lonely man

386 53 23
                                    

مامان-کبریاجان؟پسرم؟
-هووووووووم؟
مامان-فرید زنگ زده.
-جوابشو نده...
فرید-کبریا؟!!!!
سریع چشام باز شد و نشستم.
-مامان بگو ویدیوکال زنگ زده یعنی چی؟
مامان خندید-من میرم تنهاتون میزارم کبریا حرفات تموم شد بیا ناهار حاضره.فریدجان خداحافظ.
فرید-خداحافظ خاله.
گوشیمو گرفتم و باز دراز کشیدم و با چشم‌های نیمه باز به فرید زل زدم.
فرید-جوابمو نمیدی دیگه؟
-خواب بودم خب!تو کجایی الآن؟رفتی پیاده‌روی؟
فرید-نچ!اومدم زمینی که قراره خونه توش احداث بشه رو نشونت بدم:)
چشام گرد شد-فاک دروغ میگی؟به این زودی؟دو روزم نشد ک!
فرید خندید-من پیشنهادمو فرستادم پیشنهاد خوبیه احتمالا قبول کنن.
-گوشیو بچرخون ببینم.
فرید زمینو نشونم داد.
فرید-میبینی چه بزرگه؟
-خیلی!اون پشت جنگله؟
فرید-حصار میکشیم قربونت برم تو نترس!
-باشه...فرید اینجا محله خوبی هست؟مدرسه خوب برای بچه‌ها؟پارک و زمین بازی داره؟
فرید-محله خیلی خوب و آرومیه نزدیک ندرسه قبلیشونه لازم نیس مدرسشونو عوض کنیم.
-خوبه.خب بگو دقیقا کجاس؟
فرید-یه خیابون دورتر از خونه سوزیه!
-خیلی نزدیکه که!
فرید-آره سوز خیلی خوشحال شد:)
-خب حالا میخوام خودتو ببینم بطه هرچی خاک و خل نشونم دادی.
فرید-بفرمایید آقا فرید یه دسته گل درخدمت شماست!
-خودتو بیشتر تحویل بگیر!
فرید-بله که میگیرم!
نالیدم-فریییید...دلم برات تنگ شده🥺میخوام بغلت کنم انقد فشارت بدم که چشات بپاشه بیرون و بمیری!
فرید-منم همینطور عزیزم.میبینی ک دارم سریع کارا رو درست میکنم بیام پیشت!
با ناراحتی نگاش کردم که سریع گفت-اونجوری نگام کنی همین الآن میام!
-ببخشید که نمیتونم خوشحالیمو فیک کنم برات!
فرید-خیله خب بداخلاق من.پاشو برو دسشویی دست و صورتتو بشور حالت بهتر میشه.
-نمیخوام.
فرید-چرا؟
-نمیخوام قطع کنم.میخوام ببینمت.
فرید-خب قطع نکن بیا باهم بریم!
-نمیشه...
فرید-چرا؟
-من نخوام باهات برم دسشویی کیو باید ببینم؟
فرید-عزیزم چیزیم هست که من ندیده باشم؟
-نه خب!
فرید-پاشو قربونت برم من چشامو میبندم😂.
-خودتو مسخره کن گوزو.
فرید-هنوز که خوابیدی!پاشو باید بری ناهار بخوری.
-تو چی خوردی ناهار؟
فرید-وقت نشد ناهار بخورم.
-خب الآن برو بخور!
فرید-دیگه اینجا از وقت ناهار گذشته یکم دیگه باید شام بخورم.
-فرید یه شام درست حسابی میخوری عکسشم میفرستی برام!
فرید-باشه نگران من نباش.اونجا هوا چطوره؟
پاشدم برم دسشویی،اونجا گوشیو رو روشویی جوری ک پشت بهم باشه گذاشتمو گفتم-خیلی گرمه!
فرید-کولر روشنه؟
-آره.
فرید-تو زیر کولر بدون تی شرت خوابیدی؟نمیدونی بدنت ضعیفه ممکنه سرمابخوری؟
-اذیت نکن فرید...
فرید-تموم شد؟
-آره...
وقتی داشتم دستامو میشستم فرید فقط به شکم مبارکم میتونست نگاه کنه و خندون گفت-تموم نشد؟
-عهه نمیبینی خودت؟
فرید-آخه میخوام خودتو ببینم نه شکمت!
