خدایا داری شکنجم میکنی یا چی؟با نا امیدی به فرید خیره شدم.خواب بود.شب قبل خواب باهم فیلم دیدیم یه تلاش ناموفق به تلاشهای دو شب قبل اضافه کردیم و من نتونستم راست کنم و حالا،ساعت دو نصفه شب!از خواب بیدارم میشم درحالی که کاملاً راست کردم.این عدالته؟دلم نمیومد فرید رو از خواب بیدار کنم،پس فقط آروم دست بردم داخل شلوارم.حس خوبی داشت یجورایی امیدوارم کرد که شاید اینبار به ارگاسم برسم.
یه صدایی ازم دراومد که فرید رو از خواب پروند.
فرید-کبی؟
-هووووم؟
فرید-درد داری؟چت شد؟جرا ناله میکنی؟
-چراغ خوابو روشن کن.
سریع اینکارو کرد.پتو رو زدم بالا.
-ببین خودت!
خم شد و نگاه کرد.
فرید-شوخیت گرفته؟
-من خواب بودم!
فرید-همینطوری الکی نمیشه انقد شق کرد کبی جان من خودم ذغال فروشم.
-عه!حالا شاید یه خوابایی دیده باشم.
فرید-خواب کیو دیدی؟
-من گفتم خواب کسیو دیدم؟
فرید-کبی!
-تو؟
فرید-کبریا!
-نمیگم.فرید-کبریا میگی یا میخوابم!
-حالا که بیداری دلت میاد؟
فرید-تا سه میشمرم.یک...دو...سه...
-باور کن یادم نمیاد قیافشو،اصن نخواستم،بگیر بخواب!
با بالشتمم کوبیدم تو صورتش قشنگ حرصم خالی شه.بالشو گذاشت زیر سر خودش و منو کشید تو بغلش.
فرید-خب حالا چرا رم میکنی؟
زدم رو سینش-خودت اسبی احمق!
فرید-عصبانیتتو دوس دارم عین بچه گربه چنگول میکشی!
از چشام آتیش و از گوشام دود زد بیرون.
فرید-خب حالا این یکم ترسناک شد!
قبل اینکه با حرفام تیکه پارش کنم جامو با خودش عوض کرد و لبامو بوسید.هیف که لازمش داشتم!یکم که همو بوسیدیم و مطمعن شد قرار نیست جرش بدم از روم بلند شد و تیشرتشو درآورد و دوباره جاهامونو عوض کردیم یبار دیگه اینکارو میکردیم هرچی شام خورده بودم روش بالا میاوردم همینجوریشم سرم گیج میرفت.درحالی که فرید شلوارکمو درمیاورد دوباره بوسیدمش ولی یه طعم خیلی آشنا باعث شد ازش به شدت و سریع فاصله بگیرم.
-لعنتی!
فرید سریع چندبرگ دستمال کاغذی گذاشت جلو دماغم و هیچ اهمیتی به چند قطره خونی که رو صورتش چکیده بود نداد.
فرید-کبی خوبی؟
-آره.
فرید-نگام کن.
سرمو بالا کرفته بودم که زودتر بند بیاد و گفتم-میگم خوبم!!!
فرید-عصبی نشو!فقط میخواستم ببینم درد نداشته باشی.
-ندارم.
فرید-خیلی به خودت فشار آوردی...
-نه!فرید!من خوبم!چندقطره خونِ فقط!
فرید-لی...
دوتا دستمال لوله کردم و گذاشتم تو سوراخای بینیم و فرید رو هل دادم که دوباره دراز بکشه،با دستمالهایی که باقی مونده بود صورتشو تمیز کردم.
فرید-کبی اگه خوب نیستی لازم نیس...
-خفه شو فرید.
فرید-نگرانتم.
-ازم چندشت میشه!
فرید-دوباره شروع نکن!
-همین الآن یکم از خونمو خوردی!
خندید-اینطوری که میگی بیشتر خندهدار به نظر میرسه تا چندش!و چون اسرار میکنی ادامه میدیم ولی زیاد بهت فشار نمیارم خب؟
خندیدم-باشه!خوبه قول میدم هیچ فشاری روم نباشه!
فرید-خنگ نشو قراره سکس کنیم بدون فشار نمیشه ممکن نیس!
