drama queen:)

392 56 23
                                    

سوزی-باورم نمیشه!!!!!!
منو آدام همزمان برگشتیم سمتش.
-چی؟
آدام-چیو باورت نمیشه؟
سوزی-کبی!تو سکس داشتی!
از خجالت یادآوری دیشب آب شدم.
-لعنتی اون اسمش سکس نبود.
سوزی-چطور؟
-چون...چون...
آدام-کبی اشکالی نداره اگه هنوز نتونی راست کنی!فرید نباید بهت فشار میاورد...
-همه‌چیز دقیقاً برعکس بود.فرید نمیخواست سکس کنیم خودم مجبورش کردم.خیلی هم خوب راست کردم.
سوزی-پس چرا ناراحتی؟
-به ارگاسم نرسیدم.همونجوری سیخ خوابیدم😭.
آدام-اوه!منظورت چیه؟نتونستی؟
-نتونستم دیگه چطوری توضیح بدم؟
سوزی خندون گفت-مکمل جنسی مصرف کرده بودی؟
-نه!من انقدی این چندوقت قرص خوردم که برای همه عمرم بس باشه حاضر نیستم مولتی‌ویتامین بخورم حتی!
آدام-با دکتر صحبت کردی؟
-فرید همون شب زنگ زد.
آدام-خب نظرش چی بود؟
-گفت طبیعیه من با مشکل مواجه شم خودش خوب میشه.
آدام-خب پس جای نگرانی نیس:)
-جای نگرانی نیس؟میدونی من دیشب چقد التماس فریدو کردم برا سکس؟بعد اون فاجعه به بار اومد!
آدام-خب چرا انقد اسرار کردی میزاشتی همه‌چی روال طبیعی خودشو طی کنه!
-من فقط میخوام زودتر خوب‌شم و همه‌چی برگرده به حالت قبل ولی بدنم یاری نمیکنه🖕😒.
سوزی دستمو گرفت-دهنت بهتره؟
-اوم،میشه گفت بهتره،ولی‌ هنوز وقتی مسواک میرنم دهنم پر خون میشه.
سوزی-تهوع هم که نداری.
-نزدیک دوهفته‌اس.
سوزی-اشتهاتم که باز شده.
-آره.البته به پای قبل نمیرسه ولی همینم خوبه.
سوزی-مزه غذاها چطور؟
-این هنوز درست نشده.همه‌چی بیمزس مجبورم همه غذاهامو تند کنم بفهمم چی میخورم.فقط با چیزای شیرین مشکلی ندارم.
آدام-تقریباً همه‌چیزت بهتر شده.فقط میمونه اون دیک کوچولوت که مطمعنم زود مث اولش میشه!
دستمو گذاشتم رو شلوارم و با اخم بهش گفتم-بهش نگو دیک کوچولو😑.
سوزی-من گشنم بود ولی با این بحثی که راه انداختین اشتهام به کل کور شد🖕.
-الآن برات از کیک دیشب میارم.
سوزی-ازون چایی‌های فرید‌پز هم میخوام.
-سعیمو میکنم ولی قول نمیدم!
آدام-کمک نمیخوای؟
-نه خودم میتونم.
سوزی-کبی کیکت بدون خامه‌اس؟
-چی؟معلومه که نه!
سوزی-پس من نمیخورم.
-چرا؟
سوزی-از بعد تولد کری کلی اضافه وزن دارم که باید یه فکری براش بکنم.
با شنیدن اسم کری لبخند زدم-حالش چطوره؟
سوزی-خوبه.یکم دل‌درد داشت دیشب ولی امروز که میومدم اینجا خوب بود.
-خوبه...
کری همون کبریا کوچولوی خودمون بود.سوزی دوست داشت کبریا صداش کنه ولی به این نتیجه رسیدن که خیلی اسم سنگینیه و چون کبی رو من از قبل برداشته بودم کری رسید بهش:)
-سوزی حالا که کیک نمیخوری میخوای برات چی بیارم؟
سوزی-یچیز کم کالری‌تر نداری؟
-چندتا مافین گردویی هست.فرید خودش درست کرده.
سوزی-اوکی خوبه.
-تو چی آدام؟
آدام-من کیک میخوام:)
-حله.
واسشون چای ریختم و بردم واسشون.آدام داشت تو گوشیش یه چیزایی سرچ میکرد و بدون اینکه سرشو بیاره بالا ازم پرسید-نخود دارین؟
-نخود؟
آدام-دارین یا نه؟
-نمیدونم.تو بیشتر از من میدونی چی داریم و چی نه!