-شکمم جز خودمه دیگه...ببین لذت ببر:)
فرید-غلط کردی!بجنب...
دستامو با شلوارم خشک کردم گوشیو برداشتم-بیا خوبه؟
فرید-اوهوم.دیگه خدافظی کن برو ناهارتو بخور.
-باشه...ولی فرید جون من شام درست حسابی بخوری نری باز ازین غذا چینی مضخرفا بریزی تو شکمت؟
فرید-خیالت تخت میخوام برم کوبیده بخورم!هوس کردم...
-نوش جونت.من برم دیکه باز سرت خلوت شد زنگ بزن.
فرید-باشه برو به پسرا بگو شب باهاشون حرف میزنم.
-اوکی.خدافظ.
قطع کردم و رفتم سراغ بقیه.دیاکو به محض دیدنم توان رو پرت کرد تو بغلم و گفت-من خیلی خرم گول توی موذی رو خوردم!
-کی؟من؟
دیاکو-قرار بود من برم ایرانگردی نه بیام بچه نگه دارم.
-انقد غر نزن من ک نگفتم نمیری ایرانگردی!فقط تا اومدن فرید نمیری!به همین سادگی!
دیاکو-خیلی مارمولکی!
مامان-به کی میگی مارمولک؟
دیاکو-قطعا به کبریا نگفتم!
مامان-آفرین.بیاین ناهار یخ زد.
با دیدن بچه هام پشت میز لبخند زدم-سلام بچه ها!سلام بابا.
شوان-بابایی من از گشنگی مردم!
-دور از جونت!
سوان-بابایی منم بغل!
توانو جابجا کردم سوان تو بغلم جا شه.
-تربچه‌ی من نبینم حسودیت شه...
مامان-این بچه ها رو بزار کنار باید غذا بخوری.
-میخورم حالا.چی داریم؟
مامان-خودت ببین!
-زرشک پلو با مرغ؟مامان میدونی من زرشک دوس ندارم!
مامان-شوان دوست داره منم با پنج تا بچه ول کردی خوابیدی انتظار چی داشتی؟
-پنج تا بچه؟
بابا-دیاکو رو هم حساب کرد مامانت!
دیاکو-خاله؟کی دو ساعت پوشک این تخم‌جنا رو عوض کرد و شیر داد بهشون؟
مامان-کلی غر زدی کار نمیکردی بهتر بود!
-مامان دیاکو عادتشه غر میزنه شما جدی نگیر.
سعی کردم زرشکارو جدا کنمو گفتم-زرشکا رو قاطی نمیکردی خب!
بابا-میخوای زنگ بزنم غذا سفارش بدم برات؟
-باباجونم مریض بودم خوب شدم دیکه اینکارا لازم نیس!
بابا-من هنیشه همین بودم!
-نه باباجون شما این وقتا به منو کهربا میگفتین غذای خر کنگر!اگه دوست ندارین نخورید!
بابا خندید-خیله خب!غذای خر کنگر میخوای بخور نمیخوای...
مامان-چی چیو میخوای نخور!باید بخوره...بخور کبریا...
-اول به سوان بدم...
مامان-الکی وقت نکش مجبوری بخوری.سوان مامان قربونت بره بیا اینجا من بهت غذا بدم.
سوان بی مقاومت رفت!
-ای آدم فروش!
ژوان-بابا مرغم استخون داره!
-آره...بده برات جداش کنم.
با چندش کفت-نمیخورم!
-چرا عزیزم؟
ژوان-چندشم شد!انگار مرغ استخون بیشتر مرغه!گناه داره کشتینش ک من بخورم؟
مامان-عزیزم باید بخوری تا بزرگ شی!
ژوان-نمیخوام مرغمو از بشقابم دربیار!
نمیشد مجبورش کنم مرغشو برداشتم.سرشو با سیب زمینی و هویج گرم کرد.
بابا-میبینم از روش های تربیتی من استفاده نمیکنی!
-کدومشون؟
بابا-غذای خر کنگر!
-دلم نمیاد به بجه هام بگم خر!
بابا-ببین من بهتون خر گفتم.خیلی چیزای دیگم گفتم و بچه های خوبی تحویل جامعه دادم!
-نه درواقع منو کهربا خیلی آدمای عصبی غرغرو و بد اخلاقی هستیم!
