چشام بسته و بدنمو بی حرکت نگه داشته بودم تا اگه کسی اومد سراغم نفهمه بیدارم!مامان روزی چند بار با قهوه و انواع انرژیزا میومد سراغم و مجبورم میکرد پرانرژی و بیدار باشم ولی نمیدونست درواقع علت بیحالی و خستگیم اینه که فرید نیس!وقتی فرید اطرافم نباشه چه فایده که بیدار بمونم؟ترجیه میدم بخوابمو منتظر بمونم تا روزی که فرید برسه...اومدن کهربا و خانوادش هم کمکی به حالم نکرده بود.کهربا مدام غر میزد که میخواد منو بیشتر ببینه و دلتنگمه ولی خب من دل و دماغ هیچ کاریو ندارم.با صدای در تموم تلاشمو کردم که همچنان خواب به نظر برسم و طبق معمول شکست خوردم.
مامان-کبریا پلکات میلرزن حداقل به پشت میخوابیدی من صورتتو نبینم!
-چشامو باز کنم خوابم میپره.
مامان-تاحالا اینجوری ندیده بودمت!بو گندت اتاقو برداشته!
-حس حموم رفتن ندارم.
مامان-تو اردک خونمون بودی به زور از حموم میکشیدمت بیرون.!!!
-اون عادتم از وقتی بچهدار شدم پرید دیگه وقت ندارم براش.
مامان-کبریاجان...بچههات چه گناهی کردن که تورو اینجوری ببینن؟اون فرید پدرسگ هیچی نمیگه بهت؟
خندیدم-ویدیوکال بوی بدنمو ک بهش نمیرسونه!
مامان-ولی من خوب میتونم براش توصیف کنم تو بو گربه مرده میدی!
-باشه تسلیمم الآن میرم.
مامان-پس منتظر چی هستی؟
-یه ویدیو کال با فرید برم بعد!
ماما-تو منو دیوونه کردی:)
و رفت.گشتم دنبال گوشیم دیدم از بی شارژی خاموش شده زدمش به شارژر و همونجا آویزون موندم و تماسو برقرار کردم ولی سریع رد شد.متعجب خواستم دوباره تلاش کنم که گوشیم زنگ خورد.
-الو فرید؟تو ویدیوکالمو رد کردی؟
فرید-آره عزیزم...من اومدم یه جشن عروسیو چک کنم اینجا خیلی درهم و شلوغه...
صداهای اطرافش حرفشو تائید میکردن.
-خب...صدامو میشنوی؟
فرید-آره هندزفری تو گوشمه.
-خوبه...اوم فرید؟
فرید-جونم؟
-کی میای؟
فرید-چندتا ریزه کاری مونده نهایتا پس فردا اونجام.
-خوبه.من منتظرتم.
فرید-میدونم.مواظب خودت هستی؟
-ای!میشه گفت!
فرید-کبریا!
-پوووف.تو نگو کبریا اینجا اندازه همه عمرم کبریا صدام کردن!
فرید-باشه...کبی...
-خوب شد،چی میگفتی؟
فرید-میخواستم غر بزنم حواست به خودت نیس!
-آهان!خب...راحت باش مهمون من!
فرید-کبی؟
-باور کن چیز مهمی نیست.
فرید-پس چرا مامانت نیم ساعت یبار زنگ میزنه به من؟
-واقعا نیم ساعت یبار زنگ میزنه بهت؟
فرید-نه!ولی...خودت منظورمو فهمیدی!
-دلم برات تنگ شده خب!قرار بود یه هفته ای بیای ولی با امروز ده روزه که ندیدمت!تو اگه منو دوس داشتی انقد تنهام نمیزاشتی بعدشم غر بزنی سرم!بیشعور!
فرید-نچ!انگاری جدی سیم پیچات قاطی کردن!
-فریییید!
فرید-داد نزن کر شدم!خب چیکار کنم پرواز کنم بیام بغلت؟صبر کن دیگه!واسه خودم که اینجا نیستم.
