children

609 73 18
                                    

یک سال بعد
سرشو جوری رو بالشت فشار میداد که انگار اگه صدای بچه‌ها رو نشنوه گریشون قطع میشه.
-نوبت توعه! هی فرید.
سرشو بالا گرفت و نالید-نمیشه...
طبق معمول داشت میپیچوند. کلافه بلند شدم چون مطمعن بودم تا فرید به بچه‌ها برسه از گریه خفه شدن. رفتم تو اتاقشون، شوان ساکت بود و با تعجب به ژوان نگاه میکرد. ژوانو بغل کردم-چیشده باباجون؟
آروم داخل پوشکشو نگاه کردم، کاملا تمیز بود.
-ژوانم؟ بابایی؟ تمیزی و تازه بهت شیر دادم، چرا گریه میکنی باباجون؟
سرشو گذاشتم رو شونم و آروم پشتشو مالیدم، شوان هنوز متعجب بود. همیشه یجوری با تعجب به اطرافش زل میزد انگار دفعه اوله که اون چیزو میبینه. کم کم ژوان آروم شد و خوابش برد، گذاشتمش تو تخت‌. شوانو بغل کردم و نوک بینیشو بوسیدم.
-تو هم بخواب بابایی.
از داخل دهن بازش دندونای کوچیکش مشخص بودن، قربون صدقه دندوناش رفتم، انگشتمومکید.
-نمی‌خوای بخوابی مربا؟ ژوان بیدارت کرد بعد خودش خوابید؟ هوووم؟
انقدر تکونش دادم تا بالاخره چشمای خوشگلشو بست و خوابید. برگشتم تو اتاق، فرید خروپف میکرد. کنارش دراز کشیدم و زل زدم به صورتش، لبش یکم کج شده بود و از گوشه لبش آب‌دهن آویزون بود، آروم با انگشت گوشه دهنشو پاک کردم.
خرس گنده.
چشمامو بستم و سعی کردم برای بار پنجم بخوابم.
****************
فرید-کبریا؟ کبی؟ کبی؟
بزور لای چشامو وا کردم.
-چی‌شده؟
فرید-من دارم میرم شرکت.
عصبی گفتم-به من چه؟
فرید-هیچی فقط پسرا رو با خودم میبرم.
تعجب کردم-ها؟
فرید-خسته‌ای دیشب اصلا نخوابیدی تا هر وقت خواستی بخواب.
خم شد پیشونیمو بوسید و رفت. منم چشام گرم شد و دوباره خوابم برد، وقتی بیدار شدم تقریبا ظهر شده بود، کمبود خوابم برطرف شده بود و حس خیلی بهتری داشتم. رفتم حموم و بعد مدتها به جای دوش ده دقیقه‌ای یه ساعت نشستم تو وان. واقعا بهش نیاز داشتم. از حموم که اومدم با حوصله لباس پوشیدم، موهامو خشک کردم و بعد زنگ زدم به فرید.
-الو فرید؟
فرید-ظهرت بخیر خوابالو!
-کی به کی میگه خوابالو؟
فرید ریز خندید و گفت-بزار حدس بزنم، رفتی حموم و صبحونه خوردی بعد یادت افتاد یه فریدی هم هست که دوستت داره و منتظره صداتو بشنوه؟
ذوقمو نشون ندادم و گفتم-صبحونه نخوردم!
فرید-عجیبه که تعجب نکردم؟؟؟
-دیگه الآن میام ناهار بخوریم.
فرید-منتظرم.
-بچه‌ها اذیتت نکردن؟
فرید-نه چه اذیتی؟
-راستشو بگو خودت نگهشون داشتی؟
فرید مظلومانه گفت-اوهوم!
-عمرا اگه باور کنم،سر کی خرابشون کردی؟
فرید-دادمشون دست دیاکو،بالاخره باید به یه دردی بخوره یا نه؟
خیالم راحت شد، دیاکو تو هرچی سهل‌انگار و سر به هوا بود برای بچه‌ها کم نمیزاشت.
-برو برشون دار من بیام ببینم پیش تو نیستن کشتمت!فعلاً.
منتظر نموندم که سعی کنه منو بپیچونه. سریع قطع کردم. از رستوران ایرانی دوپرس ته‌چین خریدم. فرید زیاد دوست نداشت ولی وقتی غذاهامون مثل هم نبود حتی اگه فرید غذای منو دوست نداشت هم باز بیشتر ازاینکه مال خودشو بخوره سرش تو بشقاب من بود واسه همین همیشه مثل خودش سفارش میدادم تا گشنه نمونم! رسیدم شرکت یه راست رفتم پیش فرید. فرید پشت میزش نشسته بود با یه دست کتاب می‌خوند و با دست دیگه‌اش کریر بچه‌ها رو تکون میداد. با دیدنم لبخند زد و گفت:چه عجب!راه گم کردی؟
غذاهارو گذاشتم رو میز و گفتم-روتو کم کن بچه پررو!
رفتم سراغ بچه‌ها.بیدار بودن و دستو پا میزدن.
-سلام شوانم، سلام ژوانم. فرید بهشون شیر دادی؟
فرید-هم شیر بهشون دادم هم جاشونو عوض کردم.
برای اینکه مطمعن شم خودم چک کردم، پوستشون خیلی حساس بود واسه همین مدام چک میکردم و همیشه تمیز نگهشون میداشتم.
-ژوان گریه نکرد؟
فرید-نه. چرا میپرسی؟
-آخه دیشب خیلی بیقرار بود، گفتم شاید مریض شده.
بلند شدم براشون سولاک درست کنم.
فرید-دو دیقه بیخیال بچه‌ها شو بیا اول خودت ناهار بخور.
-می‌خورم حالا، صبر کن غذای مربا و کلوچه‌امو بدم.
فرید-از دست تو، باشه.
بچه‌ها رو نشوندم رو صندلی مخصوصشون، یه قاشق به ژوان میدادم یکی به شوان و سر صحبت با فرید رو باز کردم-خب، امروز چخبر بود؟
فرید باهیجان گفت-میدونستی عروسی دیشب بهم خورد؟
-همونی که خانومه خیلی لاغر بود؟
فرید-آره، دوست دختر دوماد اومد عروسیو بهم زد، کلی خسارت زدن به تالار.
تعجب کردم-تو چرا خوشحالی؟
فرید خودشو جمع کرد-خوشحال نیستم!
چشامو ریز کردم-نشستی فیلم عروسیو دیدی؟
خودشو زد به اون راه-نمیدونم منظورت چیه!
-فرید!
فرید خندید-آخه خیلی بامزه بود!کم کم دارم عاشق این شغل میشم.
-فکر کن یکی بیاد عروسی خودتو بهم بزنه! خنده‌داره؟
فریدلباشو جمع کرد-ما که عروسی نداشتیم.
ابروهامو انداختم بالا-چون هیچ کس نبود که تو عروسیمون شرکت کنه!
فرید-ولی الآن هست!
-چی میگی؟ دوسال بعد ازدواجمون جشن بگیریم؟
فرید-مامانت اینا میتونن بیان، اینجا هم کلی دوست پیدا کردیم، بچه‌های شرکت هستن!
-مطمعن نیستم کار درستی باشه!
فرید-بهش فکر کن.
سرتکون دادم. یکم عجیب میشد ولی......

ObiymyWhere stories live. Discover now