و دیگه مهلت نداد بهش بگم خودت خنگی،دوباره از لبام شروع کرد و اهمیتی به دوتا دستمال خونی که هنوز تو دماغم بود نداد.تو اون لحظه انقد دوسش داشتم که میتونستم جونمم براش بدم:)رو گردنم مارک گذاشت،ترقوه و نیپل هام و همین طور که میرفت پایین شلوارکمو کامل در آورد و باسنمو تو دستاش گرفت و خوشحال گفت-این همه لاغر شدی ولی این تپلیا تکون نخوردن:)
خندیدم و برگشتم پشت و گفتم-نمیدونستم انقد بهشون علاقه داری!
کمرمو بوسید و گفت-معلومه که دارم!
فرید رفت کاندوم و لب بیاره و من هیجانزده و اندکی مضطرب منتظر لحظهی موعود شدم!بله که این اسمو میزارم روش چون خیلی مهمه:))))فرید-کبی آمادهای؟
-اوهوم.
فرید-اوکی من نمیخوام باز بهت فشار بیارم پس خیلی آروم انجامش میدیم.
-زود باش.
فرید-باشه هلم نکن!عه.
یه تاب ریز به کمرم دادم و نفسمو با برخورد لوب حبس کردم.
خیلی خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم به ارگاسم رسیدم!انقدر زود که تا وقتی فرید ارضا شه من دوبار اومدم:)
فرید-تموم شد!
نفیم بالا نمیومد ولی گفتم-اوهوم...
فرید-نمیتونی نفس بکشی؟
خندون گفتم-از هیجانه!
فرید-انجامش دادیم:)
-ممم،خیلی،خوب بود...
فرید خیلی آروم و با حوصله برم گردوند،تمیزم کرد،روم پتو کشید و دستمالهای خونی رو از دماغم کشید بیرون و چک کرد خونریزیش بند اومده باشه،آخرشم چراغخوابو خاموش کرد و کنارم دراز کشید...خودمو کشیدم سمتش و سرمو گذاشتم رو بازوش.
-فرید؟
فرید-هوم؟
-خستهای؟
فرید-اوهوم!
-باشه.
فرید-بگو:)
-نه فردا صب حرف میزنیم.بخواب قربونت برم.
منو محکم کشید تو بغلش و گفت-خوب بخوابی:)
تا صبح به معنای واقعی کلمه آروم بودم و با آرامش خوابیدم.وقتی بیدار شدم فرید نبود،منم تموم تنم درد میکرد ولی اهمیتی بهش ندادم.رو در سرویس اتاقمون یه یادداشت چسبونده بود و ازم بابت زود رفتنش عذرخواهی کرده بود و کفته بود یه جلسه مهم داره و حتما صبحونه بخورم بهش پیام بدم که حالم خوبه تا وقتی تونست باهام تماس بگیره.منم به تک تک حرفاش عمل کردم.قبل دستشویی بهش پیام دادم جلسش تموم شد زنگ بزنه بهم و بعدش رفتم صبحونه بخورم.البته میخواستم قبلش دوش بگیرم ولی سرم گیج میرفت از گشنگی...
پسرا قبل من بیدار بودن و طبق عادتی که وقت مریضیم به دست آورده بودن ساکت و بی سر و صدا منتظرم بودن.ژوان با آیپدش بازی میکرد و شوان با یه سری مهره ریز دستبند درست میکرد.
-صبحتون بخیر پسرا.
شوان-صب بخیر.
ژوان-صب بخیر بابایی:)
-صبحونه خوردین؟
شوان-نه!بیدار شدیم فرید نبود.
-خب بیاین با من بخورین.
ژوان-ساعت یازده؟
-بیخیال پسر.یکم صبحونس دیگه!
شوان-چیشده چرا انقد شنگولی؟
-کی این کلمهرو یادت داده؟
شوان-دیاکو!
سر تکون دادم-شنگوووول نیستم!
ژوان-شنگول مگه اسم اون گوسفند تو داستان نیس؟
شوان-نه انگار ب آدمای خوشحالم میگن!الآنم بابا داره دروغ میگه.
-خب یکم هستم!
شوان-چرا؟
-همه چیو باید بدونی؟
شوان-آره!آخه دیشب انگار با فرید دعوات شده بود ولی من خوابم میومد نشد بیام ببینم چیشده!
-من و فرید کی دعوامون شد؟
شوان-نمیدونم ساعت چند بود ولی شب بود یه صداهایی میومد،برا من ژله بریز دوس دارم.
