opus

625 78 13
                                    


_جاتون خیلی خالی بود، دستپخت هاناجون انقدر شبیه مال شما بود که دلم حسابی هواتونو کرد.
مامان_نوش جونتون، منم دلتنگتم عزیزم. فرید پیشته؟
شونه بالا انداختم_نه خونه نیست، نمیدونم کجاست گوشیشو جواب نمیده، شرکتم نبود.
مامان_نگران نیستی؟
خم شدم از یخچال پاکت آب پرتقالو در آوردم و همزمان گفتم_بچه که نیس حتما باز ازون سوپرایزای خرکی آماده کرده.
مامان_جای خوشحالیته؟
_ناراحت به نظر میرسم؟
مامان_نه، فقط خیلی بی ذوقی!
لبمو کج کردم و گفتم_خب هنوز سوپرایز نشدم که واسش ذوق کنم بعدشم، از بس علایقمون متفاوته سوپرایزاش فقط به درد خودش میخوره، یا میره کتابخونه میخره، یا صندلی ننویی یا میبرتم کوهنوردی یا مجبورم میکنه غذاهای جدید امتحان کنم یا...
مامان_خیله خب بسه فهمیدم. جداً باید یه فکری واسه این احوالتون بکنی، رسما سرد شدی!
ابروهامو انداختم بالا.
_ینی چی سرد شدم؟
مامان_نسبت به فرید دیگه! قبلا دو دقیقه ازش بیخبر بودی عین مرغ پرکنده میشدی الآن بیخیال نشستی میگی تلفنمو جواب نمیده!
رفتم تو فکر، یعنی راست میگفت؟
مامان_الو؟ هنوز اونجایی؟
_اوهوم، داشتم فکر میکردم مامان من هنوز عاشق فریدم!
مامان_ولی با این رفتارت اونو از خودت دلسرد میکنی.
لبمو دادم جلو و ناراحت پرسیدم_مامان چیکار کنم؟؟؟؟
مامان_زندگی خودته به من چه؟؟؟

_دوساعته زندگیمو زیر و رو کردی حالا که میگم چیکار کنم دیگه بهت ربط نداره؟ اسکلم کردی؟
مامان_عوض توهین کردن به مادرت برو یکم فکر کن به خودت بیا!
و تق! قطع کرد، غر زدم_مگه چی گفتم؟؟؟؟
شروع کردم به فکر کردن، خب چیکار کنم فرید خوشحال شه؟یکم ذهنمو بالا پایین کردم، بلند شدم آماده شم.
باید یکم خرید میکردم....
*******
آخرین شمعو روشن کردم و با افتخار به دسته گلم زل زدم.شام قورمه سبزی گرم کرده بودم،غذای موردعلاقه فرید بود،درسته که خوش قبلا درست کرده و از تو فریزر در آور دم ولی هنوز قرمه‌سبزیه و یه دسته گل آفتابگردون خریده بودم، فرید عاشق آفتابگردون بود، گلها رو تو گلدون مرتب کرده بودم و گذاشته بودم رومیز، خودمم دوش گرفته بودم و مرتب و تمیز نشسته بودم منتظر فرید ولی نیومد. یعنی نه که کلا نیاد، ولی وقتی بعد کلی زنگ زدن بهش و جواب ندادنش رسید خونه، شمع‌ها تا آخر آب شده بودن و غذا سرد شده بود. نگران ایستادم جلوش و سرتاپاشو چک کردم، به جز لب‌های آویزون و چهره ناراحتش سالم به نظر میرسید.
_تو که منو نصفه جون کردی، کجا بودی فرید؟ هااان؟
فرید_خستم، میشه بعدا جواب...
_نه نمیشه میدونی از کی منتظرتم؟ میدونی چندباز زنگ زدم؟
همین الآن جواب منو میدی!
فرید_حال الیزا بد شده بود.
خون تو رگام یخ زد،زمزمه کردم_بچه‌ها....
فرید_معلوم نیست!
_فرید؟ چیشده؟؟؟
فرید_تصادف کرده،به سرش ضربه وارد شده.
ناراحت شدم-حالش چطوره؟
ناراحت جواب داد-تو کماست.
_بچه ها؟
فرید_فعلا حالشون خوبه، ولی اگه الیزا چیزیش بشه جفتشون از بین میرن.
_چرا جوابمو نمیدادی؟
فرید_میترسیدم، بچه‌ها خیلی برات مهمن، نمیدونستم چطور بهت بگم.
_میخوام ببینمشون فرید، توروخدا!
فرید_باشه حاضرشو میریم بیمارستان.

ObiymyWhere stories live. Discover now