abash

540 70 23
                                    

مامان عصبانی به فرید توپید-انقدر بچه رو تکون نده دوغ که هم نمیزنی، بچس!
فرید-تقصیر من نیست که این بچه انقدر کله‌خره!دوساعته تکونش میدم هنوز ساکت نشده.
طاقت نیاوردم بیشتر بچمو اذیت کنه، وارد اتاق شدم و ژوانو از دستش گرفتم.
-بده من تا نکشتیش، هیییییش بابایی چیزی نیست.
فرید غرغرو نشست رو کاناپه-باز من شدم آدم بده!
اصلاً قصد نداشتم جلو مامان‌اینا باهاش بحث‌ کنم، خم شدم لپشو بوسیدم-شما عشق منی!
نیشش در رفت و با ذوق نگام کرد، یعنی بچم انقدر کمبود محبت داشت؟؟؟
بابا-حالا دلوقلوه‌هاتونو وقتی ما نیستیم رد و بدل کنید.
خندیدم و نشستم کنار بابا، بابا با محبت ژوانو از بغلم گرفت.
مامان-همه برنامه ریزی‌هاتونو انجام دادین؟
فرید بیخیال به سیب تو دستش زد و گفت-برنامه‌چی؟
مامان-عروسی!!!!
سیب پرید تو گلوش و با سرفه گفت-آهان! اون... خب...
پریدم وسط حرفش-برنامه ریز‌ی تموم شده‌. همه چیز آمادس.
بابا-قراره مراسم داشته باشین یا فقط جشنه؟
-فقط جشن. مراسم سوگند ازدواجو قبلا انجام دادیم و نمی‌خوایم تکرارش کنیم.
مامان-فرید جان بهتری؟
نگاه به فرید کردم.قرمز شده بود،با صدای خش‌داری گفت-بله خاله‌جون،خوبم.
-کهربا و پارسا کی میان؟
مامان-چهار روز دیگه، نگران نباش خودشونو به عروسی میرسونن.
-چرا بچه‌هارو نمیارن؟
مامان-نمیدونم مامان از خودش بپرس.
پوست لبمو کندم.
فرید-نکن زخمش کردی.
لبمو ول کردم و بلند شدم.
مامان-کجا؟
-میرم واسه پسرا سولاک درست کنم.
مامان دنبالم اومد.
مامان-این لک چیه؟
-دیروز فرید گاز روشن کرد و یادش رفت، غذا سوخت.
مامان-بیشتر از سوختگیه چرا تمیزش نکردین؟
-فرید بلد نبود منم حوصله و وقت نداشتم زنگ زدیم به شرکت خدمات گفتن امروز یکیو میفرستن.
مامان-یکم دقت کنین خدایی نکرده بلایی سرتون میومد.
-خداروشکر چیزی نشد.
مامان آروم گفت-تو راضی هستی؟
-از چی؟
مامان-جشن و این حرفا، بیشتر به فرید میخوره تا تو!
-ناراضی نیستم، یجورایی فرقی نمیکنه! به هرحال نمیشه همیشه فرید کوتاه بیاد گاهی هم اوضاع طبق میل من نباشه چیزی نمیشه.
مامان-خوشحالم اینو میشنوم تازه داری یاد میگیری زندگی مشترک چیزی بیشتر از اتاق خوابته!
معترض گفتم-عه مامان!!! این چه حرفیه آخه؟
مامان شونه بالا انداخت و ریلکس گفت-مگه دروغ میگم؟
لبمو گاز گرفتم و غر زدم-کاش همیشه انقدر رک نباشی و درضمن، خودت میدونی چقدر فرید رو دوست دارم‌.
مامان-اگه نمیدونستم که بعد اون کام‌اوت افتضاحت الآن زنده نبودی.
پوکر زل زدم به مامان. کام‌اوت؟
مامان-چیه فکر کردی من خنگ و نادونم؟ نبودین کلی تحقیق کردم!
-چیزی نگفتم، فقط یکم تعجب کردم.
مامان-خب حالا، برو غذای بچه‌هاتو بده.
سر تکون دادم و به بحث ادامه ندادم ولی هنوز متعجب بودم و فکر میکردم دیگه در مورد چی تحقیق کرده؟؟؟

ObiymyWhere stories live. Discover now