یکم ژله ریختم رو نون تستش و ذهنمو جمع کردم ببینم چی بگم بهش.
-اوم،دیشب منو فرید یکم صحبت کردیم.
شوان-شیر!
-بیا،و خب شاید یکم صدامون بلند بوده باشع.
شوان-بابا؟
-جونم؟
شوان-من فرق صحبت کردن و آخ و اوخ رو نمیدونم ینی؟
-بخور~_~
ژوان-همو زدین؟فرید خیلی بیشعوره!
-ژوان!بی ادب نباش!
ژوان-آخه نمیدونه تو مریضی؟
-ژوانم،من خوب شدم دیگه.
ژوان-اون وقتی که عمل کردی هم گفتی خوب شدی ولی بعدش حتی بدترم شد!الآنم فرقی نکرده.
آروم به سرش دست کشیدم-ژوانم،من واقعا خوب شدم،هنوز ضعیفم و هنوز همه عوارض بد بیماریم از بین نرفته ولی خوبم!فرید هم خیلی مواظبمه خودتون میبینین!درست نیس اینجوری بگی راجبش.
شوان-ولی خیلی زود عصبانی میشه!
-از بس که دوران سختیو مشت سر گذاشتیم یکم اعصابش ضعیف شده و زود از کوره درمیره ولی چیزی از خوبیاش کم نمیکنه و ما باید درکش کنیم.کم کم درست میشه همه چی.
ژوان-پس دیشب چیشد؟
فکر میکردم فراموش کرده باشن:(تصمیم گرفتم راستشو بگم!
-اوم،دیشب منو فرید باهم سکس کردیم.حالام هیچی نگین صبونتونو بخورین.
شوان-واااااو!
-چیه؟
شوان-اولین باره بهمون گفتی!عجیبه!
-دیگه پسرای بزرگی هستین و به لطف گوگل همه چیزو هم میدونین انکار بی فایدس!
ژوان-درد داره؟
-چی؟
ژوان-سکس!
-اوم،یکم...
ژوان-پس چرا سکس میکنی؟نکن!
-ببین پسرم،سکس یه کار دردناک نیس،یه کار لذت بخشه!شما هنوز به بلوغ جنسی نرسیدین و وقتی برسی خودت منظورمو میفهمی لازم نیس الآن خودتو درگیرش کنی!
شوان-من خوشحال شدم!
-چرا؟
شوان-چون باعث شده تو خوشحال باشی!
لبخند زدم-اگه سوال پیچم نکنین خوشحالترم میشم!
گوشیم زنگ خورد. فرید بود،پر از حس خوب جواب دادم.
-سلام عزیزدلم!جلست تموم شد؟
دیاکو-کبریا!
-دیاکو؟
دیاکو-آره منم.
-گوشی فرید دست تو چیکار میکنه؟
دیاکو-ببین کبریا،هرکاری میکتی فقط هل نکن باشه؟
-دیاکو داری میترسونیم!فرید کجاس؟گوشیو بده خودش!
دیاکو-نمیتونه حرف بزنه.
-دیاکو!
دیاکو-ما بعد جلسه رفتیم انبار مرکزی تا بار جدیری که تحویل گرفتیمو چک کنیم یه ریچتراک خیلی خیلی کوچولو کنترلشو از دست داد خورد به یکی از قفسهها،قفسه و وسایلش ریختن رو فرید!ولی نگران نباش حالش خوبه!
-پس چرا گوشیو نمیدی بهش؟الآن کجاس؟
دیاکو-سرش شکسته و دستش در رفته آوردمش بیمارستان بردن از سرش عکس بگیرن مطمعن شن ضربه مغزی نشده باشه.
-کدوم بیمارستان؟
دیاکو-همونجایی که عمل شدی.ولی نیا،پنج مین دیگه مرخص میشه یه راست میارمش خونه،گفت بهت خبر ندم ولی فکر کردم یهو ببینیش بیشتر شوکه میشی.زود میایم.
بی حرف قطع کردم و بلند شدم...
شوان-فرید مرد؟
ژوان-چرا جواب نمیدی؟
فشارم افتاد-ساکت!هر دوتون!
چشامو بستم و خودمو جمع کردم.دیاکو گفت مشکل مهمی نیس ولی نمیتونستم افکارمنفیو جمع کنم.
چش که باز کردم هردو با نگرانی کنارم وایساده بودن.
-ببخشید!ببخشید بچهها...
