bridal

415 51 28
                                    

-باورم نمیشه بهت اعتماد کردم!
فرید-مگه چیکار کردم که اعتمادت نابودشده؟تو ترافیک...
-بهت اعتماد کردم که مسیر درست رو انتخاب کنی!بهت اعتماد کردم که یه مکان مناسب برای عروسی دوستامون انتخاب کنی و حالا ما دیر به مرتسم سوگند رسیدیم و در‌های محراب بزرگ و قدیمی‌ و پرسروصدان و اگه بریم داخل توجه‌ها بهمون جلب میشه و سوگند دوستامون نابود میشه!
فرید-خب نمیریم داخل!منتظر میمونیم تا تموم شه و خودشون بیان بیرون!!!
-اوه،خودت تنهایی اینو کشف کردی؟
ژوان-بازم دعوا؟
شوان-یه روز رو مثال بزن که این دوتا دعوا نکرده باشن؟حتی منو تو هم کمتر باهم دعوامون میشه.
-شما دوتا فوضولچه تو مسائل منو فرید دخالت نکنین!
شوان-تقصیر ما نیس که شما جلو ما دعوا میکنین!
-ما دعوا نمیکنیم.فرید؟
فرید-میخوای دروغ بگم؟داشتیم دعوا میکردیم و نزدیک بود کتک بخورم حتی!
😑😒🖕زمزمه کردم-فاک یو فرید.
فرید-بیا کبی میشینیم اینجا و تو به غر زدنت ادامه میدی.اینطوری که وایسادی نگرانت میشم.
نشستم کنارش و عوض غر زدن گفتم-سردمه😔.
فرید-میخوای بریم تو ماشین؟
-نع😒
فرید-باشه بزار دکمه‌های پالتوت رو ببندم.
-دستام کج نیستن!
فرید-میدونم.
-کتم چروک میشه.
فرید-به درک!
-خب حالا که اصرار میکنی.
فرید-پسرا شما سردتون نیست؟
هردو گفتن نه.فرید نشست کنارم و باهم به در اصلی محراب زل زدیم.
-میگم اینجا در فرعی‌ای چیزی نداره؟
فرید-داره ولی مخصوص کشیش و این حرفاس.درست از وسط محراب سر درمیاریم.
-چقد بدشانسی میارم این روزا.
فرید-فکر میکردم به شانس اعتقاد نداری.
-نداشتم ولی وقتی تو یه روز همزمان هم هم بلرزی و هم رو خودت بالا بیاری و هم با آمپول و سرم سوراخ سوراخت کنن و هم سرت گیج بره و بعد تموم این حرفا اسهال‌شی به شانس اعتقاد پیدا میکنی.
فرید دستشو انداخت دور شونم و گفت-روز سختیو پشت سر گذاشتی.متاسفم.
-واسه تو هم سخت بود.ماشین موردعلاقتو به گند کشیدم.
خندید-هنوز به فکر اونی؟تا فردا مث روز اولش تمیزش میکنن و اگه هم نشد فدای سرت عوضش میکنم شنیدم یه مدل بالاتر اومده و...
-آره ارواح خیکت!چقد منتظر این فرصت بودی که بهونه بدم دستت؟
فرید-ام.نه خیلی زیاد🙄.شاید شیش‌ماه آخه تو خیلی سفتی!
-خب،آخه ما نیازی به ماشی جدید نداریم.من داشتم به یه ویلا فکر میکردم.نمیدونم،یه ویلای زمستونی بیشتر به کارمون میاد یا یدونه تابستونیش؟
فرید-معلومه که هیچ کدوم!تابستونا معمولا میریم ایران کی وقت میشه از ویلامون استفاده کنیم؟زمستوناهم پسرا مدرسه دارن بیا برگردیم به ماشین جدید من!
-خیلی دیوونه‌ای.
فرید-میدونم.میگم گرم شدی؟
-بهترم.
فرید-قرصاتو خوردی؟
-قبل اینکه را بیفتیم خوردم.
فرید-خب من دیگه هیچی ندارم بگم و به زودی حوصلت سرمیره و شروع میکنی به غر زدن.خدا به دادم برسه😬.
خندیدم-نه فعلا.نمیخوام واسه همچین روز بزرگی بداخلاق باشم.
فرید-خوبه.میشه من یکم زبان کار کنم‌؟حوصلم سررفت.
-نه.
فرید-اوکی!میخوای برات کتاب بخونم؟
-نه.
فرید-میشه ببوسمت؟
-چرا که نه؟
سرامون بهم نزدیک شدن و تقریبا نزدیک بود بوسمون یه بوسه واقعی بشه که نشد.چون شنیدیم شوان به ژوان گفت-میدونستی برای سکس با بوسیدن شروع میکنن؟و تموم شبایی که ما رفتیم تو اتاقشون و گفتن به خاطر گرما لختن دروغ بوده؟داشتن سکس میکردن!یا وقتایی که در اتاقو قفل میکنن؟وقتایی که اجازه نمیدن ما پیششون بخوابیم و بهمون گفتن دیگه بزرگ شدیم!!!بهم اعتماد کن ما هنوز بچه‌ایم چون هروقت من هرچی میگم میگن تو حرفای آدم بزرگا دخالت نکنم و هنوز بچم...
