منو دیاکو نشسته بودیم رو کاناپه به سوان زل زده بودیم.من منتظر فرید بودم که دیر کرده بود،دیاکو هم منتظر دوناتهاش بود که تعجبی هم نداشت!
-دیر نکرده؟
دیاکو-میاد نگران نباش.
-آخه خیلی خسته بود.
دیاکو نوک انگشتشو کشید رو سر سوان و پوکر گفت-چقد نرمه!
یهو با یه حرکت پشمریزون که منو سکته داد نشست رو زانوهاش و کلشو برد جلو بچه رو بو کرد.
-چیکار میکنی؟
دیاکو-چرا بو شیر نمیده؟بو خون میده!
-یادم باشه نزارم پسرا بوش کنن!میبریمش حموم خوب میشع تو بیمارستان فقط پاکش کردن.
دیاکو چنان قیافه چندشی به خودش گرفت که نشد نزنمش!دستمو شل کردم کوبیدم تو سرش!
دیاکو-هی!چرا میزنی؟
-تا تو باشی نگاه چپ به بچم نندازی!
لباش آویزون شد-نصفه شبی بیدارم کردین،ازم پرستار بچه ساختین،بهم دونات ندادین!الآنم منو میزنی!!!بیچاره فرید چی از دستت میکشه؟
رو فرشیمو در آوردم سیاه و کبودش کنم بچه پررو رو که در رفت!البته مانع توانایی های پرتاب از راه دورم نشد پرتش کردم مستقیم خورد تو کمرش.
دیاکو-یا خدااااا!این چی بود؟
-روفرشی!حقته.
صدای در گاراژو که شنیدم خیالم راحت شد فرید اومده.
-شانس آوردی فرید اومد.
بلند شدم درو باز کردم منتظر موندم بیاد.ماشینو پارک کرد و زود باکس دونات رو برداشت و اومد.
-سلام.
سرشو آورد جلو اول لبامو بوسید و بعد جواب داد.
فرید-علیک سلام!
دیاکو-اه اه!
فرید که تازه دیاکو رو دیده بود باکسو پرت کرد تو بغلش و با حرص گفت-بیا!
مرموزانه ابرو بالا انداختم و نگاه عاقلاندرسفیه به دیاکو انداختم.
دیاکو-چندنفربه یه نفر؟شما دوتا قصد کشتن منو دارین؟
-شاید!حالا برو تو آشپزخونه دوناتت رو بخور منو فرید باید بریم پسرا رو بیدار کنیم.
دیاکو-آها!مزاحم پارت خانوادگیتون نشم.اوکی!فک کنین من نیستم مثل درکس نامرئی میشم.منو فرید آروم رفتیم تو اتاق پسرا.اول میخواستم برم سراغ شوان ولی یاد حساسیت جدید ژوان افتادم پس راهمو کج کردم و من رفتم سراغ ژوان.فرید هم رفت شوانو بیدار کنه.کنار تختش زانو زدم و آروم دستمو لای موهاش کشیدم.
-ژوانم؟کلوچهی بابا؟نمیخوای بیدارشی؟
با چشای بسته مثل هرروز خواهش کرد-میشه امروز نرم مدرسه؟؟؟لطفا بابایی.بزار بخوابم.
و از گردنم آویزون شد.خندیدم-امروز قرار نیس بری مدرسه کلوچه.
خوابش کلا پرید شوکه نشست و پرسید-امروز یکشنبس؟
-نه قربونت برم.سه شنبس.
ژوان-پس چرا نمیرم مدرسه؟نکنه مریض شدم؟
موهاش بهم ریختم.خنگول کوچولوی من.نشستم رو تختش و به ژوان و شوان که اونم بیدار بود و دنبال عینکش میگشت گفتم-اول برین دسشویی،مسواک هم بزنین.بعدش من فرید براتون سوپرایز داریم😎بجنبین کدوتنبلا
منو فرید بلندشون کردیم و بردیمشون تو سرویس اتاقشون.تا شوان جیش کنه من صورت ژوانو شستم.بعدم که اون رفت سمت توالت صورت شوانو شستم و مسواکاشونو دادم دستشون.
-بجنبین پسرا
شوان با دهن پر گفت-میخوایم بریم سفر؟
-نه مربا.
ژوان-ماما اومده؟
فرید-نه ژوان!اگه زودتر کارتونو انجام بدین زودتر میفهمین چهخبره!بجنبین پس.
چپ چپ نگاش کردم.درسته خسته بود!ولی نباید میزد تو ذوق پسرا.شونه بالا انداخت که باعث میشد احتمالا بزنمش!ولی نزدم و فقط به بچهها گفتم-خب بسه دیگه،دهنتونو بشورین بریم سراغ سوپرایز.هرچقدر دیر کنیم احتمال اینکه دیاکو همه دوناتا رو بخوره بیشتر میشه.
شوان-دیاکو اومده؟
-آره ولی اون سوپرایزمون نیس🤷🏻♂️بچه ها رو بردیم تو پذیرایی.ژوان زودتر متوجه کریر بچه شد و شوکه گفت-اون چیه؟
-سوپراییییز!
پسرا رفتن جلو و و بالا سر سوان ایستادن.
-بهتره تا خوابیده ازش لذت ببرین.به زودی بیدار میشه.