بابا پوکر گفت-الآن از تربیت من ایراد گرفتی؟
-نه!فقط میگم همچین بی نقصم نبوده!منو کهربا همه کارامونو زورکی انجام میدادیم چون راه دیگه ای نداشتیم!اکه از غذایی خوشمون نمیومد مجبور بودیم بخوریم.مجبور بودیم تو همه درسا بهترین نمره هارو بگیریم و همیشه شاگرداول باشیم!مجبور بودیم دانشگاه‌های خوبی قبول شیم و خیلی کارای دیگه!
بابا-و همشون به نفعتون بوده!
-نه نبوده!من دوست نداشتم وکیل شم!من دوست داستم هنر بخونم و شما اجازه ندادین!میبینید نتیجه کارتونو من خونه نشین شدم و هیچ کاری انجام نمیدم الآن راضی هستین؟من همون درسیو خوندم که شما خواستید و هیچ استفاده ای نمیتونم کنم ازش!
بابا-باز دوباره این بحثو شروع نکن!
-بفرمایید هنوزم تا از انتخابای خودم حرف میزنم ساکتم میکنید!
مامان-کبریا!میدونی چندسال گذشته؟چرا الآن بحثشو باز کردی؟
-ببخشید!فقط یهو نتونستم ساکت بمونم.
بابا-تو کبریا کبیری هستی!انتظار داشتی بفرستمت هنر بخونی؟
شوان-باباجون اشتباه میکنی فامیلی ما کبیری نیس!
بابا پوکر گفت-فامیلی کبریا کبیری نیس؟
-اهم اهم!
مامان-من میدونستم کبریا همون اول فامیلیشو تغیر داد فامیلی فرید رو برداشت نگفته بودم بهت؟
بابا-نه!چرا؟مگه فامیلی خودمون چش بود؟
-همینجوریشم اسمم سخت بود فامیلی فرید یجورایی بین‌المللیه و راحت‌تر بود این فامیلیو بزارم رو خودمو بچه‌ها چه فرقی میکنه؟
بابا-باورم نمیشه!
-بابا باز این حرفا رو که من به کبیری هستمو شروع نکن!آره خاندان بزرگی داشتیم و داریم باید بهشون افتخار کنیم و اسمشونو لکه‌دار نکنیم ولی یه لحظه فکر کن داداشات بفهمن من همجنسگرام و ازدواجم کردمو چهارتا بچه دارم و میمونم خونه و از بچه‌هام مراقبت میکنم!تا همینجاشم اگه اینارو بفهمن هرکدوم یه سکته رو شاخشونه!اگه خیلی به اینکه من پسرتونم افتخار میکردین انقد درموردم دروغ نمیگفتین به بقیه که وقتی حرف من بشه یه مشت تصورات رویایی درموردم تحویل بقیه بدین یا بحثو عوض کنید..
بابا-کبریا!
انقدی که این دو روز کبریا صدام کردن فرید تو یه سال کبریا صدام نمیکرد....
-باشه من ساکت میشم غذامو میخورم!
بابا-کبریا...اگه ما حقیقتو راجبت به بقیه نمیگیم چون اولاً جنبه شنیدن واقعیت رو  ندارن دوماً نمیخوایم تو و خانوادتو اذیت یا ناراحت کنن نه اینکه از داشتنت خجالت بکشیم!تو همیشه مایه افتخار ما بودی و هستی!منو مادرت به همینی که هستی افتخار میکنیم پسرم.
آروم گفتم-ببخشید من ناراحتتون کردم.
بابا-اشکالی نداره حالا غذاتو بخور تا به زور نریختم تو حلقت!
-نه نمیدونم چه مرگمه انقد عصبیم!این درست نیست یه جای کار میلنگه!خودم میدونم...فقط نمیدونم کجاس.
مامان-خودتو اذیت نکن پسرم.
-من خودمو اذیت نمیکنم بقیه رو اذیت میکنم!فکر کردین نمیدونم چقد به خاطر من کوتاه میاین؟اینکاراتون منو عصبیم میکنه!چرا وقتی حق با من نیست هم حقو به من میدین!؟
مامان-کبریا!دو دیقه آروم بگیر...آروم باش...یه نفس عمیق بکش...چشماتو ببند...تا ده بشمر...
تک به تک کارایی که گفت رو انجام دادم.
مامان-حالا چشاتو باز کن!
چشامو آروم باز کردم.
