ok,bye...

422 47 25
                                    

یبار دیگه پشت سوانو مالیدم و از مامان پرسیدم-مطمعنین؟
مامان چپ چپ نگام کرد-قراره شیش ماه اینجا بمونم باید یه سری به اطراف بزنم؟بعدشم هانا همرامه میریم یکم می‌گردیم.نگران نباش.
زنگ درو زدن.
مامان-خودشه
رفت درو باز کرد ولی هاناجون پشت در نبود.آدام و سوزان اومده بودن.
سوزان-سلااااام!
آدام-سلام خانوم!
مامان پوکر یه نگاه به من انداخت و ابروشو به معنی چه خبره انداخت بالا.
-بچه‌ها مامان انگلیسی بلد نیست.مامان دوستام آدام و سوزی!
مامان خوشحال گفت-زن و شوهرن؟
خندمو خوردم-نه!با زن و شوهراشون تو مهمونی هفته‌ی بعد آشنا میشی و اینکه سلام هانا جون!
هاناجون بالاخره رسیده بود و پشت بچه‌ها بود.بعد سلام و احوالپرسی مامان و هانا جون رفتن و سوز و آدام اومدن داخل.
سوزان-اوه‌مای‌گاد!این دخترکوچولو رو ببین🤩
آدام-میشه بغلش کنم؟
-البته!
سوانو گذاشتم تو بغلش
آدام-داره باعث میشه دلم دوباره بچه بخواد،ولی قول نمیدم سیدنی سر بچه‌ی جدیدو زیر آب نکنه،سید خیلی حسوده!
-جدیدا ژوان هم خیلی حسودی میکنه.
سوزان-به خواهرش؟
-نه!به شوان حسودیش میشه
آدام-سید میگه تو مدرسه هم دوستی نداره.
سر تکون دادم-خودمم متوجهش شدم.حالا امیدوارم با موندن مامان یکم بهتر شه.خیلی مامانمو دوس داره.
سوزان-راستشو بخوای با دیدن مامانت جا خوردم.
😐-چرا؟
سوزان-نمیدونم.انتظار حجاب داشتم...!چادر سیاه و روبنده.
فکم افتاد-چی؟روبنده؟این چیزی که گفتی بیشتر تو عربستان مرسومه نه ایران!مامانم تو ایران هم همین لباسا رو می‌پوشه تنها فرقش اینه که شال یا روسری سرش میکنه اونم چون حجاب اونجا اجباریه.وگرنه که حجاب تو ایران خیلی چیز مهمی نیس!مشکل اینجاس که تو کشورای عربی زنا حق انتخاب دارن یا کامل رعایت میکنن یا اصلا،ولی تو ایران چون اجباریه همه فقط از سرشون باز میکنن.
آدام-مامان تو که خیلی باحال بود!فقط فک کنم از ما خوشش نیومد.
خندمو خوردم-نه کلا مدل مامانم همینه!یا میشناستت و قربون صدقت میره یا نمیشناسع و طوری رفتار میکنه انگار وجود خارجی نداری!
سوزان-اوه آدام،این بچه رید روت!
با چشای گرد برگشتم سمت آدام دیدم سوزی راس میگه یکم از خرابکاری سوان از پوشکش زده بود بیرون و مالیده شده بود به تی‌شرت سفید آدام.
آدام شوکه گفت-چرا پی‌پی‌ش سبزه؟
منو سوزی ترکیدیم از خنده-تاحالا نوزاد ندیدی؟
آدام-نه!وقتی سرپرستی سیدنی رو به عهده گرفتیم سه سالش بود!!!!
-خیله‌خب،بیا بریم فکر کنم تی‌شرتای فرید اندازت باشن.
سوزان-شانس آوردی خونه من این اتفاق نیفتاد وگرنه باید لخت میشدی!
سوانو از بغلش گرفتم و بردم پوشکشو عوض کنم.کلا هم ادام یادم رفت.خودش اومد دنبالم تو اتاق.
آدام-اهم اهم!
-آه شرمنده!من دستم بنده کشو سومی پر تی‌شرتای منو فریدِ.یکیو بپوش،لباستو هم بنداز تو سبد رخت چرکا میشورم بعدا بهت میدم.
سریع تی‌شرتشو کند و پرسید-کو سبد؟
برگشتم بهش نشون بدم که فکم افتاد!
-wow!عجب بدنی ساختی
فیگور گرفت و مغرور گفت-ما اینیم دیگه!
با خنده سر تکون دادم و در حمومو نشونش دادم-سبد اونجاس.آروم سوانو تمیز کردم،سوز هم اومد.
سوزان-کمک نمی‌خوا...وایی!آدام!تو این همه عضله رو زیر لباسات قایم میکنی؟داری باعث میشی پول‌پارتی بگیرم!
آدام-فعلا که زمستونه ولی تو تابستون چرا که نه؟کبی گفتی کشو سوم؟
-آره،فک کنم سمت چپو نگا کنی چندتا تی‌شرت نو پیدا کنی.
آدام-مهم نیس همینو برمیدارم.
دوباره یه تیشرت سفید برداشته بود.
همه از اتاق رفتیم بیرون.
سوزان-راستی!وندی گفته شوان می‌خواد باهاش بره کلاس باله!
-اوهوم،به منم گفت ولی من خیلی جدی نگرفته بودم!
