فرید-ناخوناتو نجو.
-باشه.ببخشید بیدارت کردم.
چشم هاشو باز کرد و چرخید سمتم.
فرید-چرا مضطرب به نظر میای؟بیا بغلم.
خودمو کشیدم سمتش.
فرید-میخوای بهم بگی چیشده؟
-هیچی...
دستمو بلند کرد و درحال چک کردن ناخونهام گفت...
فرید-واسه هیچی این بلا رو سر خودت آوردی؟
عصبی گفتم-میگم هیچی نیس!
فرید-اوکی...اوکی...آروم باش!چیزی نیس قربونت برم.
بعد چند دقیقه که آرومتر شدم گفتم-متاسفم.
فرید-الآن آرومتری؟
-اوهوم.
فرید-نمیخوای بهم بگی چیشده؟
-خواب دیدم.اصن خوب نبود...
فرید-دوست داری راجبش حرف بزنی؟
-نه.
فرید-باشه.دوست داری بریم حموم؟هوم؟دوش بگیری انرژیهای منفی ازت دور میشن!
-باشه...ولی تنها میرم...
فرید-مطمعنی...
-نه...ولی وسوسم نکن!آخر و عاقبت نصف حموم رفتنامون به سکس ختم میشه و من مطمعنم یکم قبل صدای بچه ها رو شنیدم...به علاوه خودم هنوز آماده نیستم.
خندید-باشه.زود بیا...
-چشم به هم بزنی پیشتم.
زود دوش گرفتم و باحال بهتری رفتم پیش بقیه.داشتن صبحونه میخوردن،پیششون نشستم.
-صبح همه بخیر.
و با دیدن سوان که لخت نشسته بود جلوم گفتم-خداروشکر!
فرید-چرا؟
-امروز مجبور نیستم بدوم دنبال سوان لباس تنش کنم.
فرید آروم درگوشم گفت-میخوای من بعدن باهاش صحبت کنم؟
-اره لطفاً!
فرید-فعلاً صبحونتو بخور...واست املت درست کردم!
-عزیزم من املت دوست ندارم بگو واسه خودت درست کردی...
فرید-چه فرقی میکنه من بخورم انگار تو خوردی!
شوان-چندش نباش فرید.
خندم گرفت...
فرید-آره بخند..!
بلندتر خندیدم.
فرید-قربون خنده هات.
شوان-ایو!
-شوان عزیزم؟چرا بداخلاقی؟
شوان-دیسب تا صبح نخوابیدم!
-چرا؟
صوان-چراشو از ژوان بپرس!
-ژوان؟
ژوان-من یادم نمیاد چیزی...
-ژوااان؟
ژوان-ممکنه نصفه شب گشنم شده باشه و بعد اینکه یه جیزی خوردم اشتباهی خودمو رو تخت شوان انداخته باشم!البته ممکنه همه اینارو خواب دیده باشم!
سعی کردم نخندم و شوانو جری تر نکنم.
-درسته که یه اشتباه بود ولی از داداشت معذرت بخواه!
ژوان-فک کردی نخواستم؟ولی به جای قبول کردن عذرخواهیم با یه لگد از رو تختش پرتم کرد پایین!
شوان-حقت بود!
فرید-جفتتون معذرت بخواین!یا جفتتون معذرت نخواین!فرقی نمیکنه فقط دیگه ساکت شین کبی هنوز شروع به خوردن هم نکرده .
چپ چپ نگاش کردم که با اهم گفت-بخور همینجوری الکی که آمادگی پیدا نمیکنی!
آمادگی؟یاد صحبت سر صبحمون افتادم که بهش گفته بودم آماده سکس نیستم.
-خیلی....
فرید-خیلی چی؟
-هیچی ولش کن!
گوشیم که زنگ خورد اومدم بلند شم ببینم کیه فرید نذاشت-بخور کبی!من برات میارمش.
-مرسی.
فرید-خرمگس معرکه!
-کیه؟سوز؟
فرید-نچ.آدامه!جفتشون ادمای خرمگسی هستن!
