سر فرید رو دستم بود و حسابی دست بیچارمو به درد آورده بود.فرید یجوری چهارچنگولی چسبیده بود بهم که انگار اگه ول کنه درمیرم واسه همین نتونستم درست حسابی بخوابم ولی خودش عین یه خرس تیرخورده خواب بود😒.
-فرید؟
یکمم تکونش دادم.
-میگم فرید...
فرید-هووووووم؟
-پاشو.
فرید-زوده...پنج مین دیگه...
سرشو مالید به دستم که کاش اینکارو نمیکرد.
-آخ...
سریع بیدار شد نشست و گیج پرسید-چت شد؟دردت گرفت؟چیکار کردم؟
آه کشیدم-هیچی نیس دستم خوابیده.ببخشید بیدارت کردم.
کلافه دراز کشید-فک کردم تو خواب ناکارت کردم😅😒.
دوباره دراز کشید و اینبار سر رو سینم گذاشت و بیحال گفت-حالم بده...
خودمو کشیدم سمتش و گفتم-فرید؟درد داری؟
فرید-نه!یکم گیج و بیحالم.سرم سنگینه.
-آهان.اثر مسکنیه که خوردی.یکم بیدار بمونی بهتر میشی.بیا بریم یکم آب بخور بهتر میشی...
فرید-چقد حس مضخرفیه!
-لازم نیس به من بگی خودم خوب میدونم چقد بده.ولی کاری از دستم برنمیاد یکم بگذره عادت میکنی و نهایتاً تا شب اثرش از بین میره.
فرید-دوستت دارم.
از ابراز علاقه یهوییش جا خوردم.
-من بیشتر.میخوای زنگ بزنم بگم نمیایم؟
فرید-نه خودت گفتی تا شب اثرش میره.
-آره.
فرید-چقد عجله داری انگار هی میخوای بری!
-باید برم دسشویی😭.
فرید-برو خب!مگه جلوتو گرفتم؟
-اگه سرتو از رو سینم برداری میرم!
خودشو انداخت رو تخت منم سریع رفتم دسشویی و برگشتم.
-اوکی من اینجام:)
فرید-خسته نباشی!
-پاشو عوض مسخره کردن من بریم یه هوایی بخوره به سرت باور کن بهتر میشی!
فرید-نمیخوام.میخوام تو تخت حل بشم.
دستشو کشیدم-پاشو خودتو لوس نکن خرس گنده...
به زحمت دل کند و بلند شد.تو حال پسرا با ذوق بالا پایین میپریدن.
-چخبرتونه؟
شوان-خوشحالیم:)))))
ژوان-میریم مهمونی:)))))
دیاکو-منم از دست شما اعجوبهها قراره یه نفس راحت بکشم!
-بشین سرجات!سن خر نوحو داری باید با این بچهها بالا پایین بپری؟
آروم گرفت و پرسید-فرید کجا رفت؟
-یکم سرش سنگین بود رفت یکم هوای تازه بخوره.
دیاکو-پوووف،میخواستم ازش نظر بپرسم.
نشتم رو مبل و خم شدم میوه و پیشدستی از رو میز برداشتم پوست بکنم فرید اومد بدم بخوره و از دیاکو مرسیدم-هوم،چه نظری؟
دیاکو-بین دوتا دختر موندم میخوام فرید نظر بده ببینم کددمو انتخاب کنم.
-خب از من بپرس!
دیاکو-توهین نباشه ولی سلیقت تو دخترا افتضاحه:)
-و سلیقه فرید خوبه؟
خودشو کشید سمتم-هروقت به فرید اعتماد کردم ضرر نکردم:)همیشه دست رو بهترینا میزاره...
-که اینطور!!!
دیاکو-دارم از نگات میترسم چرا یهو ترسناک شدی؟؟؟
-یکم فکر کن خودت!؟
دیاکو-عجب آدمی هستی!واسه خودش انتخاب نمیکنه که!واسه منه!
-حالا هرچی.
دیاکو-خب بزار نظر تورو هم بشنوم.این شرل و اینم کودی.
