یکم سرمو تکون دادم و فرید غر زد-انقد وول نخور موهات رفت تو دهنم!
بیشتر تکون خوردم و گفتم-خب جام ناراحته حتما باید لم میدادم به تو؟واسم بالشت میاوردی.
فرید-من غلط کردم خواستم باتو یجا بخوابم.
-فرید حرف زیادی بزنی یجوری میزنمت قد قد کنی!
فرید پوکر گفت-مرزهای خشونت رو داری جابجا میکنی...
لبمو گاز گرفتم و سریع گونمو مالیدم رو سینش و ساکت موندم.با دستاش موهامو شونه کرد و پرسید-حالت خوبه؟
-اره.
فرید-راست میگی؟
-من کی بهت دروغ گفتم؟
فرید-همیشه!همین الآنم دروغ میگی که دروغ نمیگی!!!
راست میگفت خب!
-اوکی!ولی جدی حالم خوبه.
و زل زدم به دریا.بچهها بازی میکردنو خبری از آدام و سوزی و اما و کوین نبود.رفته بودن قدم بزنن و شام بخرن.
-میگم فرید؟
فرید-هوم؟
-دلم برا خونه تنگ شده.
فرید-هنوز دو روزم نیست اومدیم!
-میدونم.
فرید-میدونی؟
-آره.ولی من عاشق خونهام.دوست دارم همیشه اونجا باشم.
فرید-میخوای برگردیم؟
-برمیگردیم؟
فرید-اگه تو بخوای.
-نه دلم نمیاد به بچهها خوش میگذره.
فرید-خوبه،میخواستیهم عمرا برمیگشتیم کلی پول ویلا و کشتی دادم تا لحظه آخر باید استفاده کنیم!
پوکرترین حالت ممکن رو تجربه کردم!!!!
-تو؟فرید؟واسه پولی که خرج کردی اهمیت قائلی؟مگه میشه؟
فرید-کمال همنشین اثر کرده عزیزم😌.بعدشم من دوست دارم خوب زندگی کنم فقط همین.
- منکه حرفی نزدم خوشحالم شدم.میگم فرید؟
فرید-هوووم؟
-میشه بری برام یچیزی بخری بخورم؟گشنم شده.
فرید-خودت برو!
-میخوام ولی بهت اعتماد ندارم که مواظب بچهها باشی امانتن دستمون.خودت بری بهتره.
فرید-پوووف.اوکی.چی میخوری؟
-ازون آب آناناس گندهها که دست اون خانومه بود.
فرید-ندیدم.
-دوساعت با ناز و عشوه از جلومون رد شد یه آناناس گنده هم دستش بود.بیکینی قرمز پوشیده بود.یه عینک آفتابی گنده هم زده بود.
فرید-ندیدم خب!چرا اسرار میکنی؟
-آخه خیلی خوشگل بود.حیف شد ندیدی.
فرید-ندیدم متاسفانه ولی میگردم برات پیدا میکنم منتظر بمون.
و رفت.مونده بودم راست میگفت یا نه؟معمولا که دروغ نمیگه. دوباره حواسمو دادم به بچهها،دیدم ژوان داره میاد سمتم.تو دلم دعا کردم باز دعواشون نشده باشه تازه یکم اوضاع بینشون آروم شده بود.
-ژوان بابایی؟چیزی شده؟
ژوان-نه فقط خسته شدم.اونا خیلی حرف میزنن.
-دوست نداری؟
ژوان-نه.حواسم پرت بازی کردن میشه بعد اونا ازم سوال میپرسن و وقتی میفهمن به حرفاشون گوش نمیدادم عصبانی میشن.مگه تقصیر منه خوشم نمیاد از حرفاشون؟
-اشکالی نداره عزیزدلم.بیا بغلم.
اومد کنارم دراز کشید و سرشو گذاشت رو بازوم.
ژوان-فرید کجاس؟
-رفته برام آب آناناس بیاره.
ژوان-بابایی؟
-جونم؟
ژوان-کی برمیگردیم خونه؟
تازه فهمیدم وقتی این حرف رو به فرید میزدم چقدر مسخره به نظر میرسید!
-عزیزم چرا میخوای برگردیم؟فکر میکردم با بقیه بهت خوش میگذره...
ژوان-اولش میگذشت ولی بعد یادم اومد شوان و وندی و سید چه آدمای بدجنسی هستن و دیگه خوش نگذشت.
-عزیزم؟بازم اذیتت کردن؟
ژوان-یکوچولو هم حسابه؟
-آره عزیزم حسابه.
ژوان-پس آره.میشه دیگه نرم پیششون؟
-آره پیش خودم بمون.
یکم ساکت به اقیانوس زل زدیم تا بالاخره سکوت رو شکست و گفت-بابایی حوصلم سررفت!
-چی میخوای؟
ژوان-بریم یکم قدم بزنیم؟
-باید صبر کنیم فرید بیاد حواسش به بچهها باشه قربونت برم.تازه سوان هم هست.
دوباره ساکت شد.
-میخوای حرف بزنیم؟
ژوان-باشه.
