sunlighte

679 86 5
                                    

با تابیدن نور خورشید تو چشمام از خواب بیدار شدم، چشمامو محکم تر فشار دادم و غر زدم_فرید پرده رو بکش!
جواب نداد، حس کردم یچیزی سر جاش نیست و اون سرم بود که روی سینه فرید بود و صدای خروپفش، اگه فرید پرده رو نکشیده پس...
چشمام تا آخرین درجه باز شد و مامانو دیدم که خم شده با دقت و اخم به بدنم نگاه میکنه.
زمزمه کردم_چیشده؟
مامان_این وحشی چرا کبودت کرده؟ دیشب واسه همین داد میزدی؟
من منظورش لاومارک‌های رو تنم بود. پتو رو تا گردنم بالا کشیدم و غر زدم_برو بیرون!
مامان_جواب منو بده ببینم!
و سعی کرد پتو رو از روم بکشه، البته موفق نشد فقط فرید از خواب بیدار کرد! فرید بهت زده نشست که باعث شد پتو از رو شکمش سر بخوره، دو دستی پتو رو چسبوندم بهش و داد زدم_فرید!!!!
بیچاره بیشتر شوکه شد و داد زد_چیشده؟؟؟؟؟
یکی کوبیدم به سرم! پنج دقیقه طول میکشید تا فرید بعد خواب هوشیار شه از صدای بلندمون بابا هم اومد تو اتاق و ترسیده پرسید_چرا داد میزنین؟؟؟؟
دیگه اشکم داشت درمیومد بدترین حالتی که پدر و مادرتون ممکنه شما رو ببینه رو تصور کنید، من دقیقا تو همون حال بودم...!
_توروخدا برین بیرون!
خوشبختانه بابا گرفت چیشده و خواست مامانو ببره بیرون.
مامان_ولم کن کبریا خان بعدا به حسابت میرسم!
و خودش رفت بیرون.بابا هم سرشو انداخت پایین و دنبالش رفت. فرید شوکه گفت_الآن چیشد؟
_فقط ساکت باش!
پتو رو زدم کنار و بلند شدم که دوش بگیرم. ساعت ده و نیم بود، احتمالا به زودی کهربا و پارسا میرسیدن، اصلا نمی‌خواستم اینجوری داغون ببینمشون، دیشب به لطف فرید کلی عرق کرده بودم. با یادآوری دیشب لبخند زدم، از چیزی که انتظار داشتم بهتر بود فقط یکم از لحاظ سر و صدا تو مضیقه بودم، اولاش خودمو کنترل کردم ولی فکر کنم آخراش دیگه از خود بی خود شده بودم و زیادی صدام رفت بالا. تازه گرفتم چیشده، منظور مامان از اینکه دیشب داد میزدم این بود؟ از خجالت گر گرفتم، ترجیح دادم بهش فکر نکنم، وان رو پر کردم و نشستم توش.

 تازه گرفتم چیشده، منظور مامان از اینکه دیشب داد میزدم این بود؟ از خجالت گر گرفتم، ترجیح دادم بهش فکر نکنم، وان رو پر کردم و نشستم توش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ObiymyWhere stories live. Discover now