مامان-این آبو بخور!
یه لیوان آب داد دستم.یکم خوردم.
مامان-خوبه...آرومی الآن؟
-آره.
مامان-کبریا...ما ملاحضتو میکنیم چون دوران سختیو پشت سر گذاشتی و این یکم عصبیت کرده و ما نمیخوایم مثل چندلحظه پیش فشاری روت باشه!واسه همین تا یکم عصبانی میشی همه پا پس میکشن فهمیدی؟حالام انقدر بی منطق نباش باید خداروشکر کنی که همه انقدر هواتو دارن نه که عصبانی شی!
آروم گفتم-خب نداشته باشین!مگه من خواستم ازتون؟
مامان-الآن این بحثو تموم میکنی بچه هات اینجان از خودت خجالت بکش!ما کوتاه میایم هنش ولی باز دعوا میشه فکرشو کن ماهم باهات بجنگیم چی میشه!؟
-من باهاتون نمیجنگم!
مامان-تو با ما نمیجنگی باخودت میجنگی انگار!همش یا خوابی یا مشغول جروبحث و دعوا دو دقیقا آروم نمیگیری!
-خب خستم که میخوابم یکم بیدار میمونم انرژیم ته میکشه!
مامان-خب چون سعی نمیکنی یکم تایم خوابتو کم کنی.یکم با بچه هات وقت بگذرون ببرشون بیرون همش کپیدی تو خونه به جون ما غر میزنی!میخوای مراعاتتو نکنیم باشه نمیکنیم هرغلطی دوست داری بکن!حالام غذای کوفتیتو بخور یخ زد ناهارمونو کوفتمون کردی دیاکو اینجا مهمونه همش داریم جلوش دعوا میکنیم.
دیاکو-خاله شما امروز مجبورم کردی توالت بشورم همیشه ازین کارا با مهموناتون میکنی؟
مامان اخمو گفت-بلد نیستی از توالت ایرانی استفاده کنی گفتم بهت از سرویس اتاقت استفاده کن اومدی گند زدی و رفتی انتظار داشتی من تمیزش کنم؟
بابا-داریم غذا میخوریم!😳.
مامان-لوس نکن خودتو انگار چیشده!ببین بچه ها غذاشونو تموم کردن ما هنوز شروعم نکردیم.
شوان-اخه ما عادت داریم دعواشه😎.یاد گرفتیم وسط بحث بقیه نپریم.
-عهههه!
مامان-مگه دروغ میگه؟این بچه هام دیگه به دیوونه بازی‌هات عادت کردن...کبریا هرچقدم بگذره غذاتو نخوری نمیزارم بری!بچه ها شما برین...
با دلخوری یکم خوردم.
بابا-حالا اخماتو تو هم نکن.چیزی نشده.
-میدونم.
مامان به بابا گفت-همش تقصیر توعه لوسش کردی...
بابا-تو یه سال پیشش بودی من لوسش کردم؟
مامان-من اگه یه سال لوسش کردم تو یه عمر لوسش کردی!
دیاکو-ببخشید میپرم وسط حرفاتون فقط اینکه جفتتون در اشتباهین مقصر اصلی فریدِ!
-دیاکو منو تو تنها بشیم تیکه بزرگت گوشته....
مامان-این دفعه که فرید زنگ بزنه میگم بهش چه به روزمون آوردی این چند روز.
-خب دلم براش تنگ شده عادت ندارم نباشه:(
بابا-بگو پس.دلت واسه اون پدرسوخته تنگ شده دق و دلیتو سر ما درمیاری!
-میشه گفت!!!
مامان-یبار دیگه کولی بازی در بیار خودم میکشمت.
-من کولی بازی درمیارم؟
همه یک صدا گفتن-بععععله!
:/-مرسی همگی!بالاخره که فرید میاد اون وقت نشونتون میدم یه من ماست چقد کره داره!
مامان-من نگران اون نیستم.فردا کهربا میاد اون بی اعصاب تو بدتر از فردا جنگ اعصاب داریم تو این خونه!
-خواهر مهربون من داره میاد هیچی نمیشه!
بابا-آره خواهر مهربونت!همونی که چشم دیدن همو ندارین!
-خیلیم خوبیم باهم! یکم بحثو دعوا رو همه خواهر برادرا دارن.مگه نه دیاکو؟
دیاکو-من یادم نمیاد یبارم با دیانا دعوام شده باشه!