-دستم بهت برسه میکشمت:)
فرید-انقد غر نزن عوضش پاشو برو حموم!
-باشه الآن میر...صبرکن ببینم!من کی گفتم میخوام برم حموم؟
فرید-اوم!گفتی؟!
-نگفتم!مامان همین الآن اومد سراغم کی وقت کرد بهت زنگ بزنه؟
فرید-قبلش زنگ زد!
-حالا دیگه با مامان دست به یکی میکنی؟
فرید-شورش نکن حالا انگار چی شده؟
-فرید جان؟
فرید-نگرانتیم خب!
-عوض نگرانی زودتر بیا!من میرم دوش بگیرم توعم مواظب خودت باش!
فرید-هستم.
-خوبه...عروس خوشگله؟
فرید-جشن هنوز شروع نشده!
-پس چرا اتقد دور و برت شلوغ و پر سر و صداس؟
فرید-اوم...بچههای خودمون دارن مقدماتو آماده میکنن.
-اهان!باشع.من میرم کاری نداری؟
فرید-نه قربونت.
-خدافظ.
قطع کردم و بلند شدم رفتم حموم.خیلی طولانی نبود چون حوصلشو نداشتم.بعد حموم با حوله رو تخت دراز کشیدمو پتو رو دود خودم پیچیدم و عین یه کرم خوابم برد...با حس نوازش آروم انگشتای یه نفر روی صورتم بیدار شدم...بیدار بیدار که نه!یکم هوشیار شدم!
-نکن بچه!!!
ادامه داد پس منم سرمو بردم زیر پتو...یه صدایی بهم گفت-نکن خفه میشی!
-خفه نمیشم تو فقط برو گمشو!
همون صدا-مطمعنی؟
یه لحظه صبر کن!چشامو باز کردم و سرمو از زیرپتو بردم بیرون...
-خدایا!فرید؟
خندید-ساعت خواب خوابالو؟
سعی کردم از زیر پتو بیام بیرون یادم رفته بود که پتو کامل دورم پیچیده شده...غر زدم-کمکم کن!
از روی تخت بلند شد و پتو رو کشید.یه دور چرخیدم و آزاد شدم!البته حولهام هم با پتو کنار رفت و کامل لخت شدم!
فرید-میبینم که واسه حضورم خودتو آماده کردی حسابی!
هیجان زده و بلند خندیدمو خودمو انداختم روی فرید!
-باورم نمیشه اینجایی!واسه همین ویدیوکالمو رد کردی؟
فرید-اوهوم!نمیخواستم با دیدن خیابونای ایران بفهمی اینجام!
-بقیه...
فرید-یه ساعتی میشه رسیدم،دیدم خوابی اول با بقیه احوال پرسی کردم که مزاحممون نشن:)
دست کشیدم رو صورتش-دلم برات تنگ شده بود!
فرید-پس فقط بغلم کن!
نشسنم رو پاهاش و سرمو گذاشتم رو شونش...
-هوووف....همین که صدای نفساتو میشنوم باعث آرامشم میشه.تا اطلاع ثانوی از کنار من جم نمیخوری!
دست کشید رو کمر برهنهام و گفت-معلومه که جایی نمیرم.
سرمو بلند کردم و دستامو دور گردنش حلقه کردم و پرسیدم-کارات تموم شدن؟
فرید-بعله!
-اصلاً انتظار نداشتم اینطوری برگردی!میخواستم خودم سوپرایزت کنم ولی همیشه یه قدم ازم جلوتری!
فرید-خب حالا سوپرایزت چی بود؟
-اگه بگم که نمیشه سوپرایز!
فرید-شرط میبندم سوپرایزی در کار نیس!قصدشو داشتی ولی برنامشو نه!
خجالتزده گفتم-میمیری منو خجالتم ندی؟
خودشو کشید سمتمو قبل بوسیدنم گفت-شاید؟!!