گوشیو از دستش گرفتم-الو؟
آدام-کبی؟
-صبح آخر هفته زنگ زدی نمیگی شاید خواب باشم؟
آدام-به سوز و انا زنگ زدم جواب ندادن نمیدونستم دیگه به کی زنگ بزنم!
-چیشده؟
آدام-فک میکنم سید پریود شده باشه!
-یعنی چی که فکر میکنی؟شده یا نه؟
آدام-دیشب گفت دلش درد میکنه ولی از ترس آمپول نذاشت ببرمش دکتر چون کو خونه نیس گفتم شبو پیش من بخوابه صبح که بیدار شدم دیدم یه دایره خونی رو روتختیم و خبری از سید نبود!اولش خیلی ترسیدم ولی تو دسشویی پیداش کردم دختر کوچولوم داشت گریه میکرد ترسیده بود فک میکرد مریض شده!
-خدای من!الآن چطوره؟
ادام-خوب نیس منم نمیدونستم چیکار کنم براش سوز جواب نمیده نمیخوام کو رو نگران کنم باید تا اینجا رانندگی کنه کار دست خودش میده من واقعا نمیدونم چی کار کنم!زنگ زدم مامانم شوهرش جواب داد میدونی چقد از پاتریک بدم میاد گفتم کار مهمی ندارمو قطع کردم.
-خونسردیتو حفظ کن!اشکالی نداره!پد بهداشتی لازم داری!
ادام-دارم!دختری که میاد از سید پرستاری کنه از پد استفاده میکنه و یه بسته گذاشته اینجا.
-خوبه...من تو راهم دارم میام.
ادام-لازم نیس...میخواستم ببینم میشه ما بیایم؟میدونم روز تعطیله ممکنه برنامه داشته باشین فقط میخوام حواس سیدنی پرت شه...
-باشه ما منتظریم.میخوای خودم بیام دنبالتون؟
ادام-نه خودمون میایم.ممنون...
-باشه.میبینمت.
قطع کردم.
فرید-چیشده؟
-سید پریود شده!
فرید-خدای من!خیلی زود نیس؟هنوز دوازده سالش نشده...
-میدونم.
فرید-میان اینجا؟
-اره.گفت میخواد حواسشو پرت کنه،انگار ترسیده.
فرید بیخیال صبحونه بلند شد-باید چیکار کنیم؟
-هول نکن اگه خیلی بزرگش کنیم بچه بیشتر میترسه!بشین.
ژوان-سید مریض شده؟
-هیچی در مورد پریود تو مدرسه بهتون یاد ندادن؟
شوان-چرا دادن!
ژوان-من حوصلم سر رفت خوابیدم!
-شوان تو براش توضیح بده.فعلن برین تو اتاقتون.سارا.
سارا-بله؟
-بچه هارو ببر تو اتاقشون.شوان و ژوان شمادوتام تا نگفتم بهتون نمیاین پایین.
با فرید نشستم و نگران گفتم-همچین روزی برای سوان هم پیش میاد.
فرید-منم به همین فکر میکردم.
-من میرم زنگ بزنم مامان ببینم حرفی نصیحتی چیزی نداره؟
فرید-باشه.
بلند شدم شماره مامانو گرفتم...خیلی زود جواب داد-جونم مامان؟
-سلام مامان.
مامان-چیشده که سر صبح یادی ازم کردی؟
-راستش میخواستم یچیزی بپرسم.
مامان-جونم بگو قربونت برم.
سریع رفتم سر اصل مطلب-مامان سید پریود شده!سوز و اما در دسترس نبودن و آدام داده یه راست میاد اینجا و تنها چیزی که بلد بودم این بود که باید از پد استفاده کنه!!!
مامان خندید-دختر بیچاره...خیله خب گوش به دهن بگیر ببین چی میگم...
-من کامل گوش میدم همه چیو بگو!
مامان-داشتم میگفتم اگه نمیپریدی وسط حرفم!
-ببخشید!
