آفتاب مستقیم به تخم چشام میخورد و داشت کورم میکرد هیف تو درجهای از گشادی به سر میبردم که عمراً اگه میرفتم عینک آفتابیمو بیارم به شدت تخس و یدنده با خورشید کل انداخته بودم و نگامو از آسمون برنمیداشتم.
سوزی-هی کبی کجایی؟
-همینجا.
آدام-فکر کنم تا آخر هفته حسابی برنزه شده باشی.
لبام آویزون شد-دوست ندارم خب.
آدام-کل کیف برگشتن از تعطیلات به اینه که برنزه باشی و همه بفهمن.
-دقت نکرده بودم.ولی خب این خورشید فاکی هم داره میره رو اعصابم اینجا خیلی گرمه.
سوزی-هوای ایران چطوره؟
-منظورت چیه؟
سوزی-اونجا مثل عربستان گرم و بیابونیه؟
-آها.ایران هر تیکهاش فرق میکنه.ساحل و جنگل و کوه و بیابون داره.منو فرید تو یکی از شهرای شمال ایران بزرگ شدیم اونجا پر از جنگلای سبز بود و خیلی به دریا نزدیک بود.
آدام-حتماً حس فوقالعادهای داشتین.جنگل و دریا.
-و کوه!یه عالمع کوه که تو بهار و تابستون سبز بودن،پاییز نارنجی میشدن و زمستون سفید.دلم واسه بچگیهام تنگ شد.
آدام-کیه که دلش تنگ نشه؟فقط نگاه کردن به این وروجکا کافیه تا من دلم بخواد مثلشون با خیال راحت بازی کنم و از ته دل بخندم.
-اوهوم.ولی ما زیادم به زندگی آدمای بالغ نزدیک نیستیم!نگامون کن،رو صندلی ساحلی لم دادیم و حرف میزنیم درحالی که کوین داره میز ناهارو آماده میکنه،فرید ناهار درست میکنه و اما مشغول مسائل کاریشه!
سوزی-قرار شد ما هواسمون به بچهها باشه خب این خودش کلی دقت و تمرکز میخواد!
آدام-آره این کار کلی حوصله میخواد.
خندیدم-داریم کیو گول میزنیم؟خودمون؟
آدام-تو نزنی تو ذوقمون نمیشه نه؟من میرم پیش کوین به نظر میاد کارش تموم شده بچههام که نیاز به مراقبت ندارن انگار!
و گذاشت رفت!قبل اینکه غر بزنم چرا رفت سوز هم بلند شد و گفت-منم میرم اما رو از فاز کار در بیارم معلوم نیست اومده تعطیلات یا جلسه کاری؟
فقط چند دقیقه طول کشید ولی به خودم اومدم دیدم اثری از کو و آدام نیست معلوم نبود کجا غیب شدن،سوزی هم یه آهنگ ملایم گذاشته بود و با اما یه گوشه دونفری میرقصیدن و درگوش هم پچ پچ میکردن.فقط فرید هنوز مشغول کباب کردن برگرها رو باربیکیو بود و من میل عجیبی واسه رفتن و کمک کردن بهش داشتم.آروم و پاورچین از پشتسر بهش نزدیک شدم و یهو بغلش کردم.البته که حتی یه تکون کوچیک هم نخورد که نشون بده ترسیده یا جاخورده.
فرید-میبینم که بچمون حوصلش سررفته.
سرمو چسبوندم بین دوتا کتفش و غر زدم-هیچ حوصلم سرنرفته اومدم کمک!
ریز خندید-الآن با فشار دادن من تو بغلت داری کمک میکنی؟
-آره دیگه دارم انرژی میدم بهت.حسش میکنی؟
دست آزادشو گذاشت رو دستام که دور شکمش قفل بود و گفت-اوهوم.
رو نوک پا بلند شدم که سرم راحت از پشت برسه به گونههاش و محکم بوسیدم...
فرید-یکم بیشتر میخوام!
و چرخید و لبامو بوسید.از هم که جدا شدیم مهربون گفت-حالا میزاری به کارم برسم یا ناهار گشنهپلو بخوریم؟
ولش کردم و گفتم-آره راحت باش،من چیکار کنم؟
فرید-تو؟
-اوهوم.سوان آرومه و پسرا دارن بازی میکنن.میتونم بهت کمک کنم کمتر خستهشی.
فرید-لازم نیست عزیزم خودم تنهایی از پسش برمیام.
-فرید نکنه فکر میکنی من نمیتونم انجامش بدم؟
فرید-نع معلومه که نه!
-اوکی پس چیکار کنم؟
فرید-اول دستاتو بشور بعد بیا صحبت میکنیم!
-اوکی زود برمیگردم.
سریع و با عجله یه آبی به دستام زدم و برگشتم تا خودش همه کارارو تموم نکرده.
فرید-چه زود اومدی.
-اوهوم،حالا چیکار کنم؟
فرید-میتونی اون پنیرهارو ورق کنی؟حدود یه میلیمتر!
لبام آویزون شد و غر زدم-خب ورق شده میخریدین😒.
