haunt

1.1K 146 23
                                    

مامان_کبریا، پسرم، نمی‌خوای بیدارشی؟؟؟
رک جواب دادم-نه!
مامان_باید بریم خونه‌ی خانم بزرگ عیددیدنی.
_به من چه؟
مامان_کبریا! بیدارشو...!
کلافه نشستم، جای خالی فرید تو ذوق میزد.
_فرید کجاست؟
مامان_سر صبح رفت برامون حلیم و نون تازه خرید، بعدم گفت میره یه سر به آشناهاشون بزنه شب برمی‌گرده.
سریع گوشیمو از پاتختی برداشتم و شمارشو گرفتم، تماسم بلافاصله رد شد، پسره تخم جن باز منو گذاشته بلک‌لیست. تصمیم گرفتم بهش یکم فرصت تنها بودن بدم، حتما رفته سر خاک پدر و مادرش. بلند شدم و رفتم دسشویی، مسواک زدم و آماده شدم برم دیدن پیرزن فصیل شده‌ای به نام خانوم بزرگ.
همه آماده جلو در منتظر من بودن.
پارسا_چه عجب! اومدی.
_ناراحتی برم؟؟؟
مامان_پارسا پسرمو اذیت نکن. بریم مامان جون.
سوویچمو که برداشتم کهربا سریع گفت:چه خبره؟ با ماشین ما بیا.
_می‌خوام بعدش برم دنبال فرید.
دگ کسی حرفی نزد.به محض رسیدن به خونه خانوم بزرگ سیل سوال‌ها به سمتم سرازیر شد. عمه ها از ازدواجم می پرسیدن، عمو ها از کار و بارم،خاله ها حال فرید رو پرسیدن و دایی ها اوضاع کارمو! فقط خانوم بزرگ ساکت بود که اونم به حرف اومد و گفت کی براش نتیجه میارم، بچه های کهربا و بقیه نوه ها حساب نبودن تا من بچه‌دار نمیشدم خیالش راحت نمیشد
*پ ن*عکس مود کبریاست🤪😂خود کبریا رو هم اینشکلی تصور کنین😎

 عمه ها از ازدواجم می پرسیدن، عمو ها از کار و بارم،خاله ها حال فرید رو پرسیدن و دایی ها اوضاع کارمو! فقط خانوم بزرگ ساکت بود که اونم به حرف اومد و گفت کی براش نتیجه میارم، بچه های کهربا و بقیه نوه ها حساب نبودن تا من بچه‌دار نمیشدم خیالش راحت نمیش...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد یه ساعت نشستن به پارسا اشاره کردم بیاد تو ایوون،اونم اومد.
پارسا_چیه چیشده؟؟؟
_گوشیتو بده می‌خوام زنگ بزنم به فرید.
پارسا_گوشی خودت...
بی حوصله پریدم وسط حرفش_منو بلاک کرده میدی یا نه؟
گوشیشو گرفت سمتم و گفت_رمزش۲۰۲۹
سریع شماره فریدو گرفتم، جواب نداد. دوباره و سه باره گرفتم، باز جوابی نشنیدم. باید میرفتم دنبالش.
_به مامان و بابا بگو یه کاری برام پیش اومده.
پارسا_میری دنبال فرید؟
_آره نگرانشم.
پارسا_این همه نگرانی طبیعیه؟؟؟
_منظورتو واضح بگو.
پارسا_ببین چه سریع جبهه گرفتی!!!
_فرید برادر منه، تو خودت نگران سپهر نمیشی؟
پارسا_من حتی در این حد نگران کهربا و ویدا و ویهان هم نمیشم، سپهر که بماند!
_الآن مشکل فریده؟
پارسا_معلومه که نه! مشکل تویی و علاقه افراطیت به فرید.
حق داشت و راست میگفت ولی اهمیتی ندادم، دستمو به معنای بروبابا تکون دادم و رفتم. اگه می‌موندم صددرصد دعوامون میشد.
یه راست رفتم سراغ قبرستون، حدسم درست بود،نشسته بود سر خاک بابا و مامانش. بالای سرش وایستادم و به قبرها خیره شدم(علی یوسف)و(مردیث یوهانسان)
فرید_آخر خودتو رسوندی؟
_نگرانت شدم.
آروم و کرخت از رو زمین بلند شد،معلوم نبود چندساعت اینجوری نشسته بود.
_فرید یوسف، یبار دیگه بلاکم کنی از زندگیم حذفت می‌کنم! یبار دیگه بیدار شم ببینم بی‌خبر رفتی هم همینطورو از همه مهم تر، اگه یبار دیگه تنها بیای اینجا که دیگه واویلا، خودت اشهدتو بخون.
فرید_تو منو درک نمی‌کنی!
_معلومه که نمی کنم، چون تو موقعیت مشابه قرار نگرفتم ولی تموم سعیمو می‌کنم بهت حق بدم و اذیتت نکنم. با اینکارات خاله و عمو برنمی‌گردن،فقط خودتو اذیت می‌کنی.
غمگین نگام کرد.این غم چشاش آخر منو میکشت...

ObiymyWhere stories live. Discover now