شوان-آروم شدی؟
-آره...من...من حالم خوب نیست!نفسم بالا نمیاد....
ژوان برام آب آورد و شوان دستمو گرفت.آرومتر که شدم شوان دوباره پرسید-دیاکو چی گفت؟
-انگار یه تصادف کوچیکی بوده.
ژوان-ماشین؟
-نه!نمیدونم دقیق.
شوان-چرا نمیریم پیشش؟
-چون دارن میان خونه.
ژوان-دراز بکش.
شوان-رنگت پریده.صبحونه هم نخوردی.
ژوان شاید باید زنگ بزنیم به فرید!صداشو بشنوی حالت بهتر نمیشه؟
حق با ژوان بود.
-گوشیم کجاس؟
شوان گوشیمو آورد.شماره فرید رو گرفتم.خودش جواب داد.
فرید-جونم؟
-فرید؟
فرید-باید زنگ میزدم بعد جلسه شرمنده ...
-فرید؟
فرید-کبریا؟خوبی؟چرا صدات میلرزه؟
بغصم ترکید.
فرید-هی!با دیاکو حرف زدی؟
-آره.
فرید-میدونم چیکارش کنم.کبی عزیزم،من تا ده دقیقه دیگه خونهام.باور کن چیزیم نیس فقط سرم شکسته!
بلندتر عر زدم.البته از خوشحالی،اینکه صداشو میشنیدم خیالمو راحت کرده بود.
فرید-کبریا؟عزیزدلم؟گریه نکن فدات شم...پسرا پیشتن؟گوشیو بده شوان.
گوشیو گرفتم سمت شوان.
شوان-الو؟آره!نه هیچی نخورده!باشه...باشه...زودبیا.
گوشیو برگردوند بهم.
فرید-کبریا،شوان میگه صبحونه نخوردی...
-وقت نشد.
فرید- برو یچیزی بخور تا من برسم.
-نمیتونم.
فرید-کبی لطفاً!دیشب خیلی فشار بهت اومد و داره ظهر میشه ولی تو هنوز هیچی نخوردی~_~به شوان گفتم برات یچیزی بیاره بخوری.میخوریش فهمیدی؟
شوان با نون تست و کره بادوم زمینی و یه لیوان آب آناناس اومد.
-نمیخوام.
فرید-کبریا من بیام همشو به زور میچپونم تو حلقت!بخور!
غر زدم-انقد بد نشو.
فرید-شوخی ندارم باهات.اول یه دستمال بردار اشکاتو پاک کن.بعد گوشیو بزار رو ایفون که راحتتر بخوری.من قطع نمیکنم تا خیالم راحت باشه ازت.
-کی میرسی؟من نبینمت خیالم راحت نمیشه.فرید چرا مواظب خودت نیستی؟از نگرانی دارم سکته میکنم.
فرید-هیس آروم یه نفس عمیق بکش احمقجون.منکه عمداً نزدم خودمو ناقص کنم.
-دارم گوشیو میزارم رو ایفون.
ژوان که تازه فرصت پیدا کرده بود اومد جلو و محتاط پرسید-فرید؟
فرید-جونم پسرم.
ژوان-پوووف،اینکه زندس چرا انقد گریه کردی خب!؟
فرید-فک کردی مردم؟
ژوان-آره!خوب شد نمردی صب بهت گفتم بیشعور اگه میمردی نمیشد ازت عذرخواهی کنم.
فرید خندید-یعنی خوشم میاد یکم هم نگران خودم نمیشی.
شوان-چی شدی؟
فرید-سرم شکسته!شیش تا بخیه خورده،دستم هم در رفته که بستنش،یکی از دندههام هم ترک برداشته،تا چندروز دیکه هم چندجام کبود میشه ولی بجز اینا خوبم:)حالا چرا گفتی بیشعور بهم؟
شوان-من نگفتم.
ژوان-من گفتم چون دیشب با بابا سکس کردی!
-خدایا.
فرید-کبریا:|||||
-من نگفتم!
شوان-خودت گفتی دیگه!
-نه یعنی نیومدم یهو بگم!انقد سوال جوابم کردن لو دادم.
ژوان-ما فقط پرسیدیم دیشب صدای چی میومد از اتاقتون.خودت گفتی!
-اصن گفتم که گفتم!
فرید-حالا عیبی نداره نه که خودشون نمیدونن.
-آهان!آفرین!