فرید-من این پنیرهای دایرهای رو به مربعهای ورق شده ترجیح میدم بعدشم خودت خواستی کمک کنی...
-نه انجام میدم.اوم،اولیش یکم بد شد!بقیش خوب میش...دومیشم به فنا رفت!چاقوش خیلی کنده!
فرید-بیا عزیزم فک کنم این یکی بهتر باشه برات.
متعحب به چاقوی میوه تو دستم زل زدم و پرسیدم-این چیه؟
فرید-چاقو!
-میدونم چاقوعه!چرا اینو دادی بهم؟فک کردی از پس اون چاقو گندهها برنمیام؟
فرید-عزیزم تو روزی چندبار واسه بچهها و من میوه پوست میکنی و این کارو عالی انجام میدی واسه همین فکر کردم تسلطط به این چاقوها بیشتر باشه!
اخمام رفت تو هم یه نگاه به دوتا چاقو تو دستم انداختم و آخرش با اخم و تخم چاقو میوه رو انتخاب کردم.حق با فرید بود خیلی زود تموم قالب پنیر ورق شده بود.
-تموم شد😌.
فرید-شت!کبی؟کی وقت کردی همشو ورق کنی؟
-کاری نداشت منو دسته کم گرفتی؟
فرید-نابغه ما کلا ده نفریم من فقط ده تا ورق لازم داشتم تو چهلتا درست کردی!
-درواقع یکم بیشتر!!!باید زودتر میگفتی.
فرید-انتظار نداشتم سربرگردونم ببینم کارت تموم شده.
حالا عیبی نداره فدای سرت.همشون هم ورقهای خوبی نیستن نصفشون به درد نمیخورن.
-فرید یبار دیگه به کارم گیر بدی با همین چاقو چهلتیکت میکنم!همه تیکههاش خوب و عالین.
خندید-با چاقو میوهخوری میخوای تیکه تیکم کنی؟
-میخوای ببینی؟
فرید-نه ممنون!دستت دردنکنه.
-خب دیگه چیکار کنم؟
گفت-حواست باشه اینا نسوزن.
جامو باهاش عوض کردم و فرید رفت نونهارو نصف کنه.
-فرید؟.
فرید-هوم؟
-فک کنم یه اشتباهی پیش اومده!
فرید-چی؟
-باربیکیو خاموشه!
فرید-نه اشتباه نشده خودم خاموشش کردم.
-آها،بعد اون وقت چرا منو نگه داشتی بالاسرش که نسوزه؟
فرید-اوم،چون شاید حشرهای چیزی بشینه روش خواستم حواست باشه!
-فرید...اولاً که این دوتا هیچ ربطی هم ندارن.دوماً که میتونستی در لعنتیشو ببندی!اگه میخوای من تو دستوپات نباشم کافیه بگی نه که بفرستیم دنبال نخودسیاه.بیشعور!
با مهربونی اومد سمتم و بغلم کرد.
فرید-اگه میگفتم فقط میخوام وایسی نگات کنم که نمیموندی.اگه دنبال نخودسیاه میفرستادمت که الآن وردل من نبودی قربونت برم.من فقط بدم میاد کسی تو آشپزی کردنم دخالت کنه همین!وگرنه دوست دارم همیشه کنارم باشی.
-خب از اول میگفتی.
فرید-سعی کردم گوش نمیدادی.
-اوکی.برگرد سرکارت قول میدم دیگه به چیزی دست نزنم.
خندید-اوکی.داشت گوجههارو خورد میکرد منم یه صندلی کشیدم بیرون و نگاش می کردم.
-میگم فرید بعد ناهار بریم ساحل؟
فرید-بریم.
نگام سر خورد رو سوان که مشتش تو دهنش بود و دستو پا میزد.دلم رفت براش
-بیا بغلم ببینمت،چرا تو انقد مظلومی بچه؟یکم گریه کن خب.
فرید-عه😐.
بیخیال نشستم رو صندلی و گفتم
-کوفت!خب خوشم میاد گریه کنه من آرومش کنم همش آرومه خودش.هوم؟جونم بابایی.میگم فرید،خبری از بچه نشد؟
فرید-با دیاکو و دکترش صحبت کردم فعلاً مشکلی نیست.
-هوم،خوبه،میبینی دخترم؟داداشات وقت به دنیا اومدن فقط منو حرصم دادن،فقط تو بیدردسر اومدی قربونت برم.
فرید با پوزخند گفت-بیدردسر؟
یه لحظه کوتاه زل زدیم بهم و با درد معده نگامو ازش گرفتم.سوانو محکمتر بغل کردم و آب دهنمو قورت دادم.
-میمیری چیزی نگی؟حتماً باید این سفرو به خودت و من کوفت کنی راحت شی.
از رو صندلی بلند شدم و اومدم برگردم تو خونه که فرید پریدجلوم.
-نمیخوام ببینمت.
فرید-عزیزم؟
-برو گمشو فرید!
فرید-غلط کردمو واسه همینوقتا گذاشتن دیگه،ببخشید غلط کردم!
-نمیفهممت.چرا انقد خودتو اذیت میکنی؟یه سوال بهتر!چرا انقد منو اذیت میکنی؟
فرید-متاسفم عزیزم.