مامان-خب...اول از همه اگه امروز پریود شده درد اصلیش میمونه برای فردا!خیلی مواظبش باشین،برای بهتر شدن دل دردش از دارو استفاده نکنید،بهش گردو و بادوم و پسته بده.شکلات هم واسش خوبه.به هیچ عنوان چیز سرد ندین بهش!نه میوه و سبزیجات و نه آب و آبمیوه.عوضش تا میتونید نوشیدنی گرم بدین بهش.ممکنه اشتهاشو از دست بده بهش فشار نیارین که حتمن چیزی بخوره هروقت بتونه خودش میخوره.
چون مکث کرد فکر کردم تموم شده.
-اوم.
مامان-گفتم حرف نزن باور کن سخت نیس ساکت باشی!دیگه اینکه اگه دل دردش شدید شد کیسه آب گرم کمک میکنه.
دوباره مکث کرد ولی جرعت نکردم چیزی بگم.
مامان-خب نظرت؟
-تموم شد؟میتونم حرف بزنم؟
مامان-آره.
-ممنون مامان...همه چیزایی که گفتیو به آدام میگم.
مامان-یه چیزی جا مونده.
-چی؟
مامان- این بچه ممکنه یکم حساس و بدقلق بشه باهاش کنار بیاین.
-چشم.
مامان-منو بیخبر نزار.
-حتمن.خداحافظ.
صحبتم که تموم شد فرید با یه ساندویچ کوچیک و یه کاپ قهوه نشست کنارم.
فرید-صبحونه نخوردی.
از دستش گرفتمو گفتم-هیچی از زیر نگاهت در نمیره نه؟
فرید-بخور.الآناست که برسن.
یه گاز کوچیک زدم و پرسیدم-تو خودت خوردی؟
فرید-اوهوم.تو بخور.
-فرید عزیزم اومدن یا آدام بداخلاقی نکن!
فرید-بیخیال من کی بداخلاقی کردم؟هوم؟
-همین امروز صبح!
فرید-اوه در مورد اون،خیالت راحت من خیلی آدم دوروییام میتونم جوری رفتار کنم که عاشقم شه...
-از تو خنگول تر و ساده تر تو پنهون کردن احساساتت دوباره خودتی!
فرید-کامان!من بلدم چطور نقش بازی کنم!
-نه نیستی!اون دفعه که سوز موهامو کوتاه کرده بود وقتی دیدیش تموم مدت با تیکه و کنایه حرف زدی باهاش!
فرید-اونکه حقش بود!آدام به جز اینکه باعث میشه حسودی کنم کاری نکرده.
-چی؟به آدام حسودیت میشه؟
فرید-شاید؟
- دقیقن به چی حسودیت میشه؟مگه عزیزتر از تو هست تو این دنیا برام؟هوم؟
لبخند زد-نه نیس!
خودمو کشیدم سمتش-آفرین پسر خوب!دوستت دارم.
داشتیم همو میبوسیدیم که زنگ درو زدن.
-ادام!
فرید-سید!
از رو پاش بلند شدم و انگشت اشارمو گرفتم سمتش-بقیشو نگه دار واسه شب...
و درو باز کردم.
-سید عزیزم...بیا تو.
خم شدم گونشو بوسیدم-خوبی قربونت برم؟
سید-باید برم دسشویی!
از سر راهش کنار رفتم.
آدام هم دنبالش دوید-عزیزم صبر کن منم بیام.
باهم رفتن تو دسشویی.
فرید-هوم...انتظارشو نداشتم!
رفتم دم در دسشویی و منتظر موندم.اول ادام و بعد سید از دسشویی اومدن بیرون.
-سید عزیزم بیا بریم بشینیم باید یکم صحبت کنیم!
فرید-صبحونه خوردین؟
آدام-نه.
فرید-من میرم براتون صبحونه آماده کنم.
فرید تنهامون گذاشت.
-سید قبل هرچیزی میخوام بدونم دل درد داری یا نه؟
سید-دیشب داشتم الآن نه.