-چی بگیم؟
ژوان-اوم،بابایی؟
-جونم؟
ژوان-چرا من تنها بچهی شما نیستم؟
-دوست داشتی تنها باشی؟
ژوان-قبلا خوشحال بودم که شوان هست.و سوان.و بچه هرچی که اسمش باشه.ولی الآن انگار دیگه خوشحال نیستم.
-چرا بابایی؟
ژوان-نمیدونم.فکر کنم اگه تنها بودم بیشتر دوسم داشتی و کمتر دعوام میکردی؟
خندم گرفت-من کی دعوات میکنم؟
ژوان-یه عالمه دعوام میکنی همش!
-و چرا؟
ژوان-چون بدجنسی؟
-چون همیشه یکاری میکنی که آخرش آسیب ببینی و من نگرانم نکنه یه وقت آسیب جدی ببینی.درک میکنی؟
ژوان-من که عمداً به خودم آسیب نمیزنم.
-میدونم وروجک.میدونم.و درمورد دوست داشتن.اگه تنها بچم بودی هم همینقد دوست داشتم و همینقد یعنی خیلی زیاد!
ساکت موند.
-میگم ژوان،حالا که حوصلمون سررفته میخوای یکاری انجام بدیم؟
ژوان-چی؟
-بیا اسم بچه رو انتخاب کنیم دیگه بهش نگیم بچه!
ژوان-بچه پسر بود نه؟
-آره.تو نظری نداری؟
ژوان-من بگم؟
-آره.
ژوان-مث اسمای خودمون؟
-آره.
ژوان-میدونستی دیگه زیادی میشه؟ینی چی آخه ژوان شوان سوان و حالام یه اسمی مث توان؟(twan)
بیخیال کل ترور شخصیتی که شدم گفتم-توان؟
ژوان-آره.
-حله پس توان.
ژوان😶-ینی فکرم نمیخوای کنی؟
-نه دیگه فکر نمیخواد اسمایی که تهشون وان داشته باشه داره تموم میشه اپشنای کمی مونده برامون قشنگاشو رو تو و داداشت گذاشتیم خواهر و برادر جدیدت یکم بدشانسی آوردن اسم قشنگا تموم شده بودن...
لبخند زد و گفت-راس میگی!
موهاشو بهم ریختم.خیلی زود خلوتمون بهم ریخت.شوان و دخترا اومدن پیشمون.
شوان-باباااااااااا....
-جونم؟
شوان-عینکم شنی شده.
-بدش برات تمیزش کنم.
عینکشو با بطری آب شستم و خشک کردم.
-بفرما تر و تمیز مث اولش شد.
شوان-مرسی.اون فرید نیس؟
وندی-اونام مامانای منن!
-اوهوم خودشونن.
ازونجایی که فرید فقط دوتا آناناس تو دستش داشت میشد حدس زد تازه بهم رسیدن.ژوان با اومدنشون ازم جدا شد.
سوزی-سلام بچهها.خوش میگذره؟
سیدنی-خیلی!اون آب آناناسع؟
و با چشای گربهایش زل زد به فرید.فرید یکی از آناناسهارو رو داد بهش.
سوزی-هوممم.به نظرتون آناناس برای بچه خوب نیست؟هوم؟
نگام نا آخرین لحظه رو آناناس دوم بود که اما سرخود از فرید گرفت و داد به سوزی.
فرید-خوبه که اینجایین بچهها دستتون باشن منو کبی یه کاری داریم.پاشو کبی.
بلند شدم سریع!مشخص بود قراره کجا بریم...فرید کریر سوانو بلند کرد و منم سرپا ایستادم و بعد یکی دوتا قدم برگشتم سمت ژوان و پرسیدم-ژوان تو نمیای؟
با چشای ستارهای پرسید-میتونم بیام؟
-بجنب پسر.
دستشو گرفتم و دنبال فرید دویدیم.داشت زیر لب غر میزد-دو ساعت وایسادم تا حاضر شه.
-بیخیال دوباره میگیریم.چطوری فهمیدی از کجا باید سفارش بدی؟
فرید-از همون خانونی که گفتی پرسیدم!
-تو که گفتی اونو ندیدیش!
فرید-خیلی دقیق آدرس داده بودی...بیکینی قرمز و عینک آفتابی بزرگ!یه آناناس گنده هم که دستش بود.
-اوکی!حالا کجاست؟
فرید-خانومه؟
با کف دست محکم زدم تو سرش دلم هم اصلا نسوخت!
-نخیر!جایی که داری میریم...
فرید-چرا میزنی خب؟همین مسیرو میریم از ساحل خارج میشیم دومین کافهای که میبینیم.اولی هم داره البته ولی خانومه گفت کافه کثیفیه بهتره یکم بیشتر قدم بزنیم بریم دومی.
-آهان.
فرید-حسودیت شد؟
-نع!
فرید-مطمعنی؟
-آره.البته اگه دوست داری میتونم حسودی کنم ولی عواقبش پای خودت!
فرید-نه قربون دستت همین الآنشم چشام دوتارو چهارتا میبینه.سلام به همه عزیزای دلم😍
بله همونطور که میبینین من هنوز زندم و انشالله کرونا نگرفتم🤓
تا جون تو بدنمه با قدرت ادامه میدیم😂😎
دوستتون دارم
مواظب خودتون باشین
و
سالم بمونید!
با عشق
💫پرپر💫
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