کلافه نشسته بودم که در باز شد و فرید اومد داخل،اون جنده هم همراهش بود.
-چه عجب!تشریف آوردین!
فرید-کبریا؟تو اینجا چیکا...
بی توجه بهش حکم اخراج امیلی که از قبل آماده کرده بودمو دادم دستش و پریدم وسط حرف فرید-اینو ببر حسابداری و تصویه کن!
امیلی پوکر به برگه تو دستش نگاه کرد-تو نمیتونی منو اخراج کنی!؟
فرید-کبریا؟این چه کاریه؟
-شما لطفا ساکت باش!من نصف سهام این خراب شده رو دارم،دلم میخواد اخراجت کنم!حالیت شد؟
امیلی-فرید،لطفا یه چیزی بگو...
-هی هی هی!اولا که فرید نه و آقای یوسف!دوما،با زبون خوش میری یا زنگ بزنم حراست؟
امیلی-ازت شکایت میکنم!نمیتونی الکی اخراجم کنی.
-هرچی لازم باشه میدم،فقط نمیخوام دیگه دوروبر شرکتم ببینمت!خوشاومدی...
با حرص رفت درو هم محکم کوبید.
فرید-کبریا!باورم نمیشه،این چه کاری بود؟واقعا لازم بود اون دختر بیچاره رو اخراج کنی؟
-😶اون دختر بیچاره؟قبل از همه چیز اول بهم بگو،این چندساعت کجا بودی و چه غلطی میکردی؟
فرید-برو بابا...
دست تکون داد و رفت.با چشای گرد به مسیر رفتنش نگاه کردم،رفت سراغ امیلی؟رفتم پشت در اتاق امیلی و به منشی که با تعجب نگام میکرد چشغوره رفتم.
امیلی-باورم نمیشه ازم دفاع نکردی.من بهت نیاز داشتم.
فرید-کبریا الآن عصبانیه،بعدا درستش میکنم.
امیلی-اون شوهر احمقت منو اخراج کرد!چیو درست میکنی؟
چشامو بستم و منتظر موندم ازم دفاع کنه،ولی گفت-درست میشه بهت قول میدم...
قبل اینکه دهن بازمو ببندم و بغضمو قورت بدم در باز شد،بهت زده به فرید نگاه میکردم.
فرید-کبریا؟
به فارسی بهش کفتم-خفه شو و اسم منو نیار!
دویدم سمت پله ها،بیست و سه طبقه کم نبود ولی الآن تو شرایطی بودم که میخواستم خودمو داغون کنم،پایین رفتن از پلهها که جیزی نبود،فرید فرید فرید،چرا آخه؟مگه من چی کم گذاشتم براش؟فرید لعنتی دیگه چی میخواست که من بهش ندادم؟نکنه بچهها رو از دست بدم؟اونا مهم ترین چیزم بودن.و مهمترین سوال،حالا چیکار کنم؟؟؟****************
نشسته بودم رو تخت و سعی میکردم یادم بره چیشده.که البته محال بود!از وقتی اومدم خونه تنها کاری که کردم این بود که به دیاکو زنگ بزنم بره دنبال پسرا و تا شب پیش خودش نگهشون داره.دروغ چرا،امیدوار بودم تا شب اوضاع بین منو فرید درست شه،بیاد خونه،توضیح بده،از دلم دربیاره،منم باورش کنم و تموم...با صدای در تموم توجهم جلب شد،دیر کرد،یعنی پیش اون جنده بود؟
همون لحظه گوشیم زنگ خورد.مامان بود نمیشد جواب ندم.
-الو؟
در باز شد و فرید اومد تو.
مامان-کبریاجان؟
-سلام مامان.
مامان-خوبی پسرم؟صدات گرفته؟
دروغ گفتم-سرماخوردم.
مامان-بیشترمواظب خودت باش عزیزم،به فرید بگو برات سوپ بپزه.
-باشه.
فرید نشست رو تخت،نگاهمو ازش گرفتم.
مامان-بچهها پیشتن؟
-نه،فرستادمشون پیش دیاکو.
