tryst

442 50 27
                                    

-باورم نمیشه دارم میرم سر قراری که هیچ شناختی از طرف ندارم.
فرید-داریم میریم عزیزم!
-حالا هرچی!
فرید-اگه می‌خوای برگردیم خونه!مجبور نیستیم.
ته دلم کنجکاو بودم پس گفتم-نه،حالا که تا اینجا اومدیم لازم نیست برگردیم.
فرید در رستورانو باز نگه داشت و منو بچه‌ها رفتیم داخل.
-بچه‌هاشون کجان؟
فرید-رو میز کناری نشستن.
-من نمیخوام از بچه‌هام دور شم.
فرید-عزیزم ما نمیدونیم چی ممکنه بگن!شاید بهتر باشه بچه‌ها نباشن.
حق با فرید بود.و لجبازی اینجا به کارم نمیومد.
همشون اومده بودن و ما آخرین نفر بودیم.با دیدنمون از جاشون بلند شدن و مرحله‌ی مسخره سلام و احوالپرسی شروع شد.
-هی!
سوزان-سلام عزیزم.خیلی خوشحالم که اومدین.
بعد روبوسی باهاش به اما دست دادم چون به نظر نمیرسید خیلی مشتاق بوسیدن من باشع!
-سلام اما!
اما-سلام کیبیریا!
-اگه نمیتونی بگی کبریا کافیه بگی کبی!
سر تکون داد.دو نفر دیگه رو نمیشناختم فقط میدونستم یکیشون کوین و اون یکی آدامه.به اولی دست دادم.
-سلام،کبریا هستم.
دستمو محکم گرفت و خوشحال گفت-تعریفتو زیاد شنیدم کبریا!من کوینم!میتونی کو صدام کنی.
-حتما!تو هم باید ادام باشی.
آدام گویا خوشحالتر بود😐یجوری دستمو کشید که پرت شدم تو بغلش بعدم محکم شروع کرد پشتم ضربه زدن جوری که نفسم بند اومد.
-هی هی هی!
فرید در حالی که جدام میکرد توضیح داد-کبریا یه مدت درگیر بیماری بوده یکم ضعف کرده.
-واسه عمت توضیح بده!احمق!
فرید-عزیزم انگلیسی حرف بزن.
ادام-به من فحش دادی؟
با لبخند گفتم-نه،به فرید فحش دادم😬ناراحت نشو،بین ما عادیه.
کوین-خب پس ازون روابط دوستانه دارین!
فرید-میشه گفت از وقتی شیش سالش بود...!
-من میرم بچه‌هارو...
با تعجب ساکت شدم،خودشون نشسته بودن پیش دوستاشون.
اما-وقتی شما مشغول بودین من بردمشون.امیدوارم ناراحت نشده باشی.
همونطوری که مینشستم گفتم-نه.دستت دردنکنه!
آدام-خب بیماریت چی بود کبی؟
-چیز مهمی نبود.یه مدت فشار زیادی روم بود و یکم حمله عصبی بهم دست داد.
سوزان-امیدوارم بهتر شده باشی.
-باور کن که هستم!فقط فرید یکم زیادی حساسه.
فرید-شاید باید بگی یکم زیادی دوستت دارم!
لبخند زدم،ای پاچه‌خوار!
خودش فهمید تو فکرم چی میگذره سریع بحثو عوض کرد.
فرید-خب،شما چطور باهم آشنا شدین؟
آدام-منو کو همدیگه رو تو کالج دیدیم.هم‌اتاقی بودیم.
سوزان-منو اما هم همدیگه رو تو یه بار دیدیم.من یکم از اتفاقایی که سرکار برام افتاده بود عصبی بودم و میخواستم با مست کردن یادم بره.
اما-منم میخواستم فارغ‌التحصیلیمو جشن بگیرم!که این خانوم زیبا و بداخلاقو دیدم.
-عزیزم😍
ادام-شما چطور؟
فرید با حوصله و مو به مو کل داستان آشناییمون از وقتی من شیش سالم و اون هفت و از وقتی که واسم کتک خورد و اویزون شدن من و جهش تحصیلیم و اعتراف نه چندان جالبم!
کوین-باورم نمیشه!اینهمه سال طول کشید اعتراف کنین؟فکر کنم واسه همین رفاقت قالب اصلی رابطتون شده.
لبامو فشار دادم-میشه گفت.
و سر بلند کردم ببینم پسرا در چه حالن.
سوزان-کبی تو خیلی دلواپس بچه‌هایی.
-آره،ژوان امروز اصلا سرحال نبود.
کوین-داشتن دوتا بچه چه حسی داره؟منو ادام تو همین یکی موندیم!
با لبخند گفتم-ما یه بچه‌ی دیگه هم داریم!
فکشون افتاد!!!
فرید-سوان هنوز به دنیا نیومده.
سوزان-خدای من!از پسش برمیاین؟
انقدر مشغول انتخاب غذا تو منوی لمسی کنارم شده بودم که کلا یادم رفت جواب بدم.فرید به جای من جواب داد
فرید-سعیمون رو میکنیم.