با احتیاط گذاشتتم رو تخت و گفت-در قفله و به بقیه گفتم صحبتهای خیلی خیلی مهمی داریم و مزاحممون نشن!کافیه به نظرت؟
-زیادم هست!ولی من اینجا لوب و کاندوم ندارمو نمیزارم یبار دیگه جرم بدی!
فرید-خب امروز روز شانسته!من همه چی همرامه!
انقد از دیدنش هیجان زده بودم که اهمیتی نداشت بقیه چه فکری میکنن!تنها چیزی که میخواستم فرید بود و بس!
آروم گفتم-عجیبه!
فریدکه داشت تی شرتشو درمیاورد گفت-چی عجیبه؟
-اینکه فهمیدم میتونم چقد وقتی نیستی دلتنگت بشم!بهم اعتماد کن دلت نمیخواد اون روی بداخلاق و تنبل و کثیف و ...
نذاشت ادامه بدم.نشست کنارم و دستمو گرفت-بسه هرچی از خودت بد گفتی!تو همیشه بداخلاق و تنبل و شلختهای فقط تو نبود من یکم لولشو کم میکردم!
با مشت زدم به بازوش-خفه شو!
خندید-چی گفتم بهت؟
خوابوندمش رو تخت و نشستم رو شکمش-بداخلاقو نشونت بدم؟
فرید-بدم نمیاد😈.دست کشیدم رو سینههاش و گفتم-پشیمون نشی؟
فرید-هیچ وقت!
-خوبه!
قبل اینکه شروع کنم فرید پرسید-راستی گشنت نیس؟
-نه زیاد!چطور مگه؟
فرید-مامانت گفت شام حاضره ولی صبر میکنن برامون!
-خب یکم صبر کردن نمیکشتشون!
فرید-حق باتوعه...
با بوسیدن صورتش شروع کردم و حتی یه نقطه کوچیکو هم جا نذاشتم!پیشونی و بینی و گونه ها و لبها تا گردن اومدم پایین!ازونجا به بعد فرید ادامه داد...بعد بوسیدن نه چندان آروم گردنم گفت-فرق میکنه!
-چی؟
فرید-بوی بدنت!شامپوتو عوض کردی؟
-آره از شامپویی که از قبل اینجا داشتم استفاده کردم.بوشو دوست نداری؟
فرید-دوست دارم خیلی شیرینه!
و بی مقدمه دوباره شروع کرد.
-آخ!یکم آرومتر!
فرید-نمیخوام...
به موهاش چنگ زدم و زیرلب بهش گفتم-وحشی!
فرید-ببین بدنت با من کاملاً موافقه!هنوز هیچی نشده کامل راست کردی!
حق با فرید بود ولی...
-باز دلیل نمیشه هرجور دلت میخواد باهام رفتار...
نشد جملمو کامل کنم و نیپلمو گاز گرفت و فرصت نداد یه مشتی لگدی چیزی بندازم سمتش سریع منو برگردوند پشت.
-میدونی نوبت منم میشه؟
فرید-به همین خیال باش!
با حس سرمای لب رو پشتم لرزیدم.
-چقد سرده!
فرید-تابستونه خنک کننده گرفتم برات.
صدای باز شدن کاندوم رو که شنیدم سعی کردم همه تمرکزمو بزارم رو سکس!
فرید-آمادهای؟
-اوهوم...
سکس خوبی میشد اگه منم به ارگاسم میرسیدم ولی حتی فرید هم اومد و من نه!
-فرید...
فرید-چیشد؟نیومدی؟
-دوباره برگشتم سرخونه اول!
فرید-غمت نباشه عزیزدلم الآن برات درستش میکنم!
یکم لب ریخت رو آلتمو و همزمان که هندجاب میداد دوتا از انگشتاشو برد داخلم و پروستاتمو ماساژ میداد....
فرید-چطوره؟
جفت دستامو قفل شونه هاش کردم و گفتم-خ خوبه...