مامان-خوب کردی اونام سرمامیخورن پیشت باشن.
-اوهوم.
مامان-به نطرم حوصله نداری حرف بزنی،سرت درد میکنه؟
-اره.
مامان-پس من برم تو هم بخواب بهترشی.
-باشه مامان.دوستت دارم.
مامان-منم دوستت دارم عزیزم،به فرید سلام برسون.خداحافظ
-خدافظ.
سریع قطع کردم.سرم پایین بود و به پاهام نگاه میکردم.
فرید-کبریا؟
دوست داشتم بگم کوفت کبریا!درد کبریا!ولی حرف زدن باهاش فقط باعث میشد بغضم بترکه.
فرید-سرتو بالا بگیر و نگام کن!
سرمو بیشتر پایین بردم،تو یه حرکت اومد جلو و با دستش سرمو بالا گرفت.
فرید-بهت میگم به من نگاه کن.
با خشم زل زدم تو چشاش و توپیدم-بیا!نگاه کردم!چیشد؟
فرید-باید اجازه بدی واست توضیح بدم.
-نمیخواااام!فقط میخوام یکم تنها باشم.
فرید-کبریا،ساکت شو و بهم گوش بده،به جون خودت قسم هیچکاری نکردم.
-اون جنده به من گفت احمق و تو فقط نگاش کردی!
فرید-امیلی کلا بیادبه!
-چقدر خوب میشناسیش!
فرید-من چندساعتی باهاش بودم،اینجوری فهمیدم.
چشمام پر اشک شد،یعنی چی که چندساعت باهاش بود؟
فرید-هی!لطفا!من هیچکار خطایی نکردم.
-چندساعت باهاش گل گفتی و شنیدی؟
فرید-داشتم کمکش میکردم،دخترش مریضه و من هزینه های درمانشو دادم.شوهرش سرباز ارتشه و الآن تو عراق میجنگه،واقعا به کمک نیاز داشت و نمیتونستم ببینم دخترش بهخاطر کمبود پول بمیره!
-فرید؟؟؟
فرید بغلم کرد-جونم؟
-پس چرا دیاکو گفت امیلی عاشقته؟
فرید-به خاطر کمکی که کردم خیلی دور و برم میپلکه و سعی داره جبران کنه،بقیه بد برداشت کردن،و درضمن،حساب دیاکو رو میرسم.
محکم بغلش کردم
-حسابی منو ترسوندی
فرید-چرا؟
-اگه بهم خیانت کنی من میمیرم،فهمیدی؟
فرید-میدونی اینکارو نمیکنم.
ازش فاصله گرفتم و توچشاش نگاه کردم،راست میگفت.این چشا نمیتونن به من دروغ بگن.سرمو بردم جلو و لباشو بوسیدم،انقدر سفت و طولانی که نفس کم آوردم.دوباره ازش فاصله گرفتم و با بغص گفتم-تو خیلی احمقی فرید!فقط یبار دیگه منو اینجوری حرص بده تا خودم بکشمت!
فرید غر زد-بس کن دیگه،الآن وقت این حرفاس؟
-تو حق نداری اینجوری باهام حرف بزنی!
فرید-پس چطوری باهات حرف بزنم لعنتی؟
نفسهای بلند میکشیدیم و تقریبا مطمعنم هردو میدونستیم آخرش به چی ختم میشه...
چشامو بستم و منتظر موندم اتفاق بیفته،خیلی طول نکشید،پنج ثانیه شاید!دستش دور گردنم حلقه شد و همزمان با بوسیدنم روم خیمه زد.با حرص میبوسید و انقدر که وقتی لب پایینمو مکید و ول کرد چندثانیه طول کشید یادم بیفته میتونم نفس بکشم،یه نفس عمیق کشیدم و چشامو باز کردم.اخم کرده بود ولی همزمان میتونستم تشهیص بدم که مغرور و از خودراضی بهم نگاه میکنه،ولی برام مهم نبود،نه که معمولا مهم نباشه،ولی انگار تو یه خلصهی عجیب فرو رفته بودم.بیشتر میخواستم،پس دستامو درو گردنش حلقه کردم و خودمو بالا کشیدم تا یه بوسه طولانی تر شروع کنم.