آدام-چرا؟چون پسره؟
-چی؟معلومه که نه!همینجوریشم رنگ موردعلاقش صورتیه و همه دوستاش دخترن.این مهم نیست فقط من زیاد از باله خوشم نمیاد به نظرم خیلی ورزش استانداردی نیست!اینکه کل وزنتو بندازی رو انگشتای پات قطعا بهت آسیب میزنع!
سوزان-نگران نباش اکثر بچه‌ها این رقصو دوست دارن ولی تعداد خیلی کمیشون تا مرز آسیب دیدن دائمی انگشتاشون باله رو ادامه میدن.بعد یه مدت میره سراغ بعدی.
-یکم خیالم راحت شد.هرچند فکر نمیکردم انقدر علاقه داشته باشه فک میکردم همینجوری گفته،فردا میبرم ثبت نامش  میکنم.
سوزان-یادت نره لباس مخصوصشو بخری.من یه مغازه خوب میشناسم،یادم بیار کارتشو بدم بهت.
-باشه حتما.من برم واسه سوان شیر آماده کنم...
رفتم تو آشپزخونه و ازونجا داد زدم-شما چی می‌خورین؟آبمیوه؟قهوه؟
سوزان-هیچ‌چیز ایرانی‌ای نداری بدی بخوریم؟
نیشخند مرموزی زدم-چرا هست!چای می‌خورین؟
آدام-چای ایرانی؟
این خارجکیام خوششون میاد هی تکرار کنن!
-آره!چای سیاه.
شیر سوانو ریختم رو دستم یه وقت داغ نباشه،خوب بود.
-کی به بچه شیر میده تا من چای دم کنم؟
سوزان-بدش من فسقلیو
سوانو دادم و برگشتم تو آشپزخونه.
-شانس آوردین چای دم کردن بلدم،هرچند معمولا فرید انجامش میده.
آدام-پس کارای آشپزخونه با اونه؟وقت میکنه؟
-آره،هرچند همیشه غذا درست نمیکنه!نصف روزای هفته مجبوریم از رستورانای مختلف غذا بگیریم،من رستوران ایرانی رو ترجیح میدم ولی پسرا و فرید دوست دارن چیزای جدید امتحان کنن.
سوزان-خب چرا خودت درست نمی‌کنی؟
-من تو این کار افتضاحم،علاقه‌ای هم ندارم که یاد بگیرم،حاضرم غذای چینی بخورم ولی غذا درست نکنم.
آدام-من عاشق چاینیزفودم!
-منم ازش متنفرم!هر وقت من نباشم فرید و بچه‌ها سفارش میدن.
سوزان-کبی،سوان شیرشو تموم کرد.حالا چی؟
😐-نمیدونی چیکار کنی؟
سوزان-وندی دختر اما از ازدواج قبلیشه!وقتی ازدواج کردیم پنج سالش بود.
آدام دستشو به پیشونیش کوبید و گفت-جدا باید بیشتر همو ببینیم،به عنوان دوست هیچی از هم دیگه نمیدونیم!
-آره باید اینکارو کنیم،حالا سوزی،سر بچه رو بزار رو شونت،و با دستت آروم پشتشو بمال،ولی قبلش اون پارچه سفیدی که پیش وسایل سوان هستو بزار رو شونت تا لباست کثیف نشه.
چای دم کشید،با تموم سعیم سه تا فنجون ریختم و شیرینی لطیفه که فرید دیروز واسه مامان خریده بود چون مامان عاشقش بود بردم براشون.
-بخورین که دیگه ازین فرصتا گیرتون نمیاد‌.این شیرینیا اسمشون هست لطیفه،یجورایی سافت معنی میده چون بافتش خیلی نرمه!
آدام-من عاشق شیرینیم.
فوری یدونه برداشت و امتحان کرد،منم سوانو از سوز گرفتم که با خیال راحت چاییشو بخوره و سوانو گذاشتم تو کریر.
-خوابش برد.
آدام-این سافتا خیلی خوشمزن!
-نوش‌جونت.
سوز-این چای بوی چای سیاه نمیده!من قبلا خورده بودم ولی این خیلی بهتره.
-دیگه عادتای فرید رو منم مونده‌.اون چاییشو این طعمی میخوره،توش هل و چوب دارچین و به‌لیمو و برگ خشک شده‌ی یه مدل رز میریزه!
یه مدل رز همون گل محمدی خودمون بود که معادل انگلیسیشو بلد نبودم.
سوز-این معرکس!باید درست کردنشو بهم یاد بدی!
-من از مخلوطی که فرید  آماده کرده بود استفاده کردم😅به فرید میگم برات درست کنه.
آدام-سافتو از کجا خریدی؟
-پیج اینستاگرم دارن برات میفرستم هم میتونی سفارش بدی هم مستقیم بخری.تازع کلی شیرینی معرکه دیگه هم داریم باید بخوری عاشقشون میشی!
فرید-از دونات خوشمزه‌ترن؟
-بزار باقلوا و ناپلئونی رو امتحان کنی!اسم دونات هم یادت میره😎








سلام😓
شرمندتونم بخدا
از بس درگیر ترجمه داستان ایرون.فراست بودم وقت اوبیمی رو نداشتم.
دوستتون دارم
🍑نبات🍑

ObiymyWhere stories live. Discover now