condom

407 53 36
                                    

سبد رخت چرکا رو گذاشتم تو اتاق لباسشویی و خودم رفتم مطمعن شم دیگه لباس کثیفی نمونده میخواستم قبل اینکه مسافرتمون رو شروع کنیم خونه تمیز باشه که وقتی برگشتیم خستگی کارای خونه نمونه رو دوشمون.دیشب فریدو مجبور کردم کتاباشو از کل خونه جمع کنه،کتابای فرید همه جا بودن،تواتاق خوابا،تو پذیرایی،آشپزخونه،حتی تو دسشویی ها هم چندتا کتاب رو هم تلنبار شده بودن.البته فرید زحمت مرتب کردنشون رو به خودش نداد همشونو تو اتاق مطالعه‌اش که خیلی کم ازش استفاده میکرد چپوند و دهن منو با این جمله که بهم ریختگی اتاق مطالعه به من ربطی نداره چون اصلاً ازش استفاده نکردم تاحالا کاملاً بست.منم ترجیح دادم مورد استفاده خودمو از اون اتاق بهش نگم.ولی درواقع اونجا مث گاوصندوق مخفی خوراکی‌های خوشمزه‌ام بود که میخواستم از پسرا قایم کنم و تنهایی بخورم!!!!!!!!برگردیم سر لباسا...
-پسرا؟لباس کثیف ندارین؟
ژوان-نننننع
-شوان کجاس؟
ژوان-دسشویی.
بیخیال پرسیدن از شوان خودم رفتم تو اتاقش.به جز یه جفت جوراب چیز دیگه‌ای پیدا نکردم.وقت بیرون اومدن از اتاقش بالاخره دیدمش‌.
شوان-چیشده؟
-هیچی.فقط دنبال لباس کثیف میگشتم و اینا رو پیدا کردم.
اومدم برم بیرون که دنبالم راه افتاد.
شوان-چرا از خودم نپرسیدی؟
-دسشویی بودی منم عجله دارم مشکل کجاس؟
شوان-هیچی.چرا عجله داری؟
-باید بعدش چمدونا رو ببندم.
باهم رفتیم تو اتاق لباسشویی.
شوان-میخوای کمکت کنم؟اینجوری کمتر خسته میشی!
لبخند زدم-چرا که نه؟بیا با خالی کردن جیب لباسا شروع کنیم.
شوان-هان؟
-ببلن تو و داداشت و فرید همیشه جیباتون پر از دستمال کاغذیه که میچسبه به لباسا و مجبور میشم لباسارو دوباره بشورم.
شوان-آهان.باشه.
-بیا واسه جالب شدنش یکاری کنیم.هرچی که درمیاریم بگیم ببینیم کی چیز جالب تری پیدا میکنه؟!من شروع میکنم،اوم،دستمال کاغذی.
شوان-هیچی!
-هیچی!
شوان-آب‌نبات!میشه بخورمش؟
-بخور فسقلی،اوم،کلید.
شوان-هیچی.
-بازم دستمال کاغذی.
شوان-من یچیزی پیداکردم،بزارببینم،کندم!
-چی؟اوه،اونکه...
شوان-چیه؟تو جیب فرید بود.
-عزیزم‌.اون کاندومه!
شوان-چی هست؟
-عزیزم مسائل مربوط به بزرگتراس!
شوان-اسپل کردنشو بلدم بهم نگو خودم گوگل میکنم😈.
-تهدید کردنت اصلا کار جالبی نیست بچه!
شوان-خب میخوام بدونم!
-که بعدش بری به همه از جمله ژوان بگی؟نه جونم!
شوان-نمیگم قول میدم.
-باشه،ببین عزیزم،این کاندومه و یه وسیله پیشگیری از بارداری و بیماریه!موقع سکس ازش استفاده میکنیم.
شوان-همیشه؟
-همیشه!
شوان-تو و فرید میتونین باردار شین؟
-نه عزیزم!
شوان-پس واسه مریض نشدن ازش استفاده میکنین؟
-نه دقیقاً.
