oxtongue

648 80 6
                                    

سرم درد میکرد، برگشتم به فرید نگاه کردم، غرق خواب بود، آروم و بی سر و صدا بلند شدم. ساعت سه صبح بود پس با کمترین صدای ممکن رفتم تو آشپزخونه و مسکن خوردم، خواستم برگردم که دیدم یه فندوق کوچولو با چشای خواب آلود زل زده بهم، لبخند زدم.
_بیدارت کردم؟
ویدا_نه خواب بد دیدم.
_میخوای درموردش حرف بزنیم؟
ویدا_نه.
_چیزی می خوری؟
ویدا_شیرکاکائو!
یخچالو چک کردم،شیرکاکائو داشتیم، یکم براش ریختم و دادم بهش. نشست پشت میز و آروم شروع کرد به خوردن. با لبخند نگاش می کردم،ته دلم دعا میکردم حداقل یکی از بچه‌ها دختر باشه، منظورم اینه که، خب میدونم سلامتیشون الویت داره ولی من دلم غش میرفت واسه دختربچه‌ها...
با صداش به خودم اومدم.
ویدا_تموم شد.
لیوانو شستم و دستشو گرفتم.
_بریم بخوابیم عزیزدلم.
ویدا_من نمی‌خوام بخوابم.
جلوش زانو زدم تا هم قدش بشم و پرسیدم_چرا وروجک؟
ویدا_تنها میترسم.
_ویهان پیشته عزیزم.
ویدا_اون فقط تو اتاقمه، الآن خوابیده بعدشم خودش از من بیشتر میترسه!
_خب چیکار کنم؟
ویدا_بیام کنار تو و دایی فرید بخوابم.
یه نگاه به جونور موذی روبروم انداختم. خواستم مخالفت کنم ولی اون نگاه مظلومانه‌اش حتی اگه مصنوعی هم بود مانع میشد.
_خیله خب بیا.
وسط منو فرید دراز کشید و منتظر نگام کرد‌.
زمزمه کردم_چیزی می‌خوای؟
ویدا_لالایی!
لالایی!؟تا حالا فکرشم نکرده بودم. یکم به مغزم فشار آوردم، بیشتر و بیشتر و بالاخره لالایی بچگی‌هام یادم اومد. در گوشش زمزمه کردم و دست رو صورت نازش کشیدم.
_گنجشک لالا
سنجاب لالا
اومد دوباره
مهتاب لالا
لالالالایی
لالالالایی
لالالالایی
لالالالایی
گل زود خوابید
مثل همیشه
قورباغه ساکت
خوابیده بیشه
لالالالایی
لالالالایی
لالالالایی
لالالالایی
جنگل لالا
برکه لالا...
چشماشو بسته بود و منظم نفس میکشید، پتو رو روش مرتب کردم،دفرید تکون هم نخورده بود، با فکر اینکه باید چندتا لالایی واسه بچه‌ها یاد بگیرم خوابم برد.
صبح با سر و صدا از خواب بیدار شدم،ویدا زیر پتو گم شده بود و فرید هنوز خرپف میکرد آروم بلند شدم ویدا رو از زیر پتو در آوردم و رفتم ببینم چرا بیرون غلغله‌اس. صحنه‌ای که دیدم واقعا ناجور بود، مامان پس افتاده بود و کهربا گریه میکرد
_چیشده؟ کهربا؟ چرا گریه میکنی؟؟؟؟
پارسا_بیچاره شدیم!
دیگه جدی ترسیدم.
_یکیتون حرف بزنه!
کهربا_وید،وید،ویدا گم شده...
_گم نشده پیش منو فرید خوابیده.
کهربا_اومدم تو اتاقتون نبود الکی دلداریم نده!پارسا برو بگ....
_زیر پتو بود، باور نمیکنی بیا خودت ببین!
بابا عصبی غرید_تو اتاق شما چیکار میکنه؟؟؟؟
_دیشب رفتم آب بخوردم دیدم دیشب خواب بد دیده، میترسید تنها بخوابه.
همه باهم رفتیم تو اتاق، فرید دستشو گذاشته بود رو دست ویدا جفتشون غرق خواب بودن، آروم گفتم_بفرما، صحیح و سالم تحویل شما!
کهربا اشکاشو پاک کرد و با مشت زد تو بازوم_خیلی بی فکری!
پارسا_خدا به داد بچه‌هات برسه! آدم انقدر بی ملاحظه؟
مامان_میمردی یه خبر بهمون بدی؟؟؟؟
بیا و‌خوبی کن!

همه باهم رفتیم تو اتاق، فرید دستشو گذاشته بود رو دست ویدا جفتشون غرق خواب بودن، آروم گفتم_بفرما، صحیح و سالم تحویل شما!کهربا اشکاشو پاک کرد و با مشت زد تو بازوم_خیلی بی فکری!پارسا_خدا به داد بچه‌هات برسه! آدم انقدر بی ملاحظه؟مامان_میمردی یه خبر به...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ObiymyWhere stories live. Discover now