بدترین قسمتش اینجا بود که کل ده دقیقهای که فرید روم کار میکرد هر لحظهاش حسی شبیه این داشت که الآن میام!بنابراین وقتی اومدم و کامم پاشید رو شکمم باورم نشد!
فرید-دیدی کاری نداشت؟
خسته و بریده گفتم-خسته شدی...
فرید-نه اصلا هم خسته نشدم!بیا بغلم...
بغلش کردم.
-مرسی...
فرید-بابت چی؟اینکه یه تایم خوب بعد این همه دوری از هم داشتیم؟منم از تو ممنونم!
سر رو شونهاش گذاشتم-مرسی ازینکه درک میکنی...
دست کشید رو کمرم-چون دوستت دارم!خیلی زیاد،خیلی بیشتر ازونی که حتی بتونی فکرشو بکنی!حالا بلندشو خودمونو تمیز میکنیم و میریم پیش بقیه...
-نمیشه بیخیالش شیمو فقط بخوابیم؟خستم.
منو از خودش حدا کرد و با دستمال کاغذی شروع به تمیز کردن شکمم کرد و گفت-نه نمیشه،باید غذا بخوری...منم دلم واسه دستپخت مامانت تنگ شده!برام قورمهسبزی درست کرده:)
-یه لحظه صبر کن!بقیه خبر داشتن داری میای؟
فرید-همه میدونستن حتی بچههام خبر داشتن!
-چرا چیزی نگفتن؟
فرید-مامانت گفت وقت ناهار شوان یکم زبون ریخته و دهن لقی کرده ولی تو حواست نبوده و هیچی نفهمیدی.
باکسرمو آورد و کمکم کرد بپوشم.
-واسه همین مامان مجبورم کرد برم حموم!!!
فرید-من ازش خواستم درواقع!
-همش درحال توطئه چینی پشت سر من بودین!
از رو تخت بلند شدم تا لباس بپوشم.
فرید-نه به این شدت ولی آره!خیلی نگرانت بودم.
-میبخشمت!
فرید-اگه بذل و بخششت تموم شده بریم شام بخوریم که روده بزرگه روده کوچیکه رو خورد!
-یه لحظه صبر کن.
جلوش ایستادم و موهاشو مرتب کردم-بهتر شد:)
خوشحال و خندون رفتیم پیش بقیه!
کهربا-خدایا!یه هفتس اینجامو لبخندتو ندیده بودم!فرید چیکارش کردی ازین رو به اون رو شده داداشم!
فرید-ببین این خاصیت منه تو نمیتونی درک کنی ولی من بهتر از صدتا انرژیزا عمل میکنم واسه داداشت!
-این داداشی که ازش حرف میزنین همینجا نشسته!
بابا-فرید هرچی بخوای میدم بهت فقط دیگه کبریا رو تنها نفرست اینجا!به اندازه چندسال پیر شدیم از دستش تو این چندروز!
فرید-چندنفر به یه نفر دلتونم بخواد کبی عزیز من پیشتون باشه!من همه چیمو میدادم این چندروز به جای شما پیش من میبود!
چشام ستاره بارون شدن و دست انداختم دور کمرش...
مامان-راست میگه فرید...پسرمو اذیت نکنین.بریم شام بخوریم سرد شد.
گونه مامانو بوسیدم-مرسی مامان:)
در گوشم گفت-فک نکن چون جلوشون ازت طرفداری کردم کاراتو یادم میره!کار دارم باهات...
-مامان؟؟؟
مامان-کوفت!
دوباره به فرید چسبیدم.
فرید-چیشد؟
-هیچی فقط یه لحظه حس کردم امنیت جونی ندارم!
فرید-چیکارشون کردی همه از دستت شکارن؟
-هیچی فقط شاید یه چند باری بهشون پریده باشم!
فرید-نذار اینجوری بمونه نگاه جو چه سنگینه!!!
بابا-چی پچ پچ میکنین درگوش هم؟
کهربا-باباجون این دوتا بی ادبو ولشون کن!