آدام-اوکی خودم چک میکنم.میدونم جای حبوباتتون کجاس.
-کجا میری چاییت سرد میشه...
آدام-زود میام.آخه میخوام برات غذا درست کنم.
-اون چه غذاییه که توش نخود داره؟
آدام-غذایی که باعث تقویتت میشه!نخود هم که داری!
-تقویت چی؟
آدام-میل جنسی!نگران نباش من خودم درستت میکنم!
نشست کنار سوفی و جفتشون زل زدن بهم.
-بچه‌ها من خوبم نیازی نیست نگران زندگی جنسی من باشین.
آدام-اوه نه!ما نگران تو نیستیم.
سوزی-بیشتر نگران فریدیم!
آدام-اون خیلی مراعات میکنه و حواسش به خودش نیس!
سوزی-به نظرم حالا که بهتری باید تمرکزمونو بزاریم رو فرید.
کلافه گفتم-خودم اینارو میدونم.فقط مسئله اینجاس که فرید قبول نمیکنه یه استراحتی به خودش بده و دست از پرستاری کردن من برداره.
سوزی-خب باید منطقی باهاش صحبت کنی و کم‌کم مسئولیتای بیشتری قبول کنی وقتی یکم سرش خلوت‌شه بهتر میتونه رو خودش تمرکز کنه.
آدام-و دست از مجبور کردنش بردار!
-من کی مجبورش کردم کاری انجام بده؟
آدام-خودت گفتی دیشب مجبورش کردی باهات سکس کنه!
-من اینو نگفتم!
آدام-تقریباً همین معنیو میداد:)
-اوکی!سعیمو میکنم.
آدام-خوبه.من واستون شام درست میکنم که وقتی فرید اومد کلی از وقتشو تو آشپزخونه تلف نکنه.
-ممنون.
سوزی-آروم بشین پسر!منو تو هم کار داریم باهم!
-کی؟چی؟
سوزی-ما این افتضاحو تمیز میکنیم!
-خونم خیلیم تمیزه!یه هفته پیش یکی اومد تمیزش کرد!
آدام-خدایا!تو چهارتا بچه کوچیک داری هرروزم خونتو تمیز کنن کمه.بزار فرید ببینه چه کارایی ازت برمیاد.اون پسرای عتیقتو هم میاری اسباب‌بازی‌هاشونو جمع کنن.وقتی نشستم شاخ این یونیکورن رفت تو کونم!
خندیدم-اینا همه واسه شوانن.آورده بود با سوان بازی کنه‌.
سوزی-خب پس‌.شروع کنیم.
-قبلش نمیخواین چیزی بخورین؟چایی‌ها که یخ زدن.
آدام-من سرد میخورم.بیشتر دوست دارم.
سوزی-من مال خودمو عوض میکنم.تو هم میخوای؟
فنجونمو دادم بهش.
سوزی هنوز برنگشته بود که گوشیم زنگ خورد.
-فرید زنگ زده باز چک کنه ببیته در چه حالم.
آدام-این عادتشم ترک کنه دیگه عالی میشه!
با لبخند جواب دادم-جانم فرید؟
فرید-سلام عزیزم خوبی؟
-آره.
فرید-سوز و آدام رسیدن؟
-خیلی‌وقته اومدن.
فرید-بهشون سلام برسون.
-اوکی.تو چطوری؟
فرید-هی بد نیستم.تو به خودت فشار نیار خب؟
-باشه.
فرید-اگه چیزی شد بهم زنگ بزن زودخودمو میرسونم.
-میدونم.
فرید-کاری نداری؟
-نه!فقط کی میای خونه؟
فرید-مث همیشه.
-باشه،منتظرت میمونم.خداحافظ.
فرید-خداحافظ.
قطع کردم.
-فرید سلام رسوند.
سوزی-کبی زود بخور شروع کنیم وقت نداریم.
-باشه باشه.
سریع بلند شدیم و تقسیم کار کردیم.
آدام-آشپزخونه ک با من.
سوزی-منم اول جارو میکشم بعد تِی!(یا طِی؟)توعم این اسباب‌بازیا رو جمع کن و بعد اگه وقت‌شد گردگیری.
-اوکی...
