chilish

351 54 38
                                    

از وقتی تنها شدیم یه بند کل اتفاقای امروز رو واسش تعریف کردم.بارداری سوزی و تصمیمش واسه گذاشتن اسم من روی بچه تا اینکه بهشون پیشنهاد دادم باهامون به مسافرت بیان...فرید ساکت به همه‌ی حرفام گوش داد و هیچی نگفت،منم متوجه سکوت غیرعادیش نشده بودم ولی وقتی حرفام تموم شد و منتظر موندم تا نظر بده و چیزی نگفت تازه فهمیدم یه چیزی مثل همیشه نیست.
-فرید؟چرا چیزی نمیگی؟یه لحظه فکر کردم خوابیدی!
غر زد-مگه تو میزاری من بخوابم؟ور ور ور!
😶-چرا عصبانی شدی؟منکه چیزی نگفتم.
فرید-آره نگفتی...
-انقد داد نزن سوانو به زور خوابوندم فرید،عین بچه آدم بگو مشکلت چیه؟
فرید-قرار بود یه سفر دو نفره باشه فقط منو تو!
-ولی تو که میدونی من بدون بچه‌ها جایی نمیرم.اگه بچه‌هام باشن که فرقی نمیکنه دوستامم بیان؟
فرید-منم که هیچی!
-حق باتوعه باید قبلش بهت میگفتم ولی خیلی یهویی شد🙄.
فرید-بعله دیگه دوست جونیت پیشته به من فکر نمیکنی دیگه.
-الآن داری به سوز حسودی میکنی؟
فرید-نع!
-اره دیگه حسودیت شد!
فرید-اصلا آره حسودیم شد!
و پشتشو کرد بهم!با دست برش گردوندم و خودم بلند شدم نشستم رو شکمش که دیگه پشتشو بهم نکنه و گفتم-فرید سی ساله تموم یه من بودم و یه تو!این وسط تو کلی دوست پیدا کردی،با بعضی‌هاشون صمیمی شدی،بعضی‌هاشون بهت آسیب زدن حتی!ولی آخرش باز خودت موندی و من!ولی برای من این طوری نبود،فقط تو بودی و تو بودی و تو!بعد این همه سال دوتا دوست پیدا کردم.باید بگم حس عجیبیه با کسی راحت باشم که تو نیستی!ولی این جنسش فرق میکنه با دوستی با تو!پیش تو من خودمم،صددرصد خالص!ولی پیش اونا نمیتونم کاملا خودمو بریزم بیرون.مجببورم رعایت کنم بعضی چیزا رو نگم و خلاصه دارم یه رابطه اجتماعی جدید رو امتحان میکنم و ازشم خوشم میاد.ولی با تموم اینا هیچ‌کدومشون برام تو نمیشن.
فرید-من فقط نمیخوام دوباره از اینکه الویتت باشم دست برداری...همون دفعه اولم کلی سختم بود با اینکه بچه‌های خودم جایگزینم شدن!
آروم خندیدم-بچه‌ها هرچقدرم عزیزم باشن حدس بزن کی برام مهم‌تره؟
فرید-شوان؟ژوان؟سوان؟
-توی دیوونه!آخرش یه روز هرکدوم ازین بچه‌ها قراره برن پی زندگی خودشون فقط تو میمونی برام!دیگه‌ام داد نزن سر من😒وگرنه یه بلایی سرت میارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن بچه پررو🗡.
فرید-ولی من هنوز ناراحتم چرا سفرمونو خراب کردی؟
-خراب نکردم.فقط یکم گسترشش دادم!
ادامو درآورد-گسترشش دادم!این واسه من همون خراب کردنه😒.حالام از رو شکمم بلند شو دل و رودم بهم ریخت!
-دیگه قهر نیستی؟برگردی پشت تا صبح رو شکمت میشینم.
فرید-نه از اولم نبودم فقط یه میل عحیبی به خفه کردنت تو خواب داشتم که هنوزم کمرنگ نشده...ببین الآن اعصابم به شدت خورده و حرف زدن فایده‌ای نداره بیا فقط بخوابیم.