-کودی مگه اسم پسر نیس؟
دیاکو-مخفف کوردلیاس.
به هردو نگاه کردم.
-اینا یکم زیادی جوون نیستن؟
دیاکو-مگه من پیرم؟
-سی و سه سالته اینا شبیه بیست سالههان!
دیاکو-میگم نظرت به درد نمیخوره مقاومت میکنی!بابا اینا معجزه میکاپه وگرنه شرل دو سال از منم بزرگتره!
-هوم،که اینطور.
دوباره نگا عکسا کردم.شرل سفید بود و موهای مشکی بلند داشت و چشاش هم روشن بودن.کودی دقیقاً برعکس بود.برنزه و بلوند با چشمهای تیره.
-من شرلو ترجیح میدم ولی فکر کنم اگه فرید بود کودی رو انتخاب میکرد.
دیاکو-موافقم!
-پس به شرل پیام میدی؟
دیاکو-چی؟معلومه که نه!حالا که شرلو انتخاب کردی من به کودی پیام میدم ببینم امشب باهام میاد سر قرار یا نه؟
-بیشعور!
دیاکو-خودت میدونی انتخابم درسته!منم خیلی وقته سکس نداشتم پایین تنم تارعنکبوت بسته نمیتونم ریسک کنم.
-گمشو نبینمت فقط:)
شوان-امشب سکس میکنی؟
دیاکو شوکه گفت-سکس چی هست اصن؟من گفتم سکس؟
-الکی زور نزن خودش میدونه سکس چیه.
دیاکو-جیزز،این بچه از کجا این چیزا رو میدونه؟
-دو سال پیش گوگل کرد و فهمید.خودتو اذیت نکن ما باهاش کنار اومدیم...
فرید هماومد.
فرید-خودشو واسه چی اذیت نکنه؟
-هیچی شما بیا بشین میوه بخور.
سریع نشست کنارم و دهنشو باز کرد-من مصدومم خودت بزار دهنم:)
شوان-باز چندش بازیاشون شروع شد.من میرم...
ژوان-وایسا منم بیام.
نزدیک بود بزنم تو دهن فرید ولی یاد تموم وقتایی که فرید با حوصله تموم دردا و بی حوصلگیهامو تحمل میکرد افتادم دلم واسش کباب شد.یه تیکه توتفرنگی که از وسط نصف کرده بودم گذاشتم تو دهنش و انگشتمو تا لحظهای که جویدن رو شروع کنه رو لباش نگه داشتم.نیششو باز کرد و اومد جلو زیر چونمو بوسید.قبل اینکه دلم بره دیاکو جو رو بهم زد-بعد من تعجب میکنم این بچهها از سکس چی میدونن.شما دوتا خودتون یپا صفحه پورنهابین!
کوسن زیر دستمو پرت کردم تو صورتش.
دیاکو-انقد از تبلیغ وسط پورن بدم میاد!!!
فرید-دیاکو قرار نبود بری واسمون غذا درست کنی؟
دیاکو-الآن؟زوده!
فرید-هیچ زود نیس.برو و انقد فوضولی مادوتا رو نکن.برو پسرم...
دیاکو رو فرستاد پی کارش.راضی بودم ازش پس یه تیکه دیگه گذاشتم دهنش.
-فرید...
فرید-جونم.
-فردا میری شرکت؟
فرید-اوهوم.
-نه دیگه نمیری!
فرید-کلی کار دارم همین امروزم که نصفه برگشتم خونه کلی عقب افتادم.
-از سلامتیت هم مهمترن؟
فرید-من که تو معدن کار نمیکنم!
-همینکه گفتم!
فرید-نمیشه قربونت برم.
-خب من به جات میرم!
فرید-شوخیشم زشته...
-فکر میکنی از پسش بر نمیام؟
فرید-مطمعنم برمیای ولی نمیخوام هیچفشاری روت باشه هنوز خوب نشدی.
-چه فشاری قرار نیس تو معدن کار کنم که؟
فرید-حرفای خودمو تحویلم نده.هنوز ضعیفی،نصف روزو هم که خوابی،ذهنتم هنوز متمرکز نشده...