همه مشغول شدیم و من رفتم تو اتاق شوان که سبد اسباب‌باریاشو بگیرم.
-هی شوان؟
شوان-بله؟
-سبد اسباب بازیات کجاس؟
شوان-من سبدی برای اسباب‌بازیام ندارم.
-مطمعنم که یدونه داشتی!
شوان-نه!وقتی اتاق منو ژوانو جدا کردین سبدمو دادین به سوان.الآن تو اتاق اون و توانه و تقریباً درحال انفجار!
-خب،پس اسباب بازیاتو کجا میزاری؟
-تو قفسه‌ها.اونجا.
-اوکی‌.من سبد لباس چرکاتو برمیدارم.
سبدو خالی کردم.تقریباً پر بود.
شوان-میخوای اسباب بازیامو جمع کنی؟
-آره.
شوان-خودم بعداً جمعشون میکنم.
-لازم نیس خودم...
بلند شد و سبدو از دستم گرفت و با اخم گفت-میگم خودم انجامش میدم.
عقب‌نشینی کردم-اوکی!پس من میرم یه سبد برای اسباب‌بازی‌های سوان و توان پیدا کنم.
رفتم تو اتاق سوان و توان.حق با شوان بود سبدشون داشت میترکید.گیج و ویج رفتم سراغ بقیه ببینم راه‌کار چی میدن دیدم شوان علاوه بر اسباب‌بازیای خودش واسه کوچولوهارو هم جمع کرده و داره کشون کشون میاره.
-کی وقت کردی همه رو جمع کنی؟
شوان-تو خیلی کندی!
رفتم کمکش.
شوان-خودم اسباب‌بازیای سوانو میزارم تو اتاقشبعد بقیه رو میبرم ولی تو بهتره زودتر بری پیش خاله سوزی از عصبانیت از گوشاش دود میزنه بیرون:)
-اوپس.دستت درد نکنه پسری...
سریع خودمو رسوندم به بقیه.
سوزی-کبریا!از خودت خجالت بکش!
-داشتم دنبال سبد میگشتم!
سوزی یه ستما پرت کرد سمتم-شروع کن.
-اوکی!عصبی نشو عزیزم.
کل کارها حدود یه ساعتی طول کشید و وقتی تموم شد خونه برق میزد...آدام‌هم یکم میوه خورد کرده بود و با شکلات گذاشته بود رو کافی‌تیبل‌.سوزی با خستگی ولو شد رو کاناپه جلو تی‌وی و گفت-یکی یه لیوان آب بهم برسونه تا تلف نشدم.
-آبمیوه میخوای؟
سوزی-نه آب.
-آدام بشین برا تو آب هویج میارم.
آدام-باشه.
با یه لیوان آب و یه لیوان آب‌هویج رفتم پیششون و وسطشون نشستم.صبر کردم بخورن و بعد گفتم‌-بچه‌ها...
سوزی-هوم؟
-من خیلی خوشحالم که شماهارو دارم:)
سوزی با مشت زد به بازوم-حالا خودتو لوس نکن.
-جدی میگم نمیدونم چطوری جبران کنم.
آدام-جیزز.اولاً که نیازی به جبران نیس.بعدشم تو هروقت که کمک لازم داشتیم پیشمون بودی.
سوزی-حق با آدامِ لازم نیس احساساتیمون کنی.خودت حسابی خسته شدی.
-من همیشه خستم:)
آدام-ما دیگه باید بریم یکم استراحت کن.
-الآن؟
سوزی-من خیلی وقته اما رو با دخترا تنها گذاشتم امیدوارم هر سه‌تاشون زنده باشن.
آدام-منم باید برم کلی کار مونده که امشب باید تمومش کنم.
بلند شدن.منم همراشون رفتم.
-خیلی مواظب خودتون باشین.
سوزی-تو بیشتر.
آدام-کبی باید غذاهارو لازم نیس بزاری تو یخچال فعلاً داغن و نمیشه.هروقت خواستین شام بخورین بزارش تو ماکروویو.
-اوکی.دستت درد نکنه.
آدام-خواهش میکنم.دیگه برو داخل ما خودمون میریم.
سوزی-بای:)
واسه جفتشون دست تکون دادم و رفتنشونو تماشا کردم.بعد برگشتم داخل.میدونستم اگه برم تو اتاق فرید وقتی بیاد بیدارم نمیکنه پس فقط رو کاناپه ولو شدم و چشامو بستم.حدسم درست بود چون با حس نوازش انگشتای فرید رو صورتم بیدارم شدم.با چشای بسته زمزمه کردم-فرید؟
فرید-جونم؟
لبخند زدم-اومدی!