-پس نظرت اهمیتی نداره...مامان من خوردم میشه برم؟
مامان-برو عزیزم.فقط دوباره نخواب...یکم با بچه ها وقت بگذرون.
-میخوام با فرید حرف بزنم.
مامان-تازه حرف زدین!
-آره میخوام ببینم شام خورده یا نه؟
دروغ گفتم به این زودی عمرن شام خورده باشه ولی من دنبال بهونه بودم از بقیه فاصله بگیرم فقط بلدن گیر بدن بهم~_~
رو تخت افتادم کلامو برداشتم و زل زدم به سقف.دوست داشتم وقتی فرید میاد اینجا من براش یه فرقی داشته باشم ولی خب موهام قصد کمک نداشتن و هنوز کچل بودم.غذای درست حسابی هم نمیخوردم و احتمال لاغر شدنم بیشتر از برگشتنم به وزن سابقم بود دور اینو هم خط کشیدم.غلط زدم و پتو رو دور خودم پیچیدم.با ویبره گوشی فهمیدم گره خوردم نمیتونم دستمو به جیبم برسونم‌...با بدبختی پتو رو کنار زدم و جواب دادم.
-الو؟
فرید خونه بود و این خیلی خوب بود که با لباس راحتی میدیدمش‌.
فرید-چقد دیر جواب دادی چرا نفس نفس میزنی؟
-داشتم با پتو کشتی میگرفتم!چرا زنگ زدی؟
فرید-مامانت زنگ زد...
-و چغولی منو کرد آره؟
فرید-آره...عزیزم چرا بداخلاقی من حرف زدم باهات خوب بودی که...
-خب تو فرق میکنی...بعدشم اصلا هم بداخلاق نیستم.
فرید-باشه...الآن میخوای چیکار کنی؟
چه زود عقب کشید...
-اوم...هیچ برنامه‌ای ندارم‌...چطور مگه؟
فرید-پاشو برو یکم پیاده‌روی کن.پسرا رو هم با خودت ببر.
یکم گردنمو کج کردمو مظلوم گفتم-نمیشه فقط بخوابم؟
فرید-کپک زدی انقد خوابیدی.حرفشم نزن.بلندشو پسرم...
یبار دیگه غلط زدم-نمیخوام...
فرید-کبی بخدا کپک صدات میکنم!
-عجب تهدیدی تموم جونم لرزید!
فرید-کپک‌خان!کون گشادتو جمع میکنی میبری بیرون!
دستمو گذاشتم رو پشتمو و گفتم-به کی میگی گشاد؟
فرید-منظورم اون گشاد نبود!
-چرا بود...دیگه منو دوس نداری😭🗡.
فرید-خب باشه اصن نمیخواد بری بگیر بخواب!
سریع خودمو جمع کردم-خوبه!
فرید-داشتی اذیتم میکردی؟
-اوهوم...
فرید-کپکم؟
-هوم؟
فرید-به خاطر خودت میگم!
-پووووف...خیله خب من میرم لباسامو عوض کنم.تو یادت نره شام بخوری؟
فرید-سفارش دادم میاد به زودی...
-باشه...من برم؟
فرید-نه!مطمعن باشم دیگه بداخلاقی نمیکنی؟
-نمیکنم.
فرید-عزیزم پدر و مادرت نگرانت هستن واقعا نباید انقد بد باهاشون رفتار کنی.
-نمیکنم.قول میدم!
فرید-آفرین عزیزم بهت افتخار میکنم!
-خب حالا دیگه بسه!لازم نیس انقد مث بچه‌ها باهام حرف بزنی فهمیدی؟
فرید-باشه باشه عصبی نشو...کبی غذامو آوردن من باید برم...
-باشه...
فرید-خیالم راحت باشه دیگه...
-آره...خدافظ.
و قطع کردم اگه به خودش بود تا فردا ادامه میداد.








سلام عزیزای دلم:)
این اپ قرار بود دیروز انجام شه که من سردرد گرفتم :(
منم سردرد نمیگیرم نمیگیرم و وقتی بگیرم دیگه خوب نمیشم!پس ببخشید هدیه عزیزم نمیخواستم بدقول شم😭🥺
همتونو دوست دارم
با عشق
🗡پریا🗡

ObiymyWhere stories live. Discover now