-یعنی چی این حرفت؟
فرید-نمیدونم.خیلی پراکنده کار میکنی.مدام ازین شاخه به اون شاخه میپری.من نمیتونم اینطوری استراحت کنم وقتی تموم حواسم پیشته.
-خب...خب...با هم بریم.
فرید-هوم؟
-من و تو!باهم میریم.من حواسمو میدم به تو،توعم کاراتو انجام میدی...لازم شه میخوابم همونجا.ما تو رستروم اونجا کارای زیادی انجام دادیم باهم:)
فرید-فکر بدیم نیس.خیلی خونه بودی واسه تو هم تنوع میشه!
-پس قبوله؟
فرید-من تاحالا رو حرفت حرف زدم؟
-هزاربار!
و بلند شدم...
فرید-کجا؟
-میرم به سوان سر بزنم.
فرید-بعد من میگم ذهنت متمرکز نیس تعجب میکنی!!!!داشتیم حرف میزدیم...
-فک کردم حرفامون تموم شد.
فرید-برو.
-قهر نکن فرید.چیکار کنم خب یهو سوان اومد تو ذهنم شبم که نیستیم باید تنها شام بخوره.
فرید-سارا و توان هم پشم!
-بیادب نباش پسرا یاد میگیرن~_~
فرید-برو نبینمت!
خندیدم-زود میام پیشت:)
و تا بیشتر غر نزده رفتم تو اتاق بازی بچهها دیدم رو زمین با سارا بازی میکنن.
-سلام عشقای من:))))
سوان-بابا...
رو زانوهام نشستم-جونم بابا؟بازی میکنی؟
سوان-باهام بازی کن.
-هوم.دالی موشه خوبه؟
سوان-موسه...
بغلش کردمو شروع کردم
-خیلهخب.یک...دو...سه...دالی موشه!
دستامو از جلو صورتم برداشتم و ادا درآوردم.سوان خندید ولی توان از شدت خنده نفس کم آورد!
-خدایا!سارا؟خفه نشه!!!!
سارا یکم پشتشو مالید.
-هوووف.ترسیدم...
سارا-بچههای کدچیکتر بیشتر این بازیو دوس دارن.
-میخوام دوس نداشته باشه سکته کردم من.
توان هنوز ازون نفس تنگی قرمز بود ولی چهاردستوپا و کشون کشون خودشو کشید سمتم.اونو هم بغل کردم.
-دیگه بابارو نترسونی عزیزدلم.
سوان-بازی چیشد...بازی میخوام...
-صبر کن تربچه.یهبازی بکنیم که داداشتو نکشیم.
نیم ساعتی با وروجکا بازی کردم دیدم یکم دیکه ادامه بدم افقی میشم و کارم به مهمونی نمیرسه.بچههارو به سارا سپردم و دوتا پا داشتم دوتام قرض کردم و الفرار.
فرید-میبینم بلاخره اومدی...
چهارتا باکس تقریبا کوچیک جلوش بود.
-اینا چین؟چی سفارش دادی؟
فرید-حالا بیا بشین نفست بالا بیاد بعد بازش کن ببین چیه.
ولو شدم رو زمین جلو میز و زود یکی از جعبههای بزرگتر رو باز کردم.
-گوشی؟؟؟
فرید-خیلی وقت بود به فکر این چیزا نبودیم پس من دیروز برا خودمو خودت گوشی سفارش دادم:)البته آدرس شرکتو دادم وقتی پیش سوان بودی یکی از بچهها آوردش.
-عجب گوشی خفنی!
فرید-دوسش داری؟
-خیلی!اون یکی چیه؟
فرید شروع کرد به باز کردن باکس گوشی خودش و گفت-قاب گوشی.
سریع رم و سیم کارتمو درآوردم و گذاشتم تو گوشی جدید و روشنش کردم.
-خوشحالم خیلی زیاد:)چقد تنوع خوبه.
فرید-اوهوم.بیا قابشو بزار روش.