-حالا که اینطوره...
به جای اینکه برگردم سرجای خودم بخوابم روش دراز کشیدم و گفتم-تا صب خودت زیر من خفه میشی!
فرید هولم داد از رو خودش و کلافه گفت-اینجا همینجوریشم خیلی گرمه انقد نچسب به من.
-بدجنس بداخلاق بی‌لیاقت!
پشتمو کردم بهش و گفتم-شب بخیر😒.
دروغه بگم منتظر منت کشی نبودم ولی فرید حتی زحمت شب بخیر گفتنم به خودش نداد و به سختی خوابید!میگم به سختی چون تا خود صبح هی دور خودش چرخید و نذاشت من بخوابم😒.بنابراین اینکه خواب موندم و وقتی بیدارشدم اثری از هیچ‌کدومشون نبود برام عجیب نبود.به زور از جام بلند شدم و کشو قوسی به تنم دادم که عادت نداشت این همه دراز بکشه و ثابت بمونه.بعدم رفتم دسشویی چون مثانه‌ام داشت میترکید!بعد گشتم دنبال یادداشت که بفهمم فرید چرا سوانو با خودش برده و هیچی پیدا نکردم به جز یه نوت رو یخچال که نوسته بود واسه ناهار منتظرشون نباشم!شوکه به نوشته روبروم زل زده بودم و فکر میکردم فرید دقیقاً چه مرگشه؟آشپزخونه کاملاً تمیز و دست نخورده بود پس احتمالاً قبل صبحونه پسرارو از خونه برده.نشستم پشت جزیره و تمرکز کردم ببینم فرید قبلاً همچین رفتاری از خودش نشون داده یا نه؟و اینکه کلاً دلیلش چیه؟من حدود یه ساله با سوزی و آدام آشناشدم چرا الآن عکس‌العمل نشون داده؟دلیلش عمراً این نمیتونه باشه!مسافرت فقط بهونه بود.با سوال اول شروع کردم.فرید قبلاً یبار این‌طور قهر کرده بود.فقط یبار!بیشتر به مغزم فشار آوردم که کامل یادم بیاد جریان چی بوده؟خب زمستون بود،منو فرید دوم دبیرستان بودیم،دوتا پسربچه پونزده و شونزده ساله!باهم تو راه مدرسه بودیم که دعوامون شد.هرچی به ذهنم فشارآوردم یادم نمیومد چرا!ازون دعواهای افسانه‌ای که انقدر بولد میشه دلیل اصلیشو یادت میره!!!!خب بیخیال دلیلش میشیم،برگردیم به راه مدرسه،همه‌چیز یهویی شد،دوتا من گفتم دوتام فرید،کارمون به کتک‌کاری کشید و اون روز من با دماغ خونی و فرید با پای چشم کبود رفتیم خونه،تا یه مدت طولانی و تقریباً یه ماه باهم حرف نزدیم.تا اینکه خاله مردیث پیش‌قدم شد تا دوستیمونو نجات بده و داد!یه روز منو به خونشون دعوت کرد و گفت میخواد باهام تنها حرف بزنه،ولی وقتی رسیدم فرید از همه‌جا بیخبر هم اونجا بود!خاله باهامون درمورد ارزش دوستیمون و اینکه چقدر به هم نیاز داریم و همو کامل میکنیم حرف زد،اینکه نباید به خاطر دلایل بچگونه از هم دور بمونیم و اون شب بعد مدتها من پیش فرید موندم.شبو کنار هم خوابیدیم و از فرداش دوباره باهم میرفتیم مدرسه...خب؟فکر کنم این تجدید خاطره به دردم نمیخوره چون این موقعیت ابداً شبیه نیست!اول اینکه فرید الآن شونزده ساله نیست،سی و شیش سالشه!دوم اینکه این یه دعوای دوطرفه نیست و فرید با خورش درگیره!سوم هم اینکه دیگه خاله مردیث نیس که آشتیمون بده.کلافه سرمو گذاشتم رو جزیره و چشامو با حرص بستم و غر زدم-مرتیکه نفهم کله‌خراب!خب من چطوری بفهمم چه مرگته تو؟سرمو برداشتم و گوشیمو برداشتم.بین فرید و دیاکو دو به شک بودم و آخرسر شماره دیاکو رو گرفتم.