فرید-ولی منو شما بعداً راجبش صحبت میکنیم.فعلاً بیا رو اینکه یهچیزی بخوری تمرکز کنیم.
یکم فین فین کردمو لیوان آبمیوه رو برداشتم.
-آبمیوه؟
فرید-کمه!
-خب یکمم تست و کره بادوم زمینی میخورم.
فرید-این ویدیوهایی که هست تو اینستا.
-کدوما؟
فرید-همونایی که ازشون بدت میاد میان جلو دوربین هی میخورن!
-خب!
فرید-همونو تصور کن،میخوام صدای خوردنتو بشنوم.
شوان-ایو!
-اینکارا چیه دارم میخورم دیگه.
فرید-بخور!ژوان گذارش بده.
نصف لیوانو سرکشیدم.
ژوان-نصف آبمیوشو خورد...حالام یه گاز به تست زد...یکم آبمیوه...گازش خیلی کوچیک بود،فک کنم عصبانیش کردم چون کل تستو یهو چپوند تو دهنش!حالا پرید تو گلوش...داره خفه میشه!
فرید-خودم صدا سرفه رو میشنوم برو بزن پشتش.کبی جان؟عشقم؟
به زور نفس گرفتم-بترکی الهی!
فرید-یکیتون درو باز کنه من پشت درم.
و قطع کرد.ژوان دوید سمت در فرید واقعاً پشت در بود و به محض باز شدن در دوید سمت من تا از خفه شدن نجاتم بده،البته بلد نبود و فکر میکردم یکی داره کتکم میزنه.
-آخ...آی...ول کن...خوب شد...فرید ولمممممم کن....
بالاخره فرصت داد ببینمش.
فرید-خوبی؟
نگران به صورتش نگا کردم.سرش باندپیچی بود و دست چپش تو آتل.
-فریییید...
سرمو تو بغلش گرفت-جونم؟چیزی نیس دیدی که خوبم.
-من دیاکو رو میکشم!کجاس؟
خندید-از دست من فرار کرده.گفت واسمون ناهار میخره تا یکم آروم شیم.
از بغلش دراومدم و دوباره چک کردم ببینم دقیقاً کجاش آسیب دیده.
-پیرهنتو دربیار.
فرید-خوبم کبی...
-من از کجا بدونم خوبی؟
فرید-تنها شدیم همه چیو نشونت میدم.
تازه یاد پسرا افتادم.برگشتم سمتشون.جفتشون یه گوشه ناراحت وایساده بودن.
-شوان؟ژوان؟
شوان-سرت...
فرید-چیزی نیس پسرا...تا فردا بازش میکنم.
ژوان جلو اومد و پرسید-موهات هنوز هست؟
فهمیدم نگران چی هستن.یاد من و عملم افتاده بودن.فرید هم قطعاً فهمید.
فرید-بیاین اینجا...
سریع اومدن.
فرید-چیزی نیس.آروم باشین،ببینین من خوبم،فقط سرم شکسته!خیلی زود خوب میشه.یه ماه دیگه اثری ازش باقی نمونده.
چپ چپ نگاش کردم دیگه داشت توهم میزد.
شوان سرشو گذاشت رو شونش و ژوان به سینهاش تکیه داد.
ژوان-امروز میمونی خونه؟
فرید-آره پسرم.
کم کم داشت حسودیم میشد.جفتشون عین کوالا از فرید آویزون بودن فریدم حسابی ازین همه توجه خرکیف بود.آروم گفتم-میرم زنگ بزنم خبر بدم شب نمیریم.
قیافش رفت توهم و گفت-اصن یادم نبود.ولی لازم نیس کنسلش کنی میریم.
-ولی...
فرید-باور کن الآن که تو این وضعم باز از تو بهترم شرط میبندم نتونی دو قدم راه بری!
حق با فرید بود رو پاهام بند نبودم...
-من تا شب روبراه میشم.
فرید-منم!
-آخه نمیشه دست خالی بریم.قابلمه پارتی چه صیغهایه نمیدونم😒.
فرید-دیاکو کم کم میرسه مجبورش میکنم غذا درست کنه.
-اون بیچاره چه گناهی کرده گیر ما افتاده؟
فرید-از خداشم باشه.بعدشم یاسین و کیوان تا آخر هفته برمیگردن شیکاگو بهتره پارتیشون رو از دست ندیم.