به رنگ زیتونی قاب نگاه کردمو پرسیدم-واسه تو چه رنگیه؟
فرید-رنگ همن.
-خب اینجوری که گوشیامون جابهجا بشنم نمیفهمیم.
فرید-منو بگو کلی وقت با ارزشمو در راهه انتخاب این چیزا هدر دادم.عوض تشکرته؟
-خب حالا ناراحت نشو بداخلاق.
دیاکو-کبیییی؟
-هااااان؟
دیاکو-من دارم میرم.
-کجا؟
دیاکو-دوش بگیرم بو گند میدم دیتمو فراری میدم اینطوری!
-خیلی خسته شدی دستت درد نکنه.
فرید-حالا چی درست کردی؟
دیاکو-لازانیا و سالاد گوجه.عه گوشیاتون رسید؟مبارک باشه!
-خیلی خوب نیس؟بیا ببینش!
دیاکو-لازم نیس خودم سفارش دادم.فقط اینکه چون خیلی جدیده گاردهاش تنوع نداشتن و مجبور شدم جفتششو یه رنگ بردارم حالا تا یه هفته دیگه مدلهای بیشتری ازش میاد.
-هوووم.که اینطور!فرید حرفی نداری که بزنی؟
فرید-غلط کردمو برا همین وقتا گذاشتن عزیزم.غلط کردم!
دیاکو-چیشد؟
فرید-تو فعلا برو تا من بعدا به حساب دهن لقت برسم!
بلند شدم-من همرات میام.
دیاکو-بیخیال من خودم اینجا صابخونم راهو بلدم:)
-میدونم.فقط میخوام ازت تشکر کنم امروز خیلی کمکمون کردی.
تا دم در باهاش رفتم.
دیاکو-میدونی من حاضرم کلی ازین کمکا بکنم.اینکه همتون خوبین و سالم و خوشحال حس خوبی داره.
لبخند زدم-میدونم.
دیاکو-من میرم دیگه.خیلی مواظب فرید باش.
-هستم...نگران ما نباش:)
دیاکو رو راهی کردم و برگشتم سراغ فرید-خب خب خب!میبینم که بهم دروغ میگی!
فرید-کی؟من؟
-فعلا باید برم دوش بگیرم حاضر شم کم کم بریم شب حسابتو میرسم.
خندید-تا شب خدا بزرگه:)منم بیام حموم؟
-تو با این وضع سر و دستت؟no way
فرید-پلییییز!بو بیمارستان میدم.
-سرت ک نباید خیس شه.دستتو چیکار کنم؟
فرید-با پلاستیک عایق آبش میکنم!
-عایقش میکنم!داریم راجب دستت صحبت میکنیم نه ساختمون!
فرسد-اون با من!بریم؟
-بریم.
با هم رفتیم حموم.خیلی هم طول کشید چون فرید دو دقیقه آرم نمیگرفت و یهریز کرم میریخت آخرشم بانداژ سرشو خیس کرد و مجبور شدم بازش کنم و دوباره ببندم.وقتی لباس میپوشیدیم هم یه کلاه دادم بهش تا امشب به خاطر سرش تو مرکز توجه نباشه.
فرید-کلاه نمیخوام گرمم میشه!
-مجبوری!
فرید-چرا آخه؟
-من خوشم نمیاد تو مرکز توجه باشم!همه توجهشون به سرت جلب میشه.
فرید-خب کنار من واینستا!
-دیگه چی؟اون وقت که دلم برات تنگ میشه😒.
فرید-پس برام نگهش دار رسیدیم ازت میگیرمش.
-باشه بدش من.بیا کمکت کنم.یه تیشرت راحت بپوش این آستینش از آتل دستت رد نمیشه.
فرید-آخه تیشرت راحتام مناسب نیستن.
-بیا اینو بپوشواسه منه ولی فک کنم اندازت باشه.
پوشید و لبخند زد-خیلی خوبه دیگه پست نمیدم:)
-غلط اضافی!برو سراغ پسرا مطمعن شو لباسای خوبی بپوشن ولی به شوان گیر نده خب؟
غر زد-خب بده میگم دامن نپوشه؟
-به تو چه؟
فرید-من مثلا باباشم...