دیاکو-هی ترررری!چطوری؟
پوکر گفتم-تری دیگه کدوم تخم جنیه؟
دیاکو-آره منم خوبم،چه خبرا دختر؟
-کسی پیشته که نمیتونی حرف بزنی؟
دیاکو-چه جوررررم!
-میخوای بعداً زنگ بزنم؟
دیاکو-نه این چه حرفیه یه لحظه گوشیو نگه دار تا از خجالتت درآم!فرید من یه لحظه کار دارم زود میام.
دیگه صدای فریدو نشنیدم و منتظر موندم.خوب شد جلو فرید نگفت من زنگ زدم.
دیاکو-الو کبی؟
-تنهایی؟
دیاکو-اوهوم.یه حسی بهم میگفت با این اخلاق چسونه‌ی فرید یه چیزی بینتون شده شمارتو تری سیو کردم حس شیشم که نیس لامصب!گفتم اگه جلو فرید زنگ بزنی فکر میکنه دارم راپرتشو میدم.
-این همون کاریه که الآن قراره بکنی!فرید هنوز بداخلاقه؟
دیاکو-خیلی زیاد!
-نمیدونی چرا؟
دیاکو-میخواستم از تو بپرسم!
-دیشب خیلی عصبی بود دق و دلی چندسالشو روم درآورد!فکر میکردم سرکار یه چیزی شده.
دیاکو-نه دیروز تا قبل اینکه بیاد خوب بود.
-دیروز کی از شرکت زد بیرون؟
دیاکو-تقریباً یه ساعت قبل ساعت اداری گفت باید یه سری به یکی از قنادی‌ها بزنه قراردادشو تمدید کنه.
-غیرممکنه تمدید قراردادا و بستن قرارداد جدید به عهده منه!نمیتونه سرخود اینکارو کنه.
دیاکو-فکر کردم وکالتی چیزی بهش دادی.
-نه،میگم نکنه امیلی برگشته؟الآن سوان اونجاس؟
دیاکو-آره سوان پیش فریده.نگران اون نباش من با اکانت فیکم پیج اینستاگرامشو دارم دیشب استوری گذاشته بوده تولد باباش بود فکر نکنم ازون پارتی یهو بیاد اینجا واسه اینکارا.
-خب پس تو ازش بپرس ببین چشه؟
دیاکو-مگه از جونم سیر شدم؟راه میره به همه گیرمیده...خودت بیا باهاش صحبت کن.
-نمیدونم.حس بدی راجبش دارم
دیاکو-کامان کبریا!شما از پس خیلی چیزا باهم دیگه براومدین اینم میگذره.منتظرت باشم؟
-آره،میام.فعلاً
و قبل خدافظیش قطع کردم.پووووف،کلاً فرید منو به دردسر نندازه میمیره. عین بچه آدم بزار زندگیمونو بکنیم دیگه...
بی حوصله لباسامو عوض کردم،توراه برای خودم قهوه و دونات خریدم و تو ماشین خوردم که یه وقت وسط بحث مهمم با فرید صدای قاروقور شکمم بلند نشه آبرومو ببره و بحث عوض شه.تا جایی که میشد معطل کردم،بنزین زدم،یکم  تو خیایونا گشتم تا جرعت روبرو شدن با هر حقیقتی که به زودی از زیرزبون فرید میکشیدم رو پیداکنم و بالاخره خودمو به شرکت رسوندم!وقتی بی اجازه وارد دفترش شدم داشت پوشک سوانو عوض میکرد و زیرلب غر میزد.
-سلام...
متعجب سرشو بالا گرفت و پرسید-تو اینجا چیکار میکنی؟
-مثل‌اینکه یادت رفته منم ازین شرکت سهم دارم!ولی واسه چیز دیگه‌ای اومدم،باید باهم حرف بزنیم.