شوان-ماهم میتونیم بیایم یا مخصوص آدم بزرگاس؟
فرید-شماهم میاین فقط سوان و توان میمونن خونه.
با لبای آویزون نگاشون کردم.تا بعد ناهار هیچی نتونست از فرید جداشون کنه.دیاکو و دلقک بازیاش هم اثری نداشت.بالاخره بعد ناهار فرید گفت میخواد یکم استراحت کنه و پسرا رفتن تو اتاق خودشون،دیاکو موند تو حال و یه گوشه لش کرد چون حوصله نداشت برای غذا درست کردن برگرده و من دنبال فرید راه افتادم تو اتاق تا ببینم حالش چطوره.داشت آروم تی شرتشو درمیورد یه رد کبودی کمرنگ رو قفسع سینش بود که مطمعن بودم پررنگ میشه.
-درد داره؟
فرید-نه خیلی!یکم میسوزه.
جلو رفتم دست گذاشتم رو سینش و آروم خم شدم بوسیدمش.منو کشید تو بغلش و گفت-فک نکن نفهمیدم وقت ناهار حسودیت شده بود.
-کی؟من؟حسودی؟
فرید-برو خودتو رنگ کن آقا:)
-حالا شاید یکم.
فرید-حالا دربست درخدمتتم!
-باشه،ولی سرپا نمون بیا بریم دراز بکش.
فرید-خودت بیشتر لازمش داری ولی خب!بیا...
-امروز خیلی نگرانت شدم.
فرید-حالا ببین وقتی خالت خوب نبود من هرروز چه حسی داشتم.
سر گذاشتم رو بازوش و چشامو بستم-خیلی اذیت شدی.
فرید-میارزید به یه تار موت!
-تار موی نداشتهام دیگه؟
فرید-میگم تنهاییم کلاتو بردار!
-نمیخوام.
فرید-جون من!
-دیشب دیدی!
فرید-دیشب که تاریک بود بعدم من تا وسط سکسمون هنوز خواب بودم بعدشم خسته بودم دقت نکردم دیگه!
-پوووف،خیلی گیری!
فرید-هستم!
کلامو برداشتم.
فرید-کی گفته مو نداری؟الآن حکم ته ریشو دارن!
خندم گرفت-ببین آخه وسطاش خالیه.
فرید-اونام درمیان.
سرمو بوسید و گفت-راستی دیشب میخواستی یچیزی بگی!
-یادم رفته...
فرید-فدای سرت فکر کن هروقت یادت اومد بگو بهم.
-صبر کن...
یکم تو ذهنم گشتم و گفتم-یادم اومد!میخواستم بپرسم گرایشت چیه؟
فرید:/-کبی ما بیشتر از ده ساله ازدواج کردیم و اگه حتی سابقه سی ساله دوستیمونو در نظر نگیریم تو باید بدونی گرایش شوهرت چیه!!!!
خندم گرفت-نه خب میدونم بایسکشوالی!فقط دقیقشو میخوام!
فرید-حالا چرا یهو یادش افتادی؟
-یادم اومد چندسال پیش دیاکو فکر میکرد تو استریتی چون فقط رو دخترا هیز میشی نه پسرا!
فرید-من کجام هیزه؟
-همه جات:)مهم نیس حالا من حساس نیستم.
فرید-عجب گاویه این دیاکو!
-چرا خب؟
فرید-من اگه استریت بودم که نمیشد باهات باشم.
-اینو میدونم.
فرید-حالا شاید هفتاد درصدم بیشتر سمت جنس مخالف باشه!
-هفتاد؟
فرید-هشتاد؟
سرمو مالیدم به شکمش-بگی نود هم تعجب نمیکنم:)
فرید-ولی فقط عاشق کبریامم.
-میدونم.
فرید-خوب شد دیشب این حرفا رو نزدی خوابمو میپروندی!
-چرا؟
فرید-خب ذهنم درگیر شد.اصن دیاکو پررو چرا راجب گرایش من باید حرف بزنه؟
-مهم نیس.بگیر بخواب.
فرید-عادت ندارم بعدازظهرا بخوابم.
-بهت مسکنی چیزی ندادن؟
فرید-دادن!
-پس خوابت میبره بگیر بخواب شب خسته نباشی.
فرید-تو پیشم میمونی؟
-اوهوم.از تو هم خسته ترم.هی گایز
با عرض معذرت از دیر اپ کردن:)
دوستتون دارم
🍇پرپر🍇
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