huh

332 52 43
                                    

یک سال بعد

-انقد نکش موهامو!
سوزی-حرف نزن...نمیخوام صداتو بشنوم،فقط غر میزنی!خودت خواستی ماسک بزارم رو صورتت!
-چه ربطی به موهام داره خب؟
سوزی-انقد بلندن میچسبن به ماسک بخوام بکنمش موهات از ریشه درمیاد باید ببندمش.تموم شد!
-میشه برم خودمو ببینم؟
سوزی-نه!صبر کن اول این ماسکد بزارم رو صورتت بعد!
-داره پوستمو میسوزونه!
سوزی-این خاصیت ماسکمه!رازشو هم بهت نمیگم ولی تاثیرشو که ببینی دفعه بعدی خودت میای من واست ماسک درست کنم!
-میگم ازین رو صورت خودتم زدی؟
سوزی-نه هنوز گفتم اول رو تو امتحان کنم:)
-چی؟؟؟؟
سوزی-خب من پوستم ظریف و حساسه ممکن بود آسیب ببینم مث تو پوست‌کلفت نیستم خب!تو بهترین گذینه‌ام بودی:)
-ادام؟
سوزی-اون مث تو خنگ نیس زود فهمید هدفم چیه قبول نکرد!
-دستت درد نکنه!
سوزی-خواهش میکنم دوست عزیز!این بیست دقیقه رو پوستت بمونه بعد میشوریش!






-خودم بشورمش؟
سوزی-میخوای اونم من انجام بدم؟پررو نشو لطفا!تا همینجاشم کلی کار کردم برات...
-باشه...ولی اگه هر اتفاقی برای پوستم بیفته میکشمت!امشب با فرید قرار دارم:)
سوزی-واو!چرا نگفتی پس؟
-خب فرصت ندادی یهو اومدی خوابوندیم موهامو بستی و این ماسکو مالیدی به پوستم!
سوزی-الآن وقت داریم تعریف کن برام‌‌.
-اوکی!خب،دیشب فرید بهم گفت که برنامه‌ریزی یه دیت رو انجام داده واسه امشب!ساعت هشت میاد دنبالم،هیچی رو توضیح نداده و گفته یه سوپرایزه!
سوزی-این عالیه!این مدت خیلی سرتون شلوغ بوده.
-اره.خیلی زیاد!
سوزی-آخرین باری که رفتین سر قرار کی بود؟
-چندسال پیش!قبل اینکه توان به دنیا بیاد.
سوزی-خیلی ازش گذشته،تو آماده‌ای؟
-از چه نظر؟
سوزی-همه جنبه‌های ممکن!باید با آرامش و فکر باز بری،قرار نیس اونجا دعوا راه بندازی!
-من دعوا راه نمیندازم!!!
سوز-میدونم!فقط فرید این چند وقته به نظر میاد یکم خسته‌اس،نمیدونم شاید اشتباه میکنم ولی به صبوری همیشه نیس یکم زودرنج شده!
-تو هم فهمیدی؟من هی بهش میگم انقد عجله نکنه ولی اسرار داره قبل یک سال کارای خونه رو تموم کنه و فشار زیادی روش هست.من تموم سعیمو میکنم تو کارای شرکت بهش کمک کنم ولی باز حجم کارش بیشتر از ظرفیتشه.
سوز-بیخیال اینم میگذره شماها چیرای سخت‌تریم پشت سر گذاشتین اینکه چیزی نیس‌.
-اوهوم‌.امیدوارم.به هرحال من کاملاً آمادم که امشب یه شب به یادموندنی واسه خودم و فرید بساز.......
با صدای جیغ شوان یه لحظه قلبم وایساد-بابااااااااااااااااا...





هم من و هم سوزی دویدیم سمت صدا.سارا انگار قبل من رسیده بود و جلو توان زانو زده بود باعث میشد من نتونم توانو ببینم‌ و فقط صدای گریه گوش خراشش رو میشنیدم.
شوان-ببخشید!خیلی ببخشید!به خدا نمیخواستم!
و زد زیر گریه‌...
-هیسسسس چیزی نیست پسر خوب،سارا چی شده؟
سارا-میشه لطفا پماد سوختگی رو بهم بدین؟
و رفت کنار.رو پیشونی توان به اندازه دوتا سکه کوچیک و ناهماهنگ تاول زده بود.
سوزی-کبی!پماد سوختگی کجاس؟
با انگشت نشونش دادم.
شوان-بابا،من بهش گفتم بره کنار خودش نرفت!
-هیس لازم نیست توضیح بدی،اشکالی نداره...
ژوان-هم رسید-هیییییین!چیشده؟
سارا-سوزی لطفا توانو بغلش کن تکون نخوره.
توان دیگه داشت جیغ میزد و دلم واسش کباب بود ولی تمرکزمو گذاشتم رو شوان و از آشمزخونه بردمش بیرون.
-شوان؟خودت چیزیت نشد؟
شوان-من...من...
-هیس چیزی نیست چرا انقد ترسیدی؟
شوان-اگه کور میشد؟
-فعلا که چیزیش نشده.فکرشو نکن.بزار دستاتو ببینم.
دستاشو جلو اورد.
-ببین دست خودتم سوخته!
همونطور که روی سوختگی دستش فوت میکردم داد زدم-سارااااا!شوان هم سوخته!
و زیر لب غر زدم-معلوم هست کجا بوده؟مثلن قرار بود حواسش به شماها باشه.
شوان-سوانو برده بود حموم.احتمالن سوان هنوز تو حمومه.
سارا پماد سوختگیو آورد.
-بده من خودم میزنم.شوانم عزیزم خیلی درد داری؟
شوان-اره.
-زود خوب میشه قول میدم بهت.
شوان-باشه.
با نوک انگشت پمادو پخش کردم رو سوختگی کف دستش و برای پرت کردن حواسش پرسیدم-خب،دوست داری برام تعریف کنی چیشد؟
شوان-من داشتم سعی میکردم یه ساندویچ جدید درست کنم برات چون میدونم دیشب سکس داشتی و خواستم خوشحالت کنم!
-تو از کجا فهمیدی؟
شوان-صبح که اومدم تو اتاقتون یه کاندوم کثیف چسبید به کف پام!باید سطل‌آشغالتونو بزارید بغل تخت نه اون سر اتاق چون هدف گیریتون افتضاحه!
سوزی-چی میگه؟من فک کردم گفت سکس!بگو اینگیلیسی حرف بزنه.
شوان-خب...باید یکم بیکن سرخ میکردم،دستم خیس بود،آبش ریخت رو روغن‌ و...
-و شمادوتا سوختین؟
شوان-نه!اولش من یکم سوختم باعث شد بزنم زیر ماهیتابه و روغنش بریزه رو توان که داشت اون زیر بازی میکرد!
-عزیزم هزاردفعه بهت گفتم تنهایی آشپزی نکن!تو الآن خیلی بچه‌ای و نمیتونی درست اتفاقایی که تو آشپزخونه ممکنه میش بیاد رو مدیریت کنی.
شوان-من فقط میخواستم تو خوشحال باشی.
بغلش کردم-همینکه پسر عزیزم انقد به فکرمه منو خوشحال میکنه،اینکه آسیب ببینی قطعا باعث خوشحالیم نمیشه...
شوان-حق با توعه.ببخشید.
موهاشو بوسیدم-فدای سرت.





ObiymyWhere stories live. Discover now