-مثلا!حالام برو نبینمت:)
درحالی که زیر لب غرمیزد رفت.
منم یبار دیگه به سوان و توان سر زدم و سفارشهای لازم رو به سارا کردم با اینکه لازم نبود و اون بهتر از من کارشو بلد بود.تو ماشین یکم با فرید راجبش صحبت کردیم.
فرید-امروز اینهمه اتفاق افتاد سارا یبار نیومد ببینه ما زندهایم یا مرده؟
-خب خوبیش همینه دیگه!فوضول نیست!
فرید-یکم زیادی بیتفاوته.
-من اینو ترجیه میدم.
فرید-بعد همش با سوان و توان اینگیلیسی حرف میزنه.
-خب چون فارسی بلد نیس!
فرید-این دوتاکلهپوک اول فارسی رو یاد گرفتن بعد اینگلیسی!
-به عمت بگو کلهپوک!نفهم!
فرید-فقط همونو شنیدی دیگه!
-خب!ببین عزیزدلم،ما خیلی برا پسرا وقت میزاشتیم.
فرید-خب واسه این دوتا وروجکم بیشتر وقت بزاریم!
-تو وقت داری یا من؟الآن باید تمرکزمون رو پسرا باشه چون اونا بزرگترن و بیشتر بهمون نیاز دارن.سوان و توان خیلی براشون فرقی نمیکنه خب!
فرید-شده تاحالا تو بحثی من برندهشم؟
-زیاد!
فرید-عجب آدمی هستی تو!جمع کن خودتو!
جلو خونهی پدری کیوان نگه داشت.مهمونیو اینجا برگذار کرده بودن چون تعداد دوستاشون خیلی زیاد بود انگار!
-عجب خونه بزرگیه!
فرید-خیلی!
-غذاها رو برداشتی؟
فرید-آره.
-پسرا من سفارش نکنم اونجا با خودتون و یا بقیه دعوا نمیکنید و با ادب باشین باشه؟
شوان-نگران چی هستی ما بچهایم و اگه کاری هم بکنیم اشکالی نداره بقیه ناراحت نمیشن.
-توی جونور بچهای؟هان؟
ریز خندید-من بچهام و تو نمیتونی بهم بگی جونور!
-راه بیفت منو حرص نده.امشب غوغا به پا کنی من میدونمو تو.هرچی بشه از چشم تو میبینم فهمیدی؟
ژوان-از من چی؟
-تو هم لنگه داداشتی.
فرید-زنگو زدم انقد جیغ نزن...
در باز شد و رفتیم داخل.
-اه چقد شلوغه اینجا.فرید کلاتو سرت کن.
فرید-خوشحال بودم فکر کردم یادت رفته.
-میبینی که نرفته:)
با اومدن کیوان ساکت شدیم.
کیوان-خوش اومدین:)فرید دستت چیشده؟
فرید-یه حادثه کوچیک سر کار برام پیش اومد زیاد مهم نیس!یاسین کجاس؟
کیوان-رفته دسشویی...شما با من بیاین سوز و اما خیلی وقته رسیدن سوز گفت اومدین ببرمتون پیششون.
-خوبه.پسرا شما میتونید برین ولی خرابکاری نکنید.باشه؟
دویدن و رفتن.فرید هم ظرف غذاها رو داد به کیوان و با هم رفتیم پیش اما و سوزی.
-هی امااا.
اما-سلام کچل!
آه بفرما نتیجه احساس صمیمیت بیش از حد با اما!
اما-شوخی کردم!
-تو لطف کن شوخی نکن چون اصلا بلد نیستی!
سوزی-منم که اینجا هیچم اصن سلامم لازم نیس بکنی!
-ببخشید سوزی.
بغلش کردم.
سوزی-فرید تو چت شده چرا کلاه سرته؟
فرید-چنگیرخان دستور داده!
-هی!