-اوکی،حالا برو کنار.
فرید-کجا؟
-میخوام یکم آب بخورم.
فرید-اینجا هست!
-و تنها باشم.چنددقیقه.
کنار کشید.درواقع میخواستم تنها باشم تا درد کشیدنمو نبینه معدم واقعاً میسوخت و اسید معدم هی تا نوک گلوم بالا میومد و میرفت پایین.
سوانو برگردوندم تو کریرش تا راحت باشه و خودم رفتم داخل مستقیم تو آشپزخونه مطمعن نبودم آب سرد یا گرم برام خوبه یا نه پس یکم آب ولرم خوردم.
با شنیدن صدای آدام و کوین یه متر پریدم.دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم-منو ترسوندین!
آدام-شرمنده،تو خوبی؟
-اوهوم.
کوین سر تکون داد و رفت فقط.آدام اومد جلوتر.
-ولی نیستی!
-مهم نیست معدهدرد عصبیه.بهتون خوش گذشت؟
آدام-بحثو عوض نکن رنگت پریده.
-یه لحظه میشینم خوب میشم قبلاً هم اینطوری شدم.
کلافه سرتکون داد-اون گردن کلفت این دفعه چیکارت کرد؟
پوکر گفتم-این دفعه چیه؟یجوری میگی انگار هر روز یه بلایی سرم میاره.
آدام-بله تقریباً هرروز یه بساطی دارین شما!
-چیز مهمی نبود به هرحال.منو که میشناسی زود جوش میارم.
با اومدن سیدنی بحثمون همونجا تموم شد.
سید-ددی ناهار آمادس.
آدام-تو برو ما الآن میایم عزیزم.
-بریم دیگه.بریم سیدنی.
واقعاً حوصله سوال جواب نداشتم میخواستم فرار کنم فقط.آدام هم ادامه نداد و رفتیم پیش بقیه،وسط فرید و ژوان نشستم و موهای ژوانو بهم ریختم.دلم واسه پسرا تنگ شده بود و اونا انگار نه انگار از صبح باهام حرف نزدن،عین گشنهها فقط و فقط میخوردن.
-آرومتر بخور ژوان،دلت درد میگیره.
ژوان با دهن پر جواب داد-مث تو؟
-مث من؟
ژوان-وقتی داشتی میرفتی داخل دستت رو شکمت بود.
سریع ساکت شدم با این گوزیلاها نمیشد درافتاد.
-انقدر بخور تا بترکی!
خندید و ادامه داد.
فرید-کبی؟درد داری؟
-نه چیزی نیست.
یه گاز به ساندویچم زدم و فهمیدم توش خردل داره.به سختی گاز دوم رو زدم.لعنتی از خردل متنفرم.
کوین-فرید کارت تو آشپزی حرف نداره،شام دیشب عالی بود و حالام این ساندویچهای معرکه.
فرید-خوشحالم دوست داری.
اما-ولی انگار بعضیا خوششون نیومده.
فرید پوکر گفت-کی؟
اما-کبی!
همه نگاها برگشت سمت من.
-نه من دوست دارم!
فرید-کبریا؟
-میگم دوست دارم!!!
اما-کامان کبی!من جلوت نشستم از همون گاز اولی قیافت یجوری شد انگار میخوای بالا بیاری.
عصبی زل زدم تو چشاش.نفهم!فرید ساندویچمو از دست کشید و بازش کرد و شرمنده گفت-اوپس،کبی عزیزم،من متاسفم اعصابم خورد بود و حواسم پرت شد یادم رفت تو خردل نمیخوردی.
-مهم نیست میتونم بخورم پسش بده.
ژوان-بابایی ساندویچ منو میخوای؟خردلا رو لیس زدم!!!کاملاً تمیزه هیچ سسی نداره.
و یه لبخند مهربون چاشنی حرفش کرد.قبل اینکه مودبانه ازش تشکر کنم و درخواستشو رد کنم فرید بهش توپید-مسخره بازی درنیار ژوان...
به آنی لبخند بچه محو شد و جاشو به بغض داد.یه نگاه به ساندویچ گاززده خودم و ساندویچ دست نخورده فرید کردم.واسه فرید رو برداشتم دادم به ژوان و خودم ساندویچ بدون سس ژوانو برداشتم.
-مرسی پسرم.دستت درد نکنه.
و قبل اینکه با فکر کردن راجبش بیشتر حال خودمو بد کنم یه گاز بزرگ بهش زدم.با تصور اینکه من آلت فرید رو تو دهنم نگه داشتم اینکه دیگه بدتر ازون نیست خودمو آروم نگه داشتم و تو ذهنم راه های درآوردن پدر فرید رو مرور کردم.😍سلام بر عزیزان قرنطینهشده.
حالتون چطوره؟
امیدوارم خودتون و خانوادههاتون از کرونا به دور باشین💔🤧
خیلی زیاد مواظب خودتون باشین
دوستتون دارم
🦠پریا🦠
![](https://img.wattpad.com/cover/182175649-288-k678890.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Obiymy
Romantizmهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