our nights

422 58 32
                                    

ازش فاصله گرفتم و با شک پرسیدم-مطمعنی خواب بودن؟
فرید خودشو انداخت رو تخت و با حرص گفت-معلومه که مطمعنم!
سر تکون دادم و رفتم جلو ببوسمش.اونم سرشو جلو آورد ولی وسط راه پشیمون شدم.
-نچ اینجوری نمیشه!من میرم بهشون سر بزنم.نخوابی‌ها!بیام ببینم خوابت برده...
انگشت کشیدم زیر گلوم و گفتم-پخ‌پخ!
کلافه دراز کشید و شروع کرد به غر زدن زیر لبی.خندیدم و گوش به حرفش ندادم.رفتم تو اتاق بچه‌ها.جدی جدی خواب بودن.
-خوبه!درو قفل میکنم،ولی چون بعدش من خستم پا میشی درو باز میکنی!نظر مثبتت چیه؟
با دست زد کنارش و گفت-جهنم ضرر!بیا.
پرید تو بغلش و فرصت حرف و عمل و حتی فکر اضافه‌هم بهش ندادم.چندتا بوس نرم ولی محکم رو استخون فکش گذاشتم و به سمت گردنش اومدم پایین.یه صدایی تو مایه‌های هوووم از گلوش در اومد که باعث شد فاصله بگیرم-دوست داری؟
با چشای بستع سرمو برگردوند سرجاش و گفت-حرف نزن ادامه بده،یکم دیگه شل شم راضی میشم بات باشم...
لبخند شیطونی زدم که البته ندید و دوباره رفتم سراغش.
فرید رسما خودشو سپرده بود بهم که البته خیلی هم راحت نبود!عادت کرده بودم من اونی باشم که باته!و یجورایی به بدسه ها و ناز نوازش فرید معتاد شده بودم،پس بیخیال بوسیدنش شدم و یدونه محکم زدم تو شکمش که از جا پرید و با چشای گرد نگام کرد.
فرید-چیشد؟
-بیا جامونو عوض کنیم من نمی‌خوام تاپ باشم.
و کنارش دراز کشیدم و منتظر موندم خودشو جمع کنه!
فرید نشست رو شکمم و پرسید-یعنی انقدر داغونم؟
اوپس!اشتباه برداشت کرده بود.
-معلومه که نه!ولی منو بدعادت کردی!من عاشق لمس انگشتات رو بدنمم.و اینکه با لبای داغت منو ببوسی!و اونجوری که رفتار میکنی خیلی شیرینه!
عملیات خر کردن فرید با موفقیت انجام شد!اول لبامو بوسید و آروم گفت-منم عاشق وقتیم که چشماتو میبندی و لباتو گاز میگیری!
😑😐😶-وات د فاک؟
خندید-احتمالا درک نکنی ولی واقعا تحریکم میکنه!
چشامو بستم و لبمو گاز گرفتم و با مسخره‌ترین لحن ممکن گفتم-اوووووم،اینجوری؟
دستامو چسبید که نتونم تکون بخورم و بی اخطار فوت کرد تو شکمم.پقی زدم زیر خنده و بریده گفتم-ن  ن  نکن!
دستام که عمرا آزاد میشد پامم بهش نمیرسید.بهترین روش انتقام روی من قلقلکی همین بود و فرید خیلی خوب میدونست!
انقدر قلقلکم داد و قهقهه زدم تا بالاخره...
بچه‌ها بیدار شدن!چی فکر کردین؟ما پدر دوتا وروجکیم جدی فکر کردین با این همه سر و صدا بیدار نمیشن؟اولش منم همین فکرو میکردم تا وقتی که دستگیره در بالا پایین شد و صدامون کردن.
شوان-بابا؟
ژوان-بابایی؟
فربدو از خودم کنار زدم و رفتم درو باز کردم.
-جونم عزیزم؟
ژوان-داشتین دعوا میکردین؟
😐-نه قربونت برم،ببین اینجا رو!
شکممو که به لطف شوخی خرکی فرید خیس آب دهن بود نشون دادم و گفتم-فرید داشت قلقلکم میداد.متاسفم که بیدارتون کردیم!من باهاتون میام مطمعن شم خوب میخوابین...
شوان-نمیشه امشب ما پیش شما...
فرید-ننننننننننننهههههههههههه!نه!کبریا تو رو خدا نه!
سر تکون دادم.
-عزیزم،باید عادت کنین رو تخت خودتون بخوابین!من تا وقتی خوابتون ببره میشینم!باشه؟
لحظه آخر سرمو از لای در بردم تو و گفتم-نخواب!
اخمش باز شد و دراز کشید.لحظه آخر صداشو شنیدم که میگفت-حتما!.
-وروجکای من!چی بخونم براتون؟
ژوان-میخوای قصه بگی؟
شوان-من تشنمه!
تا این دوتا وروجک آتیش پاره رو بخوابونم نیم ساعتی طول کشید تقریبا مطمعن بودم فرید خوابیده.یه نگاه آخر بهشون کردم و مطمعن شدم خوابیدن.و بعد برگشتم تو اتاق.چشاش که بسته بود.لبام آویزون شد.یهو چشاشو باز کرد و هیجان زده گفت-سوپراااایز!
با بالش زدم تو سرش-زودتر خفه شو قبل اینکه دوباره بیدارشن!
فرید-فکر کنم هدف خدا از آفریدن تو اذیت کردن من بوده؟درسته؟
-فرید!ما یه کار نا تموم داریم و تو داری با حرف زدن وقت تلف میکنی و ‌...
فرید-قبل اینکه غر زدنت تموم شه باید یچیزی بگم!
کلافه گفتم-بگوووو
فرید-نظرت چیه فردا بریم سر قرار؟منو تو!
-😶بچه‌ها...
فرید-زنگ میزنم به سارا!هوووم؟چندساعتی تنها میمونیم و شام میخوریم!عالی میشه.
سرمو بردم جلو و قبل بوسیدنش گفتم-عالیه!







سلاااام سلااااام🥴🥰
یه سوال؟
با پرش زمانی موافقین؟یکم بعد به دنیا اومدن سوان
یا میخواین لحظه به لحظه تولدشو داشته باشیم؟
بگین که برم تو کارش
دوستتون دارم
🧿نبات🧿

ObiymyWhere stories live. Discover now