شوان-خب بابا میگی یا گوگل کنم؟
-باشه موذی کوچولو!ما واسه اینکه سکس راحت تری داشته باشیم ازش استفاده میکنیم.دیگه بسه...
شوان-نشونم بده!
-حرفشم نزن!
شوان-نگفتم رو خودت نشونم بده،فقط میخوام بازش کنی!!!
-این دیگه آخرشه و بعد دیگه حرفی نمیزنی باشه؟
شوان-قول نمیدم شاید با دیدنش سوالی داشته باشم.
-خیله خب!
بسته رو باز کردم و نشونش دادم.
-ایناهاش!
شوان-اینکه گرده!
-خب باز میشه...
شوان-بازش کن.
نوک کاندومو کشیدم و عین بادکنک توش فوت کردم.
شوان-این کاندوم واسه کیه؟
-من،فرید،چطور مگه؟
آروم گفت-من عضو خصوصیتونو دیدم عمراً به این بزرگی نیس!!!!!!
خندم گرفت.
شوان-چرا میخندی؟
-هیچی.خب سوالات تموم شدن؟
شوان-آره.
-و قول میدی در این مورد چیزی گوگل نکنی؟
شوان-آره.
-خوبه!حالا به کارمون برسیم،دستمال کاغذی...
بعد تموم شدن کارمون فرستادمش پی نخودسیاه تا بازی جدید درنیاورده خودمم رفتم به سوان سر بزنم خیلی وقت بود صداش درنیومده بود.
-سوانم؟بابایی؟قربونت برم؟ببینمت؟هنوز تمیزی.بیا بریم شیر درست کنم برات،بخوری،زود بزرگ بشی،لطفا اول موهات بلند شه خب؟با موشی بستن شروع میکنم،بعد خرگوشی،بعد دم اسبی!میبافم.هوم؟فقط کافیه این موهای نرم و قشنگت بلند‌تر شه.بعدش نوبت دندوناته.دندون درمیاری،میتونی چیزای خوشمزه بخوری و منو گاز بگیری.این چشای درشتت بالاخره منو واضح میبینن،گوشات صدامو تشخیص میدن.و تو فرشته‌ی کوچولوی من، صددرصد بابایی صدام میکنی😍
با حوصله شیر بهش دادم و وقتی تموم شد باد گلوشو گرفتم و انقدر صکمشو ماساژ دادم که دوباره بخوابه.و درست وقتی تازه خوابش برده بود گوشیم زنگ خورد و بیدارش کرد.پوکر دوباره بغلش کردم و جواب دادم-به نفعته واسه کار مهمی دخترمو از خواب بیدار کرده باشی!؟
فرید-اوپس!
-چی میخوای؟
فرید-میخواستم بپرسم ناهار چی داریم؟
-چی درست کردی؟
فرید-هیچی!
-پس هیچی!این چه سوال احمقانه‌ای بود آخه؟
فرید-نه خب،چی سفارش بدم؟
-یه چیزی که بچه ها دوس داشته باشن.دیگه زنگ نزن یبار دیگه بچمو بیدار کنی من میدونم و....
قبل تموم شدن جملم قطع کرده بود.
-ببین چه بابای بی ادبی داری؟بیاد خونه حسابشو میرسیم.حالا بخواب خوشگل من...
دوباره خوابوندمش و خودم رفتم سراغ پسرا.
شوان-فرید زنگ زده بود.
-خب؟
ژوان-پرسید ناهارچی میخوریم.
-هوم.
شوان-من بهش گفتم صبر کنه از تو بپرسم تو چی میخوای،گفت لازم نیست چون واسه تو کوفت سفارش میده.منم فکر کردم منظورش کوفته‌اس،ولی بهم گفت منظورش واقعاً کوفتِ!ولی نگران نباش،غذای من زیاده از واسه خودم بهت میدم😌.
موندم بخندم یا گریه کنم.
-بیا بغلم ببینم قربونت برم من.فرید منظوری از حرفاش نداشت.
ژوان-بابایی؟
-جونم؟
ژوان-منم بغل کن.
-بیا اینجا ببینم کلوچه.
