یعنی من موندم کهربا خودشو چی فرض کرده که انقدر خودشو میگیره؟از لحظهای که اومد خودشو چص کرده تا الآن که داریم دور میز ناهار میخوریم به عناخلاقیش ادامه داده، بچهها خیلی از دیدن منو فرید خوشحال شدن، پارسا که از ذوق بغلم کرده بود ول نمیکرد! کهربا هم چشماشو چرخوند و انگار وجود خارجی نداشته باشم حال مامانو پرسید! داشتم انواع روشهای حالگیری از کهربا رو تو ذهنم مشخص میکردم، انقدر تو فکر بودم که حتی نفهمیدم مامان صدام میکنه، فرید تکونم داد_ببخشید حواسم نبود!چیشده؟
مامان_میگم غذاتو بخور، واسه تو درست کردم.
_چشم میخورم مامان.
تا آخر ناهار منو کهربا با چشم و ابرو همدیگه رو تیکه پاره کردیم بعد ناهار بابا از من و کهربا خواست بریم تو اتاق کارش،از بچگی هروقت دعوامون میشد بابا اونجا باهامون صحبت میکرد، البته اون وقتا قصدش پیدا کردن مقصر و تنبیه کردنش بود، اگه الآن هم همین قصد نداشت....
بابا_جفتتون بشینین.
منو کهربا با فاصله از هم روی مبل دونفره روبروی میز بابا نشستیم، بابا هم نشست پشت میز و آروم پرسید_کهربا جان، مشکلت چیه؟
کهربا_مشکل من چیه؟ مشکل شما چیه که انقدر راحت فراموش کردین چیکار کرده!
_مگه چیکار کردم؟ آدم کشتم؟ ازت دزدی کردم؟ زدمت؟ هان؟ جواب منو بده.
کهربا عصبی گفت_با تو حرف نمیزنم!
بابا_کهربا! منو مادرت مشکلی با کبریا و فرید نداریم، تو هم اگه مشکلی داری همینجا همینالآن حلش میکنی!
کهربا،_بابا! شما یادت رفته تا یه مدت اینجا چه جنگ اعصابی داشتیم؟ مامان چندبار فشارش رفت بالا بردیمش بیمارستان؟ خودتون چقدر عصبی و نگران بودین همش؟
بابا_منو مادرت اشتباه میکردیم، خب؟ مامانت تموم تماسهاش با کبریا رو ضبط کرده بود، هرشب باهم به صداش و اتفاقایی که براشون میفتاد گوش میدادیم. کم کم متوجه شدیم هیچ چیز غیر عادی تو رابطشون نیست، حتی از تموم رابطههایی که تا الآن تو عمرم دیدم بهتر و قشنگتر بود! اینکه انقدر تو هرشرایطی هوای همو داشتن، قدر همدیگه رو میدونستن، برای هم کوتاه میومدن، کارایی که میدونستن اونیکی رو اذیت میکنه انجام نمیدادن، هیچ کدوممون تا حالا انقدر فداکاری و گذشت نکردیم تو زندگی مشترکمون که فرید و کبریا تاحالا انجام دادن. حتی بچهدار شدنشون هم یه فداکاری بزرگ بود. میدونی فرید این مدت چندبار زنگ زد بهمون و خواهش کرد فقط و فقط جواب کبریا رو بدیم؟همین! تموم خواستهاش این بود، تو خودت حاضری همچینکاری برای پارسا بکنی؟ نه! چرا؟ چون تو مغرورتر از اینحرفایی!!!!
بغضم گرفته بود و نفسم بالا نمیومد، از هیچ کدوم ازینا خبر نداشتم. آروم زمزمه کردم_بابا؟
بابا سوالی نگام کرد.
نفس گرفتم و گفتم_دیگه از دست من عصبانی نیستی؟
بابا لبخند زد_همهی والدین تنها خواستهاشون فقط شادی بچههاشونه، وقتی تو با فرید خوشحالی، دیگه بیشتر از این نمیخوام مانعتون بشم.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