تیشرتمو بالا زد و وقتی داشت درش میاورد یه لحظهی کوتاه لبامون جدا شد ولی باز ادامه دادیم،بی حواس و آروم شروع کردم به باز کردن دکمههای لباسش.کمکم کرد و دوتا دکمهی آخرو خودش باز کرد و لباسو درآورد،دست کشیدم رو سینههاش گردنشو مکیدم که باعث شد طاقتش طاق شه،دوباره منو خوابوند رو تخت و بیوقفه شروع کرد به بوسیدن،گاز گرفتن و مکیدن بدنم،دستای گرمش رو پشتم حرکت میکردن و باعث میشدن هرلحظه بیشتر داغ کنم،منم موهاشو تو دستام گرفته بودم و نسبت به حرکاتش گاهی موهاشو میکشیدم و گاهی فقط آروم پوست سرشو نوازش میکردم.صدامون لحظه به لحظه اوج میگرفت و من دیگه رسما کنترلی روش نداشتم.جوری گاز میگرفت که انگار میخواست مطمعن بشه فردا بدنم پر از کبودیه.طبق معمول انقدر بیطاقتم کرد که خودم دست به کار شدم و با دستای لرزون سعی کردم کمربندمو باز کنم.فرید متوجه شد و خودش دست به کار شد،شلوارمو در آورد و انداخت پایین تخت،بعدم شلوار خودشو در آورد،حالا تنها فاصلمون باکسرهامون بود که اونو خودم درآوردم،هیچ فاصلهای نمیخواستم!هیچی!فرید طبق معمول همیشه کرمش گرفت و شروع کرد با انگشت روی دیکم خط کشیدن.از لای دندونام نالیدم-به نفعته اذیت نکنی!
و سرشو فشار دادم مقاومت نکرد و دیکمو آروم وارد دهنش کرد.نالهی بلندی کردم که باعث شد حرکت سرشو تند تر کنه،وقتی نزدیک شدم آروم گفتم-فرید...
خودش فهمید،لیس آخرو زد و رو زانوهاش بین دوتا پام نشست.با صدای خشدارش گفت-حاضری؟
به جای جواب دادن پاهامو دور کمرش حلقه کردم تا بهم نزدیک تر شه و غر زدم-وقتو تلف نکن.
وقتی داشت واردم میشد به بازوهاش چنگ زدم و ناخونامو توش فرو کردم،فرید آروم ناله کرد و خم شد تا ببوستم،این حرکتش باعث شد سرمو بیشتر به بالشتم فشار بدم و چشامو ببندم.کم کم حرکتشو تند تر کرد و همزمان با بوسیدنم نالههامو خفه میکرد.بوسه رو شکستم و با صدای لرزونی گفتم-فرید،من،من نزدیکم.
با دست آزادش چندتا هندجاب شلخته و بوووم!نالهی بلندی کردم و تودستاش اومدم.فرید یه نگاه به من که با موهای بهم ریخته و بدن عرق کرده تو بدترین حالتم بودم کرد و اسممو صداد زد-کبریا؟نگاش کردم،چندتا حرکت تند و به اوج رسید.
درحالی که نفس نفس میزد بغلم کرد،پاهمو جفت پاهاش کردم و سرمو گذاشتم رو سینش.
-فرید؟
با چشای بسته گفت-هوووم؟
-این بهترین کاری بود که بعد اون دعوای مسخره میشد انجام داد!
خندید-موافقم!خب خب خب!
اولین پارت اسماتم که اعتراف میکنم از چندجا الهام گرفتمش چون اسمات نویسیم افتضاحه!
امیدوارم دوست داشته باشین.
ووت و کامنت یادتون نره
اگه منبع اسماتو خواستین بپرسین بهتون بگم
با عشق
💃🏻نبات💃🏻
VOCÊ ESTÁ LENDO
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