فرید-والا مگه دروغ میگم؟تو نگران نبودی بقیه توجهشون جلب شه؟
اما-دستت که نابوده چیکار کردی با خودت؟
فرید مشغول توضیح دادن بهشون شد و منم کری رو بغل کردم-تک چطوری فسقلی؟
از لای دهن بازش برق دندون دیدم.
-دندوناش در اومدن!
اما-با چندماه تاخیر البته!کم کم داشتم نگران میشدم کلا دندون نداشته باشه و مجبور شیم براش دندون مصنوعی بزاریم.
-قرار شد شما شوخی نکنی!
اما-شوخی نمیکردم!!!!
سوزی-کبی تو چطوری؟حالت بهتره؟
یکم تو جام وول خوردم که راحتتر بشینم و گفتم-خیلی زیاد:)
سوزی خودشو کشید سمتم و در گوشم گفت-از این تکون خوردنات معلومه!
قبل اینکه بتونم جوابشو بدم آدام از راه رسید.البته تنهایی!
-هی ادام!
ادام-سلام به همه!
فرید-کو کجاس؟
آدام-سرماخورده بود موند خونه.فرید تو هم که داغونی!
تا فرید دوباره از اول توضیح بده چیشده سوزی در گوشم گفت-وانمود میکنم کری خودشو کثیف کرده.تو و آدام بیاین باهام کارتون دارم.
-باشه.
سوزی-خدایا کری دوباره خودشو کثیف کرده.
-من باهات میام...
یه نگاهی به آدام انداختم ریلکس لم داده بود.با چشمو ابرو اشاره کردم بیاد باهام.
آدام-اوم.منم میام؟
-آره میای!
بلند شد و باهم دنبال سوزی رفتیم.
-اهم اهم!
سوزی-چیه؟
-گفتی میخوای پوشک کری رو عوض کنی ولی کری رو جا گذاشتی!
سوزی-بیخیال جفتشون میدونستن دروغ گفتم.خب تعریف کن ببینم!
-چیو؟
سوزی-خودت میدونی!
خندیدم-دیشب بالاخره به ارگاسم رسیدم اونم نه یبار!دوبار!
آدام-میگم خیلی خوشحالی!عجیبه منم خوشحالم!؟
سوزی-اوه کبی بیا بغلم.خیلی خوشحالم برات!!!میخواستم تو جمع راجبش بپرسم یادم اومد فرید خوشش نمیاد راجب سکستون حرف بزنیم.
-آره کار خوبی کردی.
آدام-بچهها میدونم ارگاسم کبی موصوع مهمیه ولی من خیلی گشنمه میشه بریم کنار اون میز به ادامه حرفامون برسیم؟
سوزی-خب زودتر میگفتی!
با هم حرکت کردیم به سمت میزی که آدام گفته بود و سوزی شروع کرد به حرف زدن.
سوزی-برای آخر هفته با اما و بچهها میریم خونهی پدری اما.با ماشین سه ساعت راه هست تا اونجا و همه داداشاش و خانوادههاشون هم نیان و این یه تجدید دیدار مهمه چون یکی از داداشاش بعد چندسال از فرانسه برگشته و همشون خوشحالن.
-تو چی؟
سوزی-اونجا خیلی شلوغ و پر از بچه میشه ولی خب فقط یه شب و دو روز میمونیم پس فرقی نمیکنه مهم اماست که خوشحاله!شماها این هفته رو چیکار میکنین؟
آدام-من مرخصی میگیرم میمونم خونه مواظب کو باشم خیلی بهونهگیر میشه وقتی مریضه.
-من از فردا میرم شرکت دوباره کار کردنو شروع میکنم!خیلی خوشحالم!
سوزی-زود نیس؟
-فکر کردی من اونجا کوه میکنم؟نه جونم،میشینم یه گوشه فریدو نگاه میکنم😅.من یه وکیلم کار زیادی ازم برنمیاد اونام کادرشون تکمیله به من نیازی نیس.
آدام-خب پس چرا میری بمون خونه!
-خسته شدم از بس خونه بودم.
آدام-چرا یکار دیگه نمیکنی؟چیزی نیست که بهش علاقه داشته باشی؟
با هم برگشتیم پیش بقیه.