تقریباً نیم ساعت بعد فرید با پاکتای همبرگر اومد خونه.پسرا خوش‌حال غذاهه رو از دستش گرفتن و بردن تو آشپزخونه.من موندم و فرید و حالت خسته صورتش!
-فرید خوبی؟خیلی خسته به نظر میای!
کاپشنشو درآورد و بدنشو کشید-خیلی خستم‌.
-بیا بریم ناهار بخور یکم چرت بزن بعدش.
سر تکون داد و گفت-توهم خسته‌ای...
-نه خیلی.دستو صورتتو بشور و بیا.
تا وقتی در دسشویی رو ببنده با نگاه دنبالش کردم و بعد رفتم تو آشپزخونه.پسرا بدون ما شروع کرده بودن.
-خوشمزس؟
شوان-اوهوم.فرید واسه توهم خریده!!!!
خندیدم-میدونم‌.بخور فسقلی.
ژوان-بابا بهم آب میدی؟
-آره عزیزم.واسش یه لیوان آب ریختم.
-شوان تو هم میخوای؟
شوان-نه.من کچاپ میخوام.
-قبل اینکه بیفتین به جون غذا این چیزا رو برمیداشتین خب!
ژوان-خب گشنمون بود.تو از صب هیچی ندادی بخوریم!
-خودتون بیاین بخورین خب حتماً باید من بهتون بدم؟
فرید-باز چیشده؟
-هیچی عزیزم تو بیا بشین.شوان کچاپت.چیز دیگه ای نمیخواین؟
اگه میخواستنم جرعت نکردن بگن!نشستم کنار فرید که دستو صورتش هنوز خیس بدر داشت دستشو با شلوارش خشک میکرد!
فرید-زنگ زدم به سارا...
شوان-چییییییی؟چرااااااا؟
ژوان-بخدا ما پسرای خوبی بودیم!
شوان-من چمدونمو جمع کردم نمیتدنی منو نبری...
فرید-دودیقه زبون به دهن بگیرین.فقط یکی دوساعت میاد اینجا مواظبتون باشه منو کبی کار داریم.
-چه کاری؟
فرید-قراره بریم دیدن بچه!
پسرا یه نفس راحت کشیدن.من نفسم حبس شد کلاً یادم رفته بود.
فرید-نمیخوای...
-نه نه!خوبه،میریم.
ژوان-منن میخوام بیام بچه رو ببینم‌.
-عزیزم بچه که هنوز تو شکم مامانشه و...
ژوان-میخوام ببینمش!
-باشه.توچی شوان؟
شوان-من نمیام.ازش میترسم.
-از بچه؟
-از مامانش!
-فرید؟مگه شوان...
فرید-نه ندیده!
شوان-نه که فقط ازون!از همشون میترسم.
تازه فهمیدم منظورش زنای باردار هستن و بلد نیست چطوری بهمون بفهمونه!!!
-مشکلی نیست پسرم تو و سوان بمونید خونه.
فرید-این حرفا رو ول کن و غذاتو بخور!
اولین گازو به ساندویچم زدم و بلافاصله غر زدم-این توش پنیر هست!
فرید-شت!کدومتون همبرگر کبی رو برداشته؟پنیر نداره!
شوان-واسه من پنیر داره.
ژوان-واسه منم!
با تعجب به ساندویچ خودش زل زدم‌.خودشم پشماش ریخت!
فرید-اوپس!من خیلی خسته و گشنم بود متوجه نشدم که‌....
ساندویچ نصفه‌امو از دستش گرفتم و واسه خودشو دادم بهش-اشکالی نداره فقط پسش بده!
فرید-من همشو خوردم آخه!
-نه همین بسه تو غذاتو بخور زودتر بعدش نیم ساعتم شده بخوابی خیلی خسته‌ای.
سرتکون داد-مرسی.
-نوش جونت.





سلام سلااااام
خوبین همگی؟
کاور این پارت رو دوست عزیزم @sayesar برام فرستاده😍

بخونید و لذت ببرید.
با عشق
🦈پریا🦈

ObiymyWhere stories live. Discover now