spell

478 50 30
                                    

انگشتشو گذاشته بود رو فاصله لبام و آروم میبرد داخل دهنم ولی هنوز انقدر گیج بودم که بیدار نشم.اثر داروها بود یا خستگی زیاد نمیدونم فقط میدونم نمی‌خواستم بیدار شم.به هیچ‌وجه!یکم سرمو عقب کشیدم و زمزمه‌وار گفتم-نکن.
عوض عقب‌نشینی انگشتشو کامل کرد تو دهنم و باعث شد برق از سرم بپره.چشام باز شدن و شوکه گفتم-داری چه غلطی میکنی؟
خندید-بیدارت میکنم.
کلافه به ساعت نگاه کردم-ساعت هشت و نیمه صبحه!
فرید-ساعت ده باید مدرسه‌ی بچه‌ها باشیم.
-چرا؟
فرید-یادت نیست؟نمایش پیترپن!
-اوه شت!متسفم.فکر کنم هنوز یکم گیجم.
دستمو گرفت و کمک کرد بلند شم.
فرید-وقت داریم تو برو دوش بگیر سرحال شی منم صبحانه درست میکنم.
-ممنون
فرید-جون من نری اون تو دگ درنیای!فقط برو زیر آب خوابت بپره!ده دقیقه دیگه میام دنبالت.
-😒خیله خب.
بچه‌پررو فقط مونده بود واسه حموم کردنم دستور بده.اذیتش نکردم فقط دوش گرفتم و اومدم بیرون.امروز روز مهمی برای بچه‌ها بود.ژوان و شوان قرار بود نقش راکون‌های دوقلو رو بازی کنن🥰

ژوان و شوان قرار بود نقش راکون‌های دوقلو رو بازی کنن🥰

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فرید-کبببببی؟-دارم لباس میپوشم الآن میام

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فرید-کبببببی؟
-دارم لباس میپوشم الآن میام.
سریع آماده شدم.
-واو فرید.املت؟
نشست پشت میز و لبخند زد-بخور جون بگیری امروز روز مهمیه.
-مث مامانم گفتی!
فرید-راستشو بخوای صبح مامانت زنگ زد و ازینکه تو خوابی ومن بیدار خیلی تعجب کرد.
-بهش گفتی؟؟؟؟
فرید-چی؟معلومه که نه.دیوونه شدی؟
-خوبه!خب چه دروغی سرهم کردی؟
فرید-دروغ نگفتم.گفتم یکم خسته‌ای!اونم گفت واست صبحونه املت درست کنم جون بگیری😅
-میگم این کارا و حرفا ازت بعیده.
فرید-باشه مامانت به فکرت بود ولی دلیل نمیشه من نباشم.
گوششو کشیدم-قهر نکن توله
فرید😐🤐-جان؟توله؟جدی؟
-یکم دیگه حرف بزنی نمایش بچه‌ها رو از دست میدیم.
و با مکث اضافه کردم-توله!!!!

ObiymyWhere stories live. Discover now