-قبل اینکه شروع کنیم میشه من یه چیزی بگم؟
مامان-نه نمیشه دوباره میخوای غذامونو کوفتمون کنی؟این چندروز فقط وقت ناهار و شام دیدیمت هربارم یه بحثو و دعوایی راه انداختی!
فرید-پسرمو ساکت نکنین!بگو عزیزم ببینم چی میخواستی بگی...
-میخواستم بگم...چیزه...اوم...
بابا-جون بکن!چیزه میزه!!!!
-معذرت میخوام:(
بابا-عیبی نداره حالا حرفتو بزن!
خندم گرفت-حرفم همین بود دیگه!معذرت میخوام اذیتتون کردم...
بعد شام فرید رفت اتاق پسرا تا یکم باهاشون وقت بگذرونه منم باهاش رفتم و متوجه شوم جفتشون ناراحتن.
-چیزی شده پسرا؟
شوان-معذرت خواهیت واسه منم بود؟
-واسه همتون ولی من که کاریت نداشتم!
شوان-همین دیگه کاریم نداشتی!نگفتی یه پسری دارم که دلش برام تنگ میشه منو یادت رفته بود😒معذرتخواهیتم قبول نمیکنم...
نچ...به ژوان نگاه کردم ببینم اونم همین حسو داره دیدم بعله!اخم کرده چه جورم!
ژوان-منم همینطور!اگه ما الآن خونه بودیم و فرید میرفت مسافرت احتمالا پیش تو از گشنگی و تشنگی و کثیفی میمردیم و جسد میشدیم!
-این چه حرفیه قربونت برم؟
شوان-فقط باعث شد ما قدر فریدو بیشتر بدونیم چون حالا میدونیم تو فقط وقتی فرید هست مارو دوست داری...فرید ازین به بعد به تو میگم بابا.کبریا میتونه سوان و توانو مجبور کنه بهش بگن بابا چون اون دوتا خنگول این چند روزو یادشون نمیمونه.
دهنم باز مونده بود نمیتونستم در دفاع از خودم چیزی بگم درواقع حرفی نداشتم که بزنم!
فرید-کبریا میشه چند لحظه تنهامون بزاری؟
سر تکون دادم و رفتم بیرون درم بستم و پشت در نشستم ببینم چی میگن.
فرید-پسرا!این چه حرفی بود زدین ندیدین باباتون جقد ناراحت شد؟
شوان-حقش بود میخواستیم ناراحتش کنیم!
فرید-چرا؟
شوان-که بار آخرش باشه بهمون اهمیت نمیده!این اولین بار بود اگه زود ببخشیمش بازم اینکارو میکنه!ما بچهایم دلمون میشکنه بابا بهمون اهمیت نده🥺.
فرید-اینا حرفای خودتون نیس!کی بهتون یاد داده این حرفا رو؟
شوان-هیشکییییی!
فرید-ژوان؟
ژوان-ویدا!
فرید-من بعداً به حساب اون پدرسگ میرسم ولی شما دوتام باید باباتونو درک کنید!الآنم ازش عدرخواهی میکنید.
شوان-نمیکنم!چرا باید ما درکش کنیم؟اون مارو درک کنه!
فرید-قربونت برم یادت رفته کبریا چقد حالش بد بود؟شما خیلی ازش انتظار دارین...طول میکشه تا دوباره مثل قبلش بشه اینو شمادوتا باید بهتر از هرکسی بدونید.
بهم برخورد...به دستام نگاه کردم...رد کبودی هیچ سوزنی روشون نبود و انگار من یادم رفته بود چقد درد کشیدم.