شوان-میشه بهش دست بزنم؟
-البته که میشه!
شوان دست کشید رو موهاش و ژوان دستشو گرفت.
ژوان-چقد زشتع!
-اوهوم.خیلی زشته!ولی مث جوجه اردک زشت اونم یه روز تبدیل به یه قوی خوشگل میشه مث اسمش!
شوام-همیشه قرمز میمونه؟
-نه قربونت برم.به زودی پوستش رنگ پوست شما میشه.
بالاخره بچهها لبخند زدن.
ژوان-کی میتونم باهاش بازی کنم؟؟؟
خندیدم-حالاحالاها نمیشه.حالا برین صبحونه بخورین.
ژوان-واقعا امروز نمیریم مدرسه؟
-نه قربونت برم.بریم.
دستشو کشیدم سمت آشپزخونه.
-دیاکو؟
دیاکو-هوم؟تموم شد؟من دوناتمو خوردم برم؟
نشوندمش سرجاش.
-بشین به پسرا صبحونه بده.
فرید-بعدشم میری شرکت چون منو کبریا امروز نمیایم.
دیاکو-این دیگه بیگاریه!
-راس میگه خب!
فرید-میدونم خستهای ولی برو شرکت اونجا بخواب!بعدشم من وقتی تو دونات فروشی منتظر آماده شدن دوناتا بودم یه کاری کردم برات!
با ابروهای بالا رفته نگاش کردم.حدس میزدم چ کاری.
فرید-برات یه بلیط فرست کلاس به هاوایی گرفتم و هتل رزرو کردم!فقطم به خاطر امروز نیس از قبل تو فکرش بودم یکم از کارایی که واسمون میکنیو برات جبران کنم.
دیاکو فعلا شوک بود ولی من نه چون فرید چندوقت پیش درمورد این تصمیم باهام حرف زده بود.ذوق زده دست زدم و یدونم محکم زدم تو کتف دیاکو که از شوک دربیاد.پسرا هم خوشحال بالا پایین میپریدن.
شوان-دیاکو ازونجا واسم گردنبند گل بیار!
ژوان-منم پیرهن گلگلی میخوام و سوتین نارگیلی!
فرید-اذیتش نکنین.خب نظرت چیه؟
بالاخره به حرف اومد.
دیاکو-من انتظارشو نداشتم!مرسی فریا!
دیگه حقش بود بزنمش.پس زدم.
-صد دفعه گفتم نگو فریا!کبرید قشنگ تره!
گردنشو که از شدت ضربه قرمز شده بود مالید و گفت-خب کسی که تاپه رو میزارن اول!
شوان-تاپ چیه؟
-هیچی پسرم برو شکلاتداغتو بخور تا سرد نشده.برو پسرم...
و بعد یه نگاه سگی تحویل دیاکو و فرید دادم.
دیاکو بلند شد بغلم کرد بعدشم فریدو بغل کرد و بعد تشکر فرار کرد.
-پسره شل مغز.
فرید خندید-انقد اذیتش نکن.
-همش طرفداری تو رو میکنه من نمیدونم چه هیزم تری بهش فروختم آخه؟
فرید-شاید چون تو خیلی میزنیش.؟
-تو رو هم میزنم!
فرید خندید-من دیگه عادت کردم یه روز اون دستات کوبیده نشن تو سرم حس میکنم یه چیزی کمه!...
پشت سرشو آروم با دستام نوازش کردم و گفتم-تو یدونهای.صبحونه بخور برو بخواب.
فرید-نه!تو هم مث من دیشب نخوابیدی اول تو بخواب.
-من خسته نیستم فعلا.هر وقت خیلی خوابم بگیره بیدارت میکنم.فعلا یکی باید حواسش به سوان باشه.
فرید-ولی...
-دهه!میگم بگو چشم!بعدشم چرا بلیط درجه یک گرفتی واسش؟؟؟
فرید-من خیلی خستم اول میخوابم....!
دوتا پا قرض گرفت و فرار کرد.با آرامش و کمی خستگی برگشتم پیش پسرا.
-صبحونتونو بخورین،بعدش میریم باهم بازی میکنیم.هووووم؟فقط باید بی سر و صدا بازی کنیم.
ژوان-تا سوان بیدار نشه؟
-نه قربونت برم اون فعلا فقط وقتی گشنشه یا خودشو کثیف کرده بیدار میشه،ولی فرید خستس بهتره بزاریم یکم استراحت کنه!هوم؟
سر تکون دادن.
شوان-میشه به جای بازی یکم به سوان برسیم؟
ابروهام رفت بالا،خودش توضیح داد.
شوان-مثلا لباس.های قشنگ تنش کنیم!یا ببریمش حموم!من بوش کردم خیلی بدبو بود!
شرمنده خندیدم-فکر خوبیه!تو هم موافقی کلوچه؟
سر تکون داد و گفت-ولی قبلش یکم شیر میخوام!
به میز نگاه کردم جای شیر خالی بود.پسرهی بیفکر مثلا میزصبحونه چیده.
-الآن برات میارم عزیزدلم.
بلند شدم و لیوانشو با شیر پر کردم.چه پر کار شدم من😂😎قدرمو بدونین💃
چندتا عکس نینی ببینیم:
عکس واقعی لوسیا هم بمونه واسه بعد😈
دوستتون دارم
🎍نبات🎍
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