-باورت نمیشه حتی نفهمید من واسه ژوان اونجام!فکر میکرد واسه این رفتم مدرسه که ازش بخوام به شوان بگه دیگه دامن نپوشه!
فرید خندید-اتفاقا من میخواستم این موضوعو هم به معلمش بگی!
-فریییید!
فرید-خب یکم ضایست دیگه!بعضی وقتا انقد تیپ خفن پسرونهای میزنه که شبیه گانگسترا میشه،بعد یهو با دامن و لاک صورتی میره مدرسه!
-من واسه معلمش توضیح دادم که این گرایش خاص متعلق به اونه و حق نداره بابت لباس پوشیدن شوان بهش گیر بده.
فرید-باشه بابا توعم با پسرای عتیقت!در مورد ژوان حرف زدین؟
-آها.آره،بهش گفتم ژوان داره افسرده میشه از بس تو مدرسه بهش سخت میگذره.اونم گفت کاری ازش برنمیاد تا وقتی ژوان پیش شوان باشه زیر سایش قرار میگیره و توجه بقیه بعش جلب نمیشه.منظورش این بود که آخه شوان هم تو درساش فوقالعادس هم خیلی اجتماعیه و با لباسایی که میپوشه کاملا جلب توجه میکنه دیگه هیچی واسه ژوان نمیمونه.
فرید-خب باید چیکار کنیم؟مدرسشو عوض کنیم؟
-چی؟نه!من پسرا رو دوتا مدرسه مختلف نمیفرستم ممکنه فکر کنن دارم بینشون فرق میزارم.عوضش قرار شد از سال بعد کلاس ژوانو عوض کنیم.تو یه کلاس نباشن بهتره.
فرید سر تکون داد.
فرید-فکر خوبیه.امروز حسابی خسته شدی.
لبخند زدم-من واسه پسرام هرکاری میکنم تو که بهتر میدونی.
فرید-ببخشید یادم رفته بود اونا عزیزدردونههاتن!
با صدای زنگ در لپشو کشیدم و گفتم-دیگه یادت نره.حالام برو درو باز کن ببین کیه.
فرید رفت و منم پشت سرش از اتاقخوابمون اومدم بیرون.فرید درو باز کرد و حدس بزنین کی پشت در بود؟
-دیاکو!!!
دیاکو با دستای پر و درحالی که داشت یخ میزد از سرما پشت در ایستاده بود.
فرید-بیا تو پسر،کی رسیدی؟
دیاکو-اول اینا رو از دستم بگیر کمرم شکست.بعدشم دیشب رسیدم.
بعد اینکه اومد داخل و جلو شومینه لش کرد با نیش باز گفت-ببینین کی برگشته!
-پسررررررررا!
پسرا اول آروم اومدن و بعد که دیاکو رو دیدن ذوق مرگ دویدن سمتش.
شوان-دیاکوووو
ژوان نشست رو پاش و بغلش کرد-دلم برات تنگ شده بود.
شوان-اونجا خوش گذشت؟
ژوان-برامون سوتین نارگیلی آوردی؟
-پسرا یکی یکی بپرسین!
دیاکو-واستون کلی چیز آوردم.از جمله سوتین نارگیلی!فرید اون چمدون منو بده...
فرید-نوکر بابات غلام سیاه!دستت که نشکسته خودت بردار.
شوان رفت سمت چمدون و همزمان به فرید گفت-فرید تو خیلی حرف بدی زدی!از خودت خجالت بکش!
منو فرید و دیاکو پوکر زل زدیم بهش.خودش تو ضیح داد-غلام سیاه به نظرم خیلی نژادپرستانس!غلام همونقدی آدمه که من هستم!به من نمیگی شوان سفید چرا غلامو اذیت میکنی؟خودم به جاش چمدونو میارم.
خندم گرفته بود.
فرید-عزیزم این یه ضربالمثل بود و من منظوری نداشتم!ولی دیگه نمیگم.
شوان سر تکون داد و به دیاکو گفت-حالا سوتین منو بده.
دیاکو چمدونو باز کرد و خوشحال گفت-واسه فرید و کبریا این پیرهنای هاوایی رو خریدم فقط.بپوشین ست کنین.دیگه هم مزاحم منو پسرا نشین کار داریم با هم.شوان این پیرهن هاوایی واسه توعه،اینم دامن ریشریشی!و سوتین نارگیلی!اینام شکلاتای مخصوص اونجان.ژوان تو هم پیرهن و دامن و سوتین داری!شکلات هم واست گرفتم.این عروسکام بومی اونجان.این پارچه پشمی رو هم واسه زیر آلوچه گرفتم خیلی نرمه جون میده آلوچه روش چرت بزنه!
ژوان-مرسی دیاکو.دوسِت دارم😭.
منکه از ذوق و خوشحالی پسرا خوشحال بودم گفتم-مرسی دیاکو.واقعا ممنون.اینا خیلی خوبن.
دیاکو هنوز یه چیز کوچیک مونده.
پنجتا گردنبند سنگی با رنگای مختلف درآورد.
دیاکو-رو هر کدوم اسمتون حک شده.ازینا واسه خودمو دیانا هم گرفتم.آبی فرید،سبز کبریا،زرد ژوان،صورتی شوان،بنفش هم سوانکوچولو.
با نیشخند گفتم-یدونه کم گرفتی!
دیاکو-نکنه باید واسه آلوچه هم میگرفتم؟
فرید-آلوچه که نه!ولی واسه توراهیمون چرا!
دیاکو-منظورت از توراهی چیه؟
ژوان-یه آبجی یا داداشی جدید!
دیاکو-دروووووغ!
فرید-درسته!
دیاکو-خب،چیزه،منظورم اینه که،اوووم....
فرید-لازم نیس چیزی بگی خودتو اذیت نکن!
با خنده گفتم-خوشحالیم برگشتی.وقتی بچه جدیدمون به دنیا بیاد یکیو لازم داریم شب پیش بچهها بمونه.
لباش آویزون شد و غر زد-بسه دیگه چخبرتونه؟هی زرت و زرت بچه میسازین؟شانس آوردم خودتون بچه دار نمیشین وگرنه احتمالا الآن یه مهدکودک بچه داشتین!
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