فرید ادامه داد-اشتباه از من بود که تنهاتون گذاشتم برای این کارا وقت داشتیم باید فرصت بیشتری به کبریا میدادم و عجله کردم قبل بهبودی کاملش پلن خونه رو استارت زدم.فکر میکردم شما دوتا کنارشین و هواشو دارین ولی انگار اشتباه میکردم!همتون به جای اینکه مواظبش باشین انگار ازش طلبکارین!انتطار دارین همیشه با حوصله و مهربونی کنارتون باشه یادتون رفته کبریا هم آدمه؟میتونه عصبانی بشه...میتونه افسرده بشه...میتونه ناراحت و بی حوصله باشه...خودتون همیشه تو بهترین حالتتون هستین؟نه!ولی به خودتون حق میدین کبریا رو تهدید کنید که دیگه باباتون نیست؟کبریا به ما نیازی نداره ماییم که به توجهش محتاجیم پس الآن عین دوتا پسر خوب میرین ازش عذرخواهی میکنید!حواسشو پرت کنید نیاد بیرون من باید یه صحبت درست حسابی با بقیه کسایی که عشقمو اذیت کردن داشته باشم اینجوری نمیشه😒...
بی سروصدا رفتم تو اتاق و منتطر پسرا موندم.زود اومدن...شوان به نطر نمیومد قصد عذرخواهی داشته باشه منم انتظاری نداشتم.
-بغلم نمیکنین؟
ژوان زودتر اومد و سرشو تو گردنم قایم کرد-ببخشید بابایی...من فقط خیلی دلم برات تنگ شده بود.میدونم عجیبه چون همینجا بودی نمیدونم چطوری دلم تنگ میشد؟
-میفهمم قربونت برم.ببخشید قول میدم دیگه اذیتتون نکنم.شوانم؟توهم بیا...لازم نیس چیزی بگی فقط بغلم کن!
شوان با شک و تردید جلو اومد ولی خیلی زود چسبید بهم و بغلم کرد.
-جفتتونو خیلی زیاد دوست دارم.مهم نیس چی میگم یا چه رفتاری میکنم اینو باید بدونید خودتون.فهمیدین؟
ژوان-میدونم.
شوان-ولی اگه هرروز بغلمون نکنی و بهمون نگی چطوری بفهمم هنوز دوستم داری؟
-دوست داشتن اینجوری نیس که یه روزی تموم شه!همیشگیه تا ابد!مهم نیست چی بشه دوست داشتن باقی میمونه فهمیدی؟
ژوان-بابا خستهای؟
-چطور؟صورتم خستس؟
ژوان-نه فقط نپرسیدی فرید کجاس!
لب گزیدم-خیلی خستم!
شوان-الآنم نمیخوای بپرسی فرید کجاس؟
-اوم...حتما رفته دسشویی!
شوان-بابا؟
-جونم؟
شوان-هیچی!
درباز شد و فرید اومد تو.
-کجا بودی؟
خیلی خوب ژست روحمم خبر نداره رو به خودم گرفتم.
فرید-دسشویی!
-که اینطور...
فرید-پسرا نمیرین؟کبریا خستس باید بخوابه...
-پسرا نظرتون چیه امشبو پیش من بخوابین؟
شوان-میشه؟
-چرا نشه؟فرید تو برو رو تخت پسرا بخواب!
فرید-چی؟چرا؟
-چرا نداره!برو پسر خوب!
فرید-من بعداً به حساب شمادوتا خروس بیمحل میرسم نگید نگفتی!
-بچهها شعار ما؟
شوان و ژوان-توپ تانک فشفشه!رو ما اثر نداره!سلام:)
با تاخیر طولانی درخدمتتونم!
وسط امتحانام و هر روز داره سختتر میشه!
استادی که تحقیق میده استاد خوبیه:)
استادی که آزمون تستی میگیره هم استاد خوبیه:)
استادی که ازمون تستی تشریحی میگیره استاد خوبی نیست!
و بدترین استاد اونیه که هم تحقیق میده هم ازمدن تشریحی میگیره:/
وات د فاک اخه؟درحالت عادی و نرمال فقط آزمون تستی داریم دارن تو کرونا میتازونن واسه خودشون😒
همین اومدم یکم غر بزنم سر استادا و برم😂🚶♀️
با عشق
🧘♀️پرپر🧘♀️
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