فرید-معلومه که میام.نمی‌خوای چشاتو باز کنی؟
-نچ!
فرید-نمی‌خوای ببینی چی خریدم برات؟
با احتیاط یکی از چشامو باز کردم و دزدکی نگاه کردم ببینم کلک نباشه.
فرید-بستنی:)
متعجب جفت چشامو باز کردمو نشستم.
-بستنی؟
فرید-دیدم دیروز پسر خوبی بودی و نخوردی،واسه همون!
-فرید؟
فرید-هوم؟
-من بستنی نمیخورم!
فرید-چرا؟
-دوس ندارم.نمیخوامش.
اخمام رفت توهم و بلند شدم.
فرید-کبی چرا ناراحت شدی؟
-ناراحت نشدم.
فرید-کبی.بشین حرف بزنیم.
-نه دیگه میخوام شامو گرم کنم.
دستمو کشید.افتادم رو کاناپه.
فرید-من میخواستم خوشحالت کنم.حالا توضیح بده چرا برعکس شد؟
آه کشیدم-من نمیخوام اسهال‌شم.میخوام هرچه زودتر دوباره تلاش کنیم و شاید اینبار مشکلم حل شده باشه ولی تو داری اسهالم میکنی و این معنیش میشه اینکه تو مث من امیدوار نیستی!
آروم خندید.هلش دادم و گفتم-نخند!
فرید سرشو گذاشت رو پام و گفت-من فقط میخواستم دیشبو یادت بره.حق باتوعه.متاسفم ولی بخوای هم دیگه نمیزارم بستنی بخوری.امشب کلی کار داریم!
-جدی؟
فرید-اوهوم.حالا بگو ببینم،امروز از شرکت خدمات اومده بودن؟چرا با من هماهنگ نکردن؟
-کار خودمه:)
فرید-توووو؟
-درواقع سوزی و شوان هم کمک کردن.آدام هم شام درست کرد برامون:)ولی خودم تنهایی گردگیری کردم!
فرید-نباید به زحمت مینداختیشون.
-خودمم کلی زحمت کشیدم خب😒.
فرید-شک ندارم.
آروم گفتم-فرید؟
فرید-هوم؟
-نکنه امشب هم نتونم؟
فرید-خب که چی؟اگه امشب نشه فردا امتحان میکنیم.و کل هفته رو!هرروز!بالاخره درست میشه.
یاد حرف‌های سوز و آدام افتادم.
-میگم...منکه مجبورت نکردم؟
فرید-نه.خودم میخوام.
خیالم راحت شد.
-دوستت دارم.
فرید-من بیشتر.حالا تو برو بچه‌هارو صدا کن.
-باشه.
اول رفتم تو اتاق پیش سارا و بچه‌ها.
-سارا میخوایم شام بخوریم.
سارا-الآن میایم.
سوان-من با بابا برم.
-بیا بغلم تربچه‌ی من:)
سوانو بغل کردم.
-بریم سراغ داداشات؟
سوان-اوهوم.
اول در اتاق ژوانو زدم-ژوان؟پسرم بیا شام.
ژوان-زود میام.
-خوبه.دیر نکن.
در اتاق شوان باز بود-شوان؟
شوان-خودم شنیدم.میام.
-خوبه؛)
پسرا همونطور که گفتن زود اومدن.دور هم نشستیم و شروع کردیم.
فرید-چه‌خبره!تو همه‌چی نخود ریخته!
-حتماً نخود دوس داره:)
فرید-بیخیال!
-نخود دوست نداری؟
فرید-نه انقد زیاد.
یکم خوردم-ولی خوشمزس!
غر زد-کامان کبی!نخود همینجوریشم بیمزس مطمعنم برای تو مثل لاستیکه!
حق با فرید بود.قیافم آویزون شد-خیلی بیمزس!
فرید-میتونیم یچیز دیگه سفارش بدیم و بعداً از آدام بابت غذاهای خوشمزش تشکر کنیم!
-نه!بخورش!
فرید:/
-ببین عزیزم.یادته دیشب چیشد؟
فرید-آره.
-این واسه اون خوبه!
شوان-این واسه اون!خودت فهمیدی چی گفتی؟
-یس!
