liaison

512 69 8
                                    

آخرین نگاهو به شوان انداختم. خواب بود، چون نمی‌خواستم بچه‌ها مامانو بابا رو بیدار کنن آورده بودمشون پیش خودمون. فرید هنوز داشت مسواک میزد. کلا ول کن مسواک زدن نبود انقدر مسواک میزد که لثه‌هاش خونریزی کنن و حالت تهوع بگیره. آروم رفتم پشت در دسشویی و در زدم. دروباز کرد، حدسم درست بود.
-خسته نشدی؟ بیا بخوابیم.
فرید-تو بخواب من مسواک زدنم تموم شد میام!
لبام آویزون شد-نمیای دیگه؟
یه ابروشو داد بالا و پرسید-بخوابیم یا بخواااابیم؟
نیشخند زدم و جواب ندادم برگشتم رو تخت و پتو رو تا گردنم بالا کشیدم. زودتر از چیزی که فکرشو میکردم اومد. چشمامو بستم و وانمود کردم می‌خوام بخوابم. خزید زیر پتو و دستاشو دور کمرم حلقه کرد-فکر خوابیدنو هم نکن.
هلش دادم عقب-بچه‌ها تو اتاقن.
فرید-فقط نه ماهشونه! نه ماه!!!
-ممکنه بیدار شن!
گردنمو نرم بوسید و گفت-سروصدا نمیکنم، لطفاً.
خودمو تو بغلش جا کردمو و گفتم-به نفعته که نکنی!
***************
خمیازه کشیدم. سکوت و سکوت و سکوت. صبر کن ببینم چی؟ سکوووووت؟
چشامو باز کردم. خبری از فرید نبود، سر چرخوندم و دیدم بچه‌ها هم نیستن. فقط شیشه شیر و پوشک کثیف!
به دماغم چین دادم. فرید آخر یاد نگرفت بچه‌ها رو که عوض میکنه پوشکشونو بندازه تو سطل. بلند شدم خرابکاری‌هاشو جمع کردم، دوش گرفتم و رفتم ببینم چه‌خبره.مامان و بابا و فرید نشسته بودن پشت میز صبحونه می‌خوردن. حتی شوان و ژوان هم روی صندلی های مخصوصشون بودن و هر کدوم ناشیانه موز می‌خوردن یا دقیق تر بگم به خودشون میمالیدن.
با یه صبح بخیر اعلام حضور کردم-صبح‌بخیر.
مامان-صبح بخیر پسرم.
بابا-صبح بخیر.
فرید-صبح بخیر عزیزدلم، بیا واست پنکیک درست کردم.
یکی از ابروهامو انداختم بالا ولی حرفی نزدم.
- واقعا خوشمزس!
فرید-میدونم!!! شیرناگیل بخور.
لیوانمو پر کرد. مامان مشکوک تموم حرکات فرید زیر نظر داشت ولی بابا طبق معمول عین خیالش نبود. سعی کردم توجه فرید از رو خودم بردارم و حواسشو پرت کنم.
-بچه‌ها دیشب خیلی اذیتت کردن؟
فرید-نه، شوان یکم غر زد ولی شیر بهشون دادم آروم شدن دوباره خوابیدن.
-پوشکشونو عوض نکردی؟
فرید-مگه شبا هم باید پوشکشونو عوض کنم؟صبح عوضش کردم دیگه.
چنگتلو گذاشتم رو میز و غر زدم-فقط یه شب سپردم بهت.
شوانو از رو صندلی برداشتم و چک کردم نسوخته باشه. به نظر نمیرسید مشکل جدی وجود داشته باشه.
-شانس آوردی بچم نسوخت.
مامان-ژوانو چک نمیکنی؟
شوانو برگردوندم سر جاش تا موزمالیشو از سر بگیره و گفتم-پوست شوان خیلی حساس‌تره اگه اون سالمه پس ژوان حتما طوریش نشده. مگه نه بابایی؟
روی موهای ژوان بوسیدم و نشستم که بقیه پنکیکمو بخورم. فرید به شدت خورده بود تو ذوقش منم که دلرحم!
-اِم،فرید؟
فرید-هوم؟
-مرسی،خیلی خوشمزه شده.






بچه‌ها میدونم کم پارت میزارم امتحانات میان‌ترمم شروع شده و وقت نمیکنم.
تا جایی که بتونم و مغز زنگ زدم یاری کنه پارت میزارم.
دوستتون دارم
🎉نبات🎉

ObiymyWhere stories live. Discover now