باشه.
سوان-من دستشو میگیرم گم نشه!
یکی باید مواظب باشه خودت گم نشی خانوم کوچیک!
-اخه...
سوان-میتونم!
-خیلهخب!توان خواهرتو اذیت کنی من میدونمو تو!ندویین حواستونم جمع کنید نرید زیر چرخ خرید!سوان عزیزم هرچی خواستی میتونی برداری.توان تو اول از سوان اجازه بگیر!
همه مواد موردنظرمو برداشتم و با فاصله از بچه ها میرفتم و یواشکی حواسم بهشون بود.تو راهه برگشت به خونه بودم که گوشیم زنگ خورد-الو؟
آدام-الو کبی؟کجایی؟
-یکم خرید کردم تو راه خونم.
آدام-من یکم کار دارم میشه سید رو زودتر بیارم؟
-آره چرا که نه،
آدام-فقط سوز و اما هم سرشون شلوغ بود من بهشون قول دادم وندی رو هم خودم میارم!
-اوکی جفتشونو بیار.مشکلی نیس.
آدام-میترسم از پس بچه ها برنیای.اگه خسته میشی یا...
-فرید خونس!میدونی که نمیزاره خستهشم.
آدام-خیالم راحت شد.اوکی میبینمت.
-فعلاً.
وقتی رسیدم فرید تو آشپزخونه اسنک درست میکرد و پسرا هم کمکش میکردن.
-پسرا؟بیاین وسایلتونو بردارین.
شوان-چرا هردوتا کیسه خواب یه رنگن!؟
-نمیخواستم دعواتون بشه.شوان-ولی اینجوری کیسه خوابم ممکنه با مال ژوان عوض شه!
-چه فرقی میکنه؟
شوان-فرقش اینه که ژوان کثیف و بوگندوعه!
ژوان-حرفتو پس بگیر!
شوان-مگه دروغ میگم؟
با دست دور از هم نگهشون داشتم-انقد وول نخورین!هرکاری کنم باز شما دوتا یه چیزی دارین که بابتش باهم بجنگین!شوان یه علامتی چیزی بزن رو مال خودت و موهای ژوانو ول کن!بجنب!
فرید-چرا هنوز دم در وایسادی؟
-اگه این دوتا وروجک بزارن میام تو!
فرید خریدهارو از دستم گرفت و برگشت آشپزخونه منم دنبالش رفتم-چه بوی خوبی میاد!
فرید-اینا بو ندارن توهم زدی!گشنته بیا بردار بخور.
--میمیری نزنی تو ذوقم!خواستم از زحمتی که کشیدی تعریف کرده باشم!
فرید-اوکی!مرسی!حالا بیا بخور.
یه دونه برداشتم و بعد یه گاز پرسیدم-ناهار چی داریم؟
فرید-هیچی!زنگ میزنم سفارش میدم.
-باشه.حموم رو تمیز کردی؟
فرید-آره.
-هوم.مطمعنی؟
فرید-برو بیرون!
-هان؟
فرید هولم داد بیرون و گفت-حواسمو پرت میکنی برو بیرون.
-بزار یدونه دیگه بردارم گشنمه...
فرید-نه!سیر میشی باید ناهار بخوری.
و پرتم کرد بیرون.سلام سلام:)
هیچ حرفی ندارم😅
پس همین!
با عشق
🦏پرپر🦏
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