-هی فرید،به نظرت کوکتل میگو واسه پیش‌غذا خوبه؟یا باید سوپ سفارش بدم؟سوپ کدوحلوایی هم انتخاب خوبیه،به شرطی که خامش کم باشه،ای‌کاش یه گارسون لعنتی داشتن تا سفارشمو دقیق تر بگیرن.
سوزان-اون پایین قسمت توضیحات رو که بزنی میتونی بگی غذاتو چطور دوست داری.
-کجاست؟
خم شد و با انگشت نشونم داد.
سوزان-ببین اینجا این ستاره رو اول بزن.
زدم روی ستاره.
-خب؟اهان!دیدمش.مرسی عزیزم.
بعد اینکه سفارشمو ثبت کردم سر کشیدم ببینم بچه‌ها در چه حالن.احتمالا اسسترس من واسه بچه‌هام قرار نبود هرگز تموم شه.
آدام-خب حالا که همه با هم آشنا شدیم وقت سوالای خصوصی‌تره!
-یکم از لیوان آبی که جلوم بود خوردم و غر زدم-فقط تو رو خدا نپرس کی تاپه!
همشون طوری خندیدن انگار جوک گفتم.
-شوخی نمیکردم😐😤
ادام-ما خودمون چند ساله درگیر این سوالیم.نظر منو بخوای رابطه کاملا تاپ یا بات وجود خارجی نداره مگه اینکه دوطرف واقعا ازون نظر همدیگه رو تکمیل کنن.وگرنه نمیشه همیشه تاپ یا بات بود!اکثر رابطه‌ها دوطرفس.
چنان نگاه خشم اژدهایی سمت فرید پرت کردم که گرخید!البته حقش بود...
کوین-ولی حالا که بحثشو خودت پیش کشیدی،شما رابطتون دوطرفس؟
من-نه،فرید-آره!
-چی؟
فرید-مثلاینکه هلندو فراموش کردی!
-توی لعنتی فقط یبار حاصر شدی بات باشی و بعدش همش منو پیچوندی!حتی یبار بهونه آوردی که پریودی!اون یبار اصلا حساب نیست!
فرید-ولی من تو سفرمون کاملا خودمو سپردم بهت و خیلیم درد داشت!
-فکر کردی برای من آسونه؟
و از زیر میز محکم لگدش کردم.بچه پررو ادعاشم میشه.
فرید-اخ،چرا میزنی؟
کوین-بچه‌ها!من سوالمو پس میگیرم!
سوزان-همیشه انقدر بحث میکنید باهم؟
ایندفعه هم نظر بودیم.
منوفرید-آره.
اما-چطوری دووم میارین؟
فرید-چون من عاشقشم!
-و من حتی بیشتر عاشقشم!
فرید-به گرد پامم نمیرسی!
-می‌خوای چرتکه بندازیم ببینیم کی بیشتر عاشقه؟
ادام-سر عشقتون هم بحثتون میشه؟
-منو فرید اگه یه روز بحثمون نشه شب خوابمون نمیبره.
فرید خندید-اصلا من کبریا رو واسه همین غرغرو بودن و دعواهاس که دوست دارم.
سوزان-ولی رفتارتون تاثیر بدی رو بچه‌ها میزاره.
فریو-سعی میکنیم جلو بچه‌ها بروز ندیم.
-البته فقط سعی میکنیم چندان موفق نیستیم.
فرید-ولی رابطه‌ی ما با بچه‌ها واقعا عالیه!
-درسته،من پسرامو حتی بیشتر از فرید دوست دارم.
فرید-بالاخره اعتراف کردی!منکه میدونستم!
موهاشو بهم ریختم-از اولم میدونستی!
سر تکون داد-معلومه که میدونستم!
سوزان-اوه عزیزم!داره به رابطتون حسودیم میشه!وقتی منو اما دعوا کنیم که البته سالی یبار پیش میاد،تموم ظرفها رو میشکونیم و حداقل یه ماه قهر باقی میمونیم.
مبتکرانه سر تکون دادم-من بحثای کوچیک با فریدو ترجیح میدم!ما میتونیم تموم روز دعوا کنیم،حتی ممکنه من چندتا مشت و لگد به سمتش پرت کنم،ولی آخرش شبو کنار هم میخوابیم!
فرید با تاکید گفت-میخواااابیم!









یه اعتراف که فکر کنم تاحالا خودتون متوجه شدین!من فقط وقتایی که کار مهمی داشته باشم خوب میتونم بنویسم!قبلا وقتی مدرسه میرفتم و کنکور داشتم مدام درحال فکر و خیال بودم و همشو مینوشتم.الآنم که تابستونه و دانشگاه تعطیل تمرکزم رو چیزایی غیر نوشتنه😅فیلم میبینم و بیشتر کتاب میخونم و خلاصه وقت کم میارم...
داستان فرید و کبریا از سه سال قبل به ذهنم رسیده ولی هیچ وقت تمومش نکردم پس اینکه یه پایان براش بنویسم واقعا سخته!خیلی خیلی سخت!نمی‌خوام هیچ وقت تموم شه!😭
اینم بگم که الآن پارت82‌ایم و کمه کم100پارت یا خیلی بیشتر مینویسم پس فعلا نگران تموم شدنش نباشین به من میگن پرپری سخت از چیزای موردعلاقم دل میکنم😎😈
دوستون دارم
💚نبات💚

ObiymyWhere stories live. Discover now