-خوبه.خب من امروز یکم با مامان صحبت کردم و الآن یه لیست از باید ها و نبایدهایی که تو دو سه روز آینده باید انجام بدی دارم!
آدام خم شد از رو زمین دفترنقاشی سوان و یه مداد برداشت و گفت-بگو من مینویسم.
-خب با چیزایی که براش خوبه بخوره شروع میکنیم...
ده دقیقه طول کشید تا تموم حرفای مامانو بهش منتقل کنم.
وقتی تموم شد که فرید با سینی صبحونه اوند پیش و سید و به آدام گفت-واسه تو تو آشپزخونس.سید وقتی خوردی اگه بخوای بچه ها رو صدا میکنم بیان پیشت حوصلت سر نره.
با آدام رفتم تو آشپزخونه.
-چطوری؟
آدام-چطور به نظر میرسم؟
-بد؟داغون؟
نشست پشت میز و ماگشو برداشت-واسه اینه که تا صبح نخوابیدم و بعد حدود نیم ساعت خواب بیدار شدم و تخت خونیو دیدم پس...اوه انگار یه چیزی تو چاییم هست!
-چایی نباته فرید عادت داره هرکی آخ گفت ازین واسش درست کنه.بخور خوشمزس...بعدش میری یکم میخوابی.وقت ناهار بیدارت میکنم.
ادام-نمیخوام سیدو تنها بزارم.
-بیخیال حتی متوجه نبودت هم نمیشه چیزیم شد منو فرید هستیم.
ماگو کنار گذاشت-اوکی پس من چیزی نمیخورم فقط میخوام بخوابم.
-خب...زودتر از چیزی که انتظار داشتم قبول کردی!پاشو،میبرمت اتاق خودم اونجا ساکتترین مکان تو این خونس،اتاق مهمون هم نداریم بین کاناپه اتاق مطالعه و اتاق منو فرید میتوتی انتخاب کنی!
ادام-همون اتاقتون خوبه.
بعد اینکه با سید صحبت کرد راه افتاد سمت اتاق.
-میخوای روتختیو عوض کنم برات؟
آدام سریع رفت زیر پتو و گفت-چندباری به سوز و اما زنگ زدم احتمالن زنگ بزنن جواب بده.اگه سید بهم نیاز داشت بیدارم کن.اگه کو زنگ زد دست به سرش کن نمیخوام نگران شه تا شب خودش میرسه بعد براش توضیح میدم.
-بسه دیگه بگیر بخواب!چیزی شد بیدارت میکنم.
درو پشت سرم بستم،فرید هنوز کنار سید نشسته بود و کمکش میکرد صبحونه بخوره.
فرید-خوابید؟
-اوهوم.
سید-من میخوام برم پیش شوان.
فرید-میخوای من بغلت کنم؟
سید خندید-سنگینم!
فرید دست انداخت دور کمر و زیر زانوهاش و گفت-هیچم سنگین نیستی کوچولو.
دنبالش راه افتادم.
فرید-تو کجا؟بمون الآن میام.
-ولی...
همون لحظه گوشی آدام تو جیبم لرزید.
-سوزه،اوکی تو برو.
جواب دادم-الو؟
سوز-کبی؟
-خودمم.
سوز-گوشی ادان دست تو چیکار میکنه؟خیلی نگرانشم!هفت بار به من و دوبار به اما زنگ زده!
خندم گرفت-به من گفت یکی دوبار بیشتر زنگ نزده..
سوز-میگی چی شده یا نه؟
-خب یه جور موقعیت اضطراری پیش اومده!
سوز-بگو...
-باشه،خلاصه میگم،سید پریود شده!آدام نمیدونست چیکار کنه،کو خارج از شهره،تو و اما جواب ندادین،زنگ زد به من،من زنگ زدم مامانم،الآن سید خوبه،آدام خوابیده،کو خبر نداره،منم دارم بهت گزارش میدم کبی نیوز در خدمت شماست!