فرید-تو درمورد اون با دوستات حرف زدی؟؟؟؟؟
-آره.که چی؟
فرید-کبریا!واسه چی اینکارارو میکنی آخه؟خوبه منم واسه دیاکو تعریف کنم دیشب چیشد؟
-جرعت داری تعریف کن!فقط سلامتیتو بعدش تضمین نمیکنم!
فرید-تو بگی خوبه من بگم عنه؟
یهو دیدیم شوان و ژوان از خنده ولو شدن رو میز.
-چیشد؟
ژوان-خیلی وقت بود دعوای درست حسابی نکرده بودین‌.همیشه دعوا کنین خیلی خوبه!
شوان-زبان فارسی ما هم خوب میشه!من همین الآن یه جمله جدید یاد گرفتم!
فرید-بفرما همینو میخواستی؟
شوان-چرا از بابا عصبانی میشی؟تو بگی خوبه من بگم عنه؟
خندمو خوردم‌چه زود جملشو به خودش تحویل داد.
-تو نمیتونی جلو دهنتو بگیری به من چه؟
فرید-من نمیتونم جلو دهنمو بگیرم یا تو؟همه این نخودارو هم خودت بخور!
-فرید یکم دیگه ادامه بدی شام نمیخورم.به‌جاش میرم همه اون بستنی‌هایی که خریدیو میخورم و دل‌درد میگیرم و بقیشو خودت میدونی!
فرید-پووووف.اوکی!من دیگه چیزی نمیگم توعم نخودتو بخور!
-اینکه فقط نخود نیست آخه.اینجا حموس داریم و سالاد و سوپ نخود!
فرید-که همشونم پیش‌غذان!
شوان-من سوپشو دوست دارم خوشمزس!
ژوان-منم سالادشو دوست دارم.خیلی خوبه.توش فقط نخودم نیس.ذرت هست،گوجه،اسفناج،لوبیا،نخودفرنگی.سسشم خیلی خوشمزس.
-دیدی؟حالا یکم بخور شاید خوشت اومد.
فرید-باشه میخورم.ولی دیگه نمیزاری آدام پا تو آشپزخونه‌ی من بزاره!
-اوکی.آشتی؟
فرید-آشتی!
یکم‌سوپ برای خودش ریخت و گفت-بستنیم نمیخوری!
-نمیخورم.
فرید-خوبه.
-انقد بداخلاق نباش دیگه!من که جیک جیک میکنم برات:)
خندون موهامو بهم ریخت.
شوان-واقعا که.
جفتمون نگاش کردیم.
شوان-اصن بلد نیستین درست حسابی دعوا کنین نه؟فقط بهم گیر میدین دوتا تیکه بار هم میکنین و تموم؟لابد الآنم میخواین بهم بگین که همو دوس دارین؟
-انتظار چیو داری خب؟
شوان-یکم خشونت و چهارتا فحش درست حسابی هم بهم دیگه بدین.
-شوان؟
شوان-اینطوری دراماتیک‌تره خب:)
-من نخوام دراماتییییک باشم کیو باست ببینم؟
شوان-منو!
فرید-شوااان!
شوان-ببینید دعواتون شد ولی این دفعه طرف دعواتون منم🤷🏻‍♀️.
-اوکی غذاتونو بخورین.
شوان-صب کن ببینم!همین الآن داشتین دعوام میکردین!من ناراحت و غمگینم:(
تو صورتش نگاه کردم.اثری از غم تو صورتش نبود:/
ژوان-دیگه داری اعصابمو خورد میکنی!
شوان-بابا؟یچیزی بهش بگو!
به طرز عجیبی تو دلم حقو به ژوان میدادم پس از شوان پرسیدم-شوان اتفاقی افتاده؟داری عجیب رفتار میکنی!
شوان-دارم تمرین میکنم چطور یه bitch باشم واسه وقتی که رفتم جونیور های:)
سوپ پرید تو گلوی فرید و منم تا مرز سکته پیش رفتم!
-منظورت چیه؟
شوان-دیدین تو فیلمای تینیجری همیشه یه دختر خوشگل پولدار هست که دوستای واقعی نداره و بقیه ازش میترسن و پشت سرش بهش میگن بچ؟من میخوام اون باشم!
ژوان-و واسه تمرین همش منو اذیت میکنه!
