پوکر به صحنه روبروم خیره شدم.
-چیکار کردی؟
فرید-فقط میخواستم واسه بچهها سوپ گرم کنم!
-دقیقاً حالا که فردا ماماناینا واسه اولین بار میان اینجا آشپزخونه رو آتیش زدی؟؟؟؟
فریدمظلوم سر تکون داد و گفت:فقط قابلمه سوخت.
-فرییید!
فرید-خودم همشو تمیز میکنم!
بعله که خودش باید تمیز کنه. ناراحت به دودههای روی دیوار و سقف نگاه کردم.
فرید-ناراحت نباش دیگه.
و محکم بغلم کرد. نه تنها نرم شدم بلکه خر هم شدم...!
-میگم...
فرید-هوووم؟
-یکم استرس دارم تو هم فقط اذیت کن!
خندید و کمرمو فشار داد. از بغلش بیرون اومدم هلش دادم سمت آشپزخونه-بسه دیگه برو گندتو جمع کن.
درواقع بیشتر از اومدن مامان و بابا از عروسی میترسیدم. به نظرم زیادهروی بود ولی فرید وقتی قصد انجام کاریو داشت دیگه نمیشد جلوشو گرفت. البته اونم همین فکرو راجع به من میکرد اما کی بود که اهمیت بده؟
نشستم رو کاناپه و کتابی که رو میز بود توجهمو جلب کرد.برداشتمش ببینم چیه ولی نتونستم بخونم.
-فرید؟
فرید-هوم؟
-این کتابت به چه زبونیه؟ عکسش آشناس.
فرید-اسپانیول.آره آخه ترجمه جز از کل.
تعجب کردم- مگه فارسی و انگلیسیشو نخوندی؟
فرید-دارم رو زبان اسپانیولیم کار میکنم واسه همین ترجیح میدم کتابایی رو بخونم که قبلا خوندم.
-تو خسته نمیشی نه؟
فرید-از کتاب خوندن؟
-نه از زبان یاد گرفتن.
فرید-خب دوست دارم تو تایم آزادم زبان یاد بگیرم مشکل کجاست؟
-هیچی!
فرید-حسودیت شده؟
-چرا باید به اینکه تو به پنج تا زبان مسلطی و شیشمی رو شروع کردی حسودی کنم؟ هوووم؟
فرید-حسودیت شده!
اخم کردم-توهم زدی!
فرید-عجیبه!چرا تاحالا نفهمیده بودم؟
-حسودیم نمیشه!!!
اهمیت نداد-من فقط استعداد زبانآموزیم خوبه لازم نیس حسودی کنی!
دیگه داشتم بلند میشدم بزنمش-فرید!
انقدر صدام بلند بود که صدای گریه بچهها بلند شد.
-راحت شدی؟
بلند شدم رفتم بچهها رو آروم کنم. درواقع شاید یکمی حسودی میکردم ولی بیشتر به فرید افتخار میکردم!نبوغش برام جذاب بود ولی کیه که بفهمه؟
-هیش بابایی، چیزی نیس قربونت برم، ببخشید داد زدم، آروم باش مربا.
فرید-کدومشونه؟
-یعنی هنوز نفهمیدی مربا کدومه؟
فرید-هان؟ مربا؟
من الآن بهش گفتم نابغه؟ حرفمو پس میگیرم!
-شوان.
فرید-اگه شوان مرباس، پس ژوان حتما بیسکوئیته!
وارفتم!
فرید-نیست؟
-ژوان کلوچست!
فرید-که اینطور...
شوان آروم شد، گذاشتمش سر جاش.
-هنوز دست نزدی!
فرید-به چی!؟
-قرار شد آشپزخونه رو تمیز کنی! واقعا باید به چیت حسودی کنم عقل کل؟
فرید شونه بالا انداخت و گفت-یه چیز تازه کشف کردم.
-چی؟
فرید-تمیزکاری بلد نیستم!!!!!!!

YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