سوز-بیا برگرد سر نقطه اول!سید پریود شده؟سیدنی خودمون؟
-آره...ولی نگران نباش حالش خوبه،حداقل فعلاً!
سوز-منو اما الآن میایم اونجا.
-باشه...وندیو هم بیارین...و ناهار!من یکوچولو با فرید کار دارم و وقت نمیکنه ناهار درست کنه!
سوز-خب خودت سفارش بدع.
-میخوام معطل شین خنگول!اینجا همه چی تحت کنترله زودتر از یه ساعت دیگه بیای پشت در میمونی خدافظ...
قطع کردم و گوشیو برگردوندم تو جیبم و پاورچین رفتم بالا.
فرید وایساده بود دم در و با نگرانی بچه هارو میپایید.
-پیس پیس!
متعحب برگشت سمتم-چیشده چرا پیس پیس میکنی؟
-چیکار میکنی؟
فرید-مطمعن میشم پسرا رفتار درستی داشته باشن!توچی؟
-بیا بریم اتاق مطالعت!
دنبالم اومد و پرسید-نگفتی چیشده؟
-درو قفل کن!
فرید-شوخی میکنی؟دوتا مهمون تو خونه داریم!
لبخند زدم-سه تا دیگه هم تو راهن پس وقتمون کمه بجنب...
درو قفل کرد و گفت-میخواستم ناهار درست کنم.
-قرار شد ناهار با سوز باشه.کاندوما رو کجا گذاشتی؟
فرید-ردیف دوم پشت اون کتاب جلد چرمی قهوهای.
-من از کجا بدونم کدومش اینه که میگی منظورم اینه که خودت بردار!
سعی کردم کاناپه رو تختش کنم.
فرید-امروز صبح گفتی آماده نیستی من نمیخوام...
-بیخیال این حرفا شو صبح مود خوبی نداشتم .
فرید اومد کنارم و پرسید-حالا چرا اینجا؟
-اول اینکه اتاقمون پره!بعدشم اینجا آخرین جاییه که بچه ها به ذهنشون میرسه بگردن..!
تیشرتمو درآوردم و پرسیدم-خب؟
فرید-هیچی بیا شروع کنیم.
وقتو تلف نکردیم بلافاصله دستمو بردم داخل باکسرش اونم بعد یه بوس کوچولو رو لبام داشت گردنمو گاز میگرفت که گوشی داخل جیبم لرزید!
فرید-جواب نده.
گوشیو درآوردم و گفتم-نمیشع دو دقیقه هیچی نگو.
کو بود و ویدیوکال گرفته بود.دوربینو بستم که نتونه منو ببینه و جواب دادم.
-هی کو!
کو-آدام؟
-کبریام.
کو-آدام کجاس؟.
-خوابیده.
کو-تو کجایی؟
یه نگاهی به وضعیتم انداختم و گفتم-تکنیکی منم خوابیدم!
کو-با آدام؟
فرید-هییی!چی میگی؟
خندیدم و فریدو پس زدم-برو اونور ببینم.
کو-چرا ویدیو رو بستی؟
-چون تقریبن لختم توهم کاری داری عجله کن منو فرید وسط یه کار مهمیم.
کو-ادام چرا این وقت روز خوابیده؟اونجا چیکار میکنه؟سید هم هست؟چقد میمونن؟
-خسته بود خوابید.واسه ناهار اینجان.سید هم پیش بچه هاس.
کو-اوکی پس یه بشقاب اضافه واسه من نگه دارین.
-آدام گفت تا شب نمیای!!!
کو-کارم زودتر تموم شد گفتم سوپرایزش کنم.حالا میرم شما به کارتون برسین.
قطع کرد.
-اومده اینارو رو سوپرایز کنه خبر نداره قراره خودش سوپرایز شه.
فرید نیپلمو گاز گرفت و گفت-الآن وقت این حرفاس؟تمرکزت رو من باشه!
-باشه...همه حواسم به توعه.
شلوارمو پایین کشید کمکش کردم شلوارمو کامل دربیاره.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