-هوم.نه راستش.دیدی بچهها همشون یه آرزویی دارن که بزرگ شدن میخوان چیکاره شن؟من از همون بچگی بی هدف بودم.
رسیدیم پیش فرید و اما.
اما-سوزی مرسی که پوشک کری رو عوض کردی!
سوزی-خواهش میکنم یادت نره دفعه بعدی نوبت توعه!
نشستم کنار فرید.
فرید-نبودی یاسین اومد دنبالت میگشت.
-امیدوارم دوباره بیاد چون من عمرا تو این شلوغی برم دنبالش بگردم:)
دست سالمشو انداخت دور کمرم.
فرید-خب ما رو پیچوندین که چی بشه؟
-کی؟ما؟پیچوندن؟نمیفهمم راجب چی حرف میزنی!
فرید-نمیفهمی دیگه؟
-نه!
فرید-باشه.
-باشه چی؟
فرید-شب که تنها شدیم بهت میگم.
نیشم باز شد-میخوای همین الآن بریم خونه؟
فرید-دو دیقه بشین انقد سعی نکن پارتیو بپیچونی دوستاتم ک هستن.منو تو وقت زیاد داریم.
اما-شما دوتا میدونین بی ادبیه تو جمع پچ پچ کنین؟
لبام آویزون شد-اما امشب باز گیر دادی به من.
اما-تو حساس شدی رو من وگرنه من که کاریت ندارم.
یادم اومد واسه دیدن خانوادش خوشحاله احتمالا واسه همین امروز انقد تیکه میندازه پس بیخیال اذیت کردنش شدم و دست انداختم دور شونهاش-میدونم شوخی میکردم.
اما-توعم تکلیفت با خودت معلوم نیستا!
بی لیاقت!خوش شانس بود یاسین رسید جونشو نجات داد.
یاسین-کبی کجایی من دو ساعته دنبالت میگردم.
بلند شدم-نیم ساعتم نیس رسیدم!
بغلش کردم و با روی خوش ازش حالشو پرسیدم.
یاسین-خوب نیستم کیوان هرچی فامیل و دوست و آشنا داشته دعوت کرده نصفشونو از عروسی به بعد ندیدم اصن و حتی نمیشناسم.
-حرص نخور بزنش!
یاسین خندید-همه که با راهو روش تو به نتیجه نمیرسن کبریاجان!
-باور کن جواب میده ولی خب خوددانی!
یاسین-من باید برم به این قوم تاتار برسم ولی قبلش همینجا با همتون یه قراری میزارم.چهارروز دیگه ما برمیگردیم شیکاگو قبلش میخوام بریم بیرون.آخر هفته و تابستونه مطمعنم همتون میتونین یه پیکنیک جمع و جور و خانوادگی میشه!
-خیلی خوبه!فرید؟سوز؟اما؟آدام؟
آدام-اگه کوین تا اون روز بهتر شه و قبول کنه چرا که نه؟
اما-ما نیستیم آخرهفته میریم پیش خانوادم.متاسفم:(
فرید-ولی ما میتونیم بیایم.خیلی هم خوب میشه.
سوز-با اینکه میدونم بدون من بهتون خوش نمیگذره ولی خب چه میشه کرد؟
-یکم بیشتر خودتو تحویل بگیر!سلام:(
پرپر غمگین دلشکسته صحبت میکنه
نمیدونم چرا انقد فاز دپ برداشتم کلا این هفته اصلا خوب نبود و مخصوصا امروز افتضاح بود.
اول که کیکم سوخت
بعدم یه جوجه گنجشک جلوم به طرز دردناکی مرد.
الآنم که اومدم دیدم یه هفتس اپ نکردم این پارت هم به دلم ننشسته کلی غصه خوردم:(
ولی شماها خوب باشین:)
و امیدوارم آخرهفته خوبی رو گذرونده باشین و یه هفته عالی رو شروع کنیم:))))
با عشق
🦄پرپر🦄
DU LIEST GERADE
Obiymy
Romantikهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