چشامو بستم و با حرص برگشتم سمتشون.
-خدای من!
فرید-شوان جداً باید صحبت کردن راجب سکس رو تمومش کنی.
-و فکر کردن بهشو.
ژوان-ولی من الآن ذهنم مشغول یه چیزی شد.
-چی؟
ژوان-اگه همه‌ی اینایی که شوان گفت علائم سکس باشه یعنی شما هرشب سکس میکنین؟؟؟؟
-چیییی؟معلومه که نه!ما آدمیم نه ماشین سکس..!
فرید-قرار شد فعلا راجبش حرف نزنیم.
-آهان.نه،یعنی،لعنتی!
شوان-تا وقتی ما همه‌چیز رو راجبش ندونیم نمیتونیم دست از فکر کردن بهش برداریم.
ژوان-منم.هنوز از چندش بودنش کم نشده.و من فکر میکنم شما دوتا خیلی بی‌ادبین!درضمن فرید از تو میشد انتظار داشت ولی بابایی،ازت انتظار نداشتم😒.
خندم گرفت-آخه جوجه‌تیغی،تو هنوز حتی درست نمیدونی سکس چیه.
ژوان-همین که میدونم اون عضو شخصی که میگی به کسی نشونش ندم توش هست یعنی کارتون زشته!
-عزیزم.این کاریه که همه انجام میدن.
شوان-من انجام نمیدم.
-همه شامل آدم بزرگا میشه نه تو فسقلی.بعد اینکه به بلوغ برسید میتونین اینکارو انجام بدین.
شوان-قبلش نمیشه؟
فرید-نه نمیشه به نعفته امتحانش نکنی😑.فردا درموردش صحبت میکنیم الآن وقتش نیس...
خوشبختانه با بیرون اومدن کیوان و یاسین از از در صحبت‌های نه چندان شیرینمون تموم شد.داشتن میخندیدن و با دیدن ما متعجب به سمتمون اومدن.
یاسین-اینجا چیکار میکنین؟
سریع بلند شدم تا بغلشون کنم-متاسفم دیر رسیدیم و نخواستیم حواستون رو پرت کنیم.مراسم چطور بود؟
کیوان-حرف نداشت!
یاسین-حس میکنم خوشبخت‌ترین آدم دنیام!
فرید-شک‌ نکنید که هستین.پس فکر کنم مسخرس که بگم خوشبخت بشین😅.
-دیگه برین تو جشن میبینیمتون.فرید وقتشونو نگیر...
شوان-منم میخوام تبریک بگم.
یاسین-بگو عزیزدلم.
شوان-عمو کیوان بهت تبریک میگم تو خیلی خوش‌شانسی که با عمو یاسین سکس میکنی اون خیلی خوشگله!
اگه بگم سکته کردم دروغ نگفتم فشارم افتاد و نشستم رو نیمکت.این بچه آخرش کار دست من میده.
یاسین و کیوان هم هل شدن نمیدونستن الآن باید ازش تشکر کنن بخندن یا چی؟
فرید به شوان توپید-مگه نگفتم تا فردا دیگه در مورد سکس حرف نمیزنی؟پسرا من خیلی متایفم این بچه یکم رو مسئله سکس حساس شده و...
یاسین-نه تبریک خیلی خوبی بود😅😂.کبریا تو خوبی؟
-اگه این آتیش‌پاره بزاره.
صبر کردم برن تا قشنگ پس بیفتم.
فرید-بیا بریم یکم آب‌قند بدم بخوری.
-باشه.فقط حواست به شوان باشه یه‌وقت یه اظهارنظر گوهربار دیگه درمورد سکس نکنه😥.
فرید-نگران نباش.شوان اینکارت بی ادبی بود.سکس واقعا خصوصی و شخصیه حق نداری در موردش نظر بدی،آرزوی موفقیت بکنی و یاهمچین چیزی!
شوان-دقیقا نمیدونم علت حساسیتتون چی میتونه باشه؟شاید چون تو ایران بزرگ شدین و اونجا یه کشور مذهبیه؟
فرید-نه بچه.علتش اینه که تو فقط هشت سالته و بی‌نهایت بی‌ادب و بی‌ملاحضه‌ای.دیگم انقد برای من شلدون بازی درنیار!
منو شوان همزمان پرسیدیم-شلدون کیه؟
فرید-خدایا چرا من؟چرا؟مگه من چیکارت کردم؟
ژوان-میشه من یچیزی بگم؟
فرید-بگو.
ژوان-همه رفتن!
-اوه.راست میگه باید بریم و به جشن برسیم مگه اینکه تو تصمیم گرفته باشی این یکیو هم از دست بدیم!








کمربنداتون رو باز نکنین عروسی هنوز تموم نشده فقط انگشت شصت من دیگه بعد اینهنه تایپ کردن داره میشکنه😅
باعشق
👵پریا👵

ObiymyWhere stories live. Discover now