فرید-پووووف،فکر میکردم تا بعد ناهار بهم فرصت میدی...
-نه آقا ازین خبرا نیس...حالا چی میگی؟اینجا صحبت کنیم یا؟
فرید-بزار سوانو بدم به دیاکو،بعد صحبت میکنیم.
-باشه.
نتونستم جلو کودک درونمو بگیرم و به محض رفتنش نشستم رو صندلیش و شروع کردم به چرخیدن دور خودم.انقد چرخیدم که سرم گیج بره و خندم بگیره که واقعا مناسب این فضا نبود و فکر کنم فرید رو عصبی تر از چیزی که بود کردم...
فرید-میشه واسه دو دقیقه هم که شده جدی باشی؟
پاهامو محکم به زمین کوبیدم که صندلی وایسه و بلافاصله بلند شدم و این اشتباه دومم بود چون سرم به شدت گیج رفت و بعد قدم اول با سر خوردم زمین.
-آخخخخخخخخخخ،فریییید...
فرید دوید سمتم و کمکم کرد بلند شم و همزمان که سرمو چک میکرد توپید-کبریا!این چه کاریه؟هااان؟
-ببخشید خب!کمکم کرد بشینم و خودش هم کنارم نشست،یکم خودمو جمع کردم و دستشو گرفتم-فرید،مشکلت هرچی که هست با کمک هم حلش میکنیم ولی من نمیتونم کاری برات بکنم اگه ندونم جریان چیه؟
فرید-چیز مهمی نیست فقط این چندروز خیلی تحت فشار بودم و دیشب قبل خواب یه خبر بد شنیدم...
-چیشده؟
فرید-این چندروز یکم مشکل داشتیم تو شرکت که چیز مهمی نبود حلش کردم،ولی دیشب،دکتر براندی زنگ زد بهم.
-دکتره،ام،بچع؟
فرید-آره،دیروز قبل اینکه بیام خونه هم اونجا بودم،مثل‌اینکه بچمون وضعیت ناپایداری داره،شاید مجبور شن زایمان زودرس انجام بدن،شایدم تا اون موقع دووم نیاره...میدونم برات مهم نبوده و نیست ولی من رو این بچه یه حساب خاصی کرده بودم.و میدونم مسخرس چون هنوز به دنیا نیومده ولی اون پسر منه!و از دست دادنش یجورایی واسم سنگین تموم میشه،معذرت میخوام اگه دیشب بداخلاقی کردم و بهونه‌های مسخره گرفتم فقط نمیدونستم چطوری بهت بگم.کبریا؟خوبی؟
-هان؟آها،خوبم،یعنی،یکم برام غیرمنتظره بود...من،من نمیدونم چی بگم!
فرید-لازم نیس چیزی بگی...به هرحال احتمال زنده موندن بچه هم زیاده...
-فرید،ما سفرمون رو کنسل میکنیم و میمونیم همینجا.هرکاری لازم باشه واسه این بچه انجام میدیم،خب؟
فرید-کاری ازمون برنمیاد فقط باید صبر کنیم.و این سفر کنسل نمیشه!این واسه توعه و من هرکاری لازم باشه واسه خوشحال کردنت انجام میدم،باشه؟
اخمام رفت تو هم-یعنی مشکلی با گروهی بودنش هم نداری؟
فرید-نه!
-خب،من میخوام برم دیدن بچه،قبل اینکه بریم مسافرت.
فرید-خودم میبرمت...
-خوبه،الآن ما خوبیم؟
فرید-آره.خوبیم.
-توهم دیگه بداخلاق نباش من حس خوبی درموردش دارم بچه سالم و سلامت به دنیا میاد!بهت قول میدم.حالا بیا بغلم که میخوام تلافی دیشبو دربیارم،بار آخرت بود کونتو گرفتی سمت من و خوابیدی!فهمیدی؟
بالاخره خندید...









سلام😈
چخبراحوال؟
میدونم که میدونید دوستتون دارم دیگه؟
پرپر همیشه فعال👸🏻
🐬پریا🐬

ObiymyWhere stories live. Discover now