شوان-دارم یاد میگیرم چطور بی‌رحم باشم و هرطور شده به خواسته‌ام برسم.بیرحمیو رو ژوان امتحان میکنم دراماکویین بودنمو رو تو و فرید:)حالا زودباشین ژوانو تنبیه کنین اون منو ناراحتم کرد و اشکمو درآورد.
فرید-ولی تو که گریه نمیکنی!
همون لحظه یه قطره اشک از گونه شوان چکید و با لبخند گفت-حالا میکنم!
خدایا😰.
فرید-شوان یکم دیگه به این رفتارت ادامه بدی خودت تنبیه میشی!ما تو این خونه دروغ نمیگیم.اگه هی بخوای دروغ بگی سرنوشتت میشه مث چوپان دروغگو.حتی اگه راستم بگی باورت نمیکنیم.
شوان-ولی اگه نفهمین دارم دروغ میگم که حساب نمیشع!
-شاید ما ندونیم ولی خودت که میدونی!تو فرشته‌ی کوچیک و مهربون منی،نیازی به این رفتارا نداری تا بقیه دوستت داشته باشن.
شوان-شاید من نخوام مهربون باشم.من میخوام بقیه ازم بترسن و به حرفام گوش کنن.
-شوان؟
شوان-چیه؟همه که نباید اسنووایت باشن.من میخوام اویل کویین باشم:)
یه نفس عمیق کشیدم.
-باشه!حالا که خودت اینو میخوای مشکلی نیس.فقط رو ژوان پیادش نکن.
شوان-ولی من فقط ژوانو دارم!
-که دلیل خوبیه تنها کسیو که داری اذیت نکنی!
شوان-اوکی!ولی تو مدرسه امتحانش میکنم.امسال میرم کلاس سوم اونجا کلی بچه هست که میتونم اذیتشون کنم.
-امیدوارم تا اون موقع بیخیال شی.حالا غذاتو بخور.
بعد شام بچه‌هارو فرستادم پی نخودسیاه و با فرید شروع کردم به پچ‌پچ درمورد رفتار جدید شوان.
-فرید؟
فرید-هان؟
-نظرت در مورد حرفای شوان چیه؟
فرید-میبریمش پیش مشاور.کدوم بچه نه ساله‌ایو دیدی که بخواد بِچ باشه؟
-منظورش بچ واقعی نبود!فک نکنم حتی درست معنیشو بدونه.احتمالا فک میکنه به آدمای بدجنس میگن بچ!
فرید-حالا هرچی!اون یه پسر نه سالس نه یه دختر پونزده ساله!هنوز زوده به فکر این چیزا باشه.
-شوانو که میشناسی زود از سرش میپره.ولی حق با توعه باید با یه مشاور صحبت کنیم.
فرید-فعلا تا من اینجا رو مرتب میکنم تو برو تو دستوپام نپیچ‌ تمرکزمو بهم میزنی.
-داری ظرفارو میزاری تو ماشین ظرفشویی شاخ غول که نمیشکنی تمرکز برا چی؟
فرید-به فکر امشبم.ذهنم خیلی مشغوله میشه بزاریمش برا بعد؟
از شدت عصبی بودنش خندم گرفت-فرید تو فکر کردی من چقد هورنی‌ام؟یا مثلا فکر کردی من یه هیولام که سکس لازم داره؟چرا ترسیدی؟
فرید-نمیخواستم ناراحتت کنم.
-ناراحت نمیشم دیوونه‌.
یه نفس عمیق کشید-دوستت دارم.
و با یکم مکث گفت-میگم اینهمه نخود خوردیم کار دستمون نده؟
-چه‌کاری مثلا؟
فرید-کاری با بخش تقویت میل جنسیش ندارم ولی از الآن حس میکنم نفخ کردم!
خندیدم-تلقین نکن.هنوز از گلوت پایین نرفته.
فرید-خلاصه خواستم بدونی امشب ممکنه با صداهای ناجوری از خواب بپری:)
بلند خندیدم-دفعه اولت نیس بار آخرتم نخواهد بود.من عادت کردم.




سلااااام:)
یه سوال
:/یکی بهم بگه معادل فارسی کافی‌تیبل میشه چی؟شما چی میکین بهش؟ما اسم خاصی نداریم براش بهش میگیم میز!و با انگشت نشونش میدیم که بفهمن منظورمون میزناهارخوری نیس😂
همین:))))))
دوستتون دارم.
👸🏻پریا👸🏻

ObiymyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora