golden

256 39 20
                                    

زل زدم بهش،چقد تو خواب زشت میشد...دهنش باز بود و آب دهنش ریخته بود رو بالشت ولی عجیب بود تو همین حالتم عاشقش بودم..!با نیش باز نگاش میکردم و حتی با گوشیم ازش عکس هم گرفتم و رفتم حموم و دوش گرفتم تا بالاخره بیدار شد.چشاشو مالید و آب دهنشو پاک کرد و پرسید-چرا میخندی؟
-توعم اگه خودتو میدیدی خندت میگرفت!
پتو رو کشید رو سرش و غر زد-یه امروزو تعطیل کردیم اگه گذاشتی من یکم بیشتر بخوابم...
رفتم زیر پتو و نگاش کردم.
فرید-خیلی سرحالی...از کی بیداری؟و چرا لختی؟
-نیم ساعتی میشه.رفتم حموم و خودمو حسابی تمیز کردم الآن کاملاً آماده سکسم.
خودمو کشیدم سمتش...جاخالی داد!
فرید-ساعت چنده؟
-هنوز هشت نشده.
فرید-بیا اینجا...
و دستاشو باز کرد.خودمو کشیدم تو بغلش.
فرید-یه چیزایی راجب سکس گفتی؟
-برنانه انروزو چیدم.سکس!صبحونه!ناهار درست میکنیم باهم.ناهار میخوریم...دوباره سکس!بعدازظهر استراحت میکنیم.بعدش...
فرید-لابد تا شام دو راند دیگه سکس داریم؟
-از کجا فهمیدی؟
فرید-خدای من!کبی؟حالت خوبه؟
-معلومه ازین بهتر نمیشم‌.
فرید-آخرین باری که انقد سرحال بودیو یادم نمیاد.
-خب پس اینبار کاری میکنم یادت نره!
فرید-نمیخوام بزنم تو ذوقت ولی قطعاً وقتشو پیدا نمیکنیم تو چهارتا بچه و پدرمادرتو فراموش کردی انگار.
-نگران نباش هرطور شده وقتشو پیدا میکنم!من امروز تو مودشم.
فرید-اوکی...پس از روم بلند شو باید برم دسشویی و خودمو واسه دور اول آماده کنم!
-منتظرم نزار.
تنها زیر پتو منتظرش موندم.زود اومد...ازونجایی که هیچ صدایی از بیرون نمیومد وقتی دیدمش با خیال راحت پتو رو کنار زدمو پاهامو باز کردم.
-بیا اینجا!!!
فرید-صبر کن کاندوم بیارم.
قوطی لب رو تکون دادم-لازم نیس بدون کاندوم انجامش میدیم.
فرید با زانوهاش اومد رو تخت-مطمعنی؟
-اوهوم...یه سری برنامه دارم برات که فعلاً نگم برات...
جامو باهاش عوض کردم و اومدم روش‌.
فرید-هرکاری میکنی زودتر تا کسی نیومده.
-حله...من از طرفدارای سرسخت و پروپاقرص سکس سریع ام.باید یه اسم مستعار رمزی براش پیدا کنیم.نظرت راجع به...
فرید-اسمش روشه سکس سریع وسطشم حرف نمیزنن!
-وسط سکس وسط حرف پارتنرشون هم نمیپرن!
فرید-وسط سکس اصلا حرف نمیزنن!ای کاش یه چیزی داشتم دهنتو باهاش میبستم اون وقت زندگیم زیبا میشد...
با نیشخند گفتم-خب یه چیزی هست!
فرید-فکر دیک بیچارمو از سرت بیرون کن.عمرن بزارم بهش دندون بزنی.
هیجانزده گفتم-ولی من کلی تمرین کردم قول میدم پشیمون نمیشی.
فرید-یه لحظه وایسا ببینم.تمرین کردی؟با کی؟
-با کی؟بگو با چی!
فرید-هان؟
-با موز!از تو یوتیوب یاد گرفتم...
فرید-کامااان.داری موزو با دیک غول پیکر من مقایسه میکنی؟
-اوهو!غول‌پیکر!بپا نچایی!!!همچین فرق خاصیم ندارن...
فرید-اصن بهم برخورد تحریمت میکنم دیگه خبری از ...
-خبری از دیک نیست؟بهتر من میرم به موز میدم از دیک توعم بزرگتره!!!
فرید-راه برگشت بزار برا خودت همه پل‌هارو پشت سرت خراب نکن!
-فعلا که جناب عالی هیچی نشده راست کردی!
فرید-هیچی نشده؟نیم ساعته نشستی روم خودتو میمالی بهم!یه تیکه چوبم بود تاحالا راست میشد...
با پوزخند گفتم-هیف که تحریم شدم وگرنه...
اومدم از روش بلند شم که تو یه حرکت برم گردوند و اومد روم.
فرید-داری اون روی سگمو بالا میاری...
-مگه تا الآن آدم بودی تو؟
فرید-خودت خواستی!
انتظار یه کار خشنو داشتم.نمیدونم چرا به جاش لبامو بوسید.دست انداختم دور گردنش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم.ازش که فاصله گرفتم پرسید-میشه تو همین پوزیشن بمونیم؟
سر تکون دادم.اگه الآن میگفت بمیر هم میگفتم باشه انتخاب  پوزیشنی که دوست نداشتم که چیزی نبود!
جفتمون به ارگاسم رسیدیم و خسته و کوفته کنار هم ولو شدیم.
-خوب بود!
-عالی بود!!!
فرید-عاشق این پوزیشنم!
لبام آویزون شد-من نه...
چرخید سمتم.
فرید-چرا؟
-چی چرا؟
فرید-از اولش نسبت به این پوز یه مقاومت خاصی داشتی...معمولاً اگه من از چیزی خوشم بیاد مخالفت نمیکنی ولی همیشه خیلی قاطع و راحت به این پوز نه میگی.
-من همیشه نمیگم نه!امروز نگفتم...
فرید-الآن داری منو میپیچونی....
-نمیپیچونم‌.
فرید-اگه راس میگی زل بزن تو چشام و بگو.
چشم غره رفتم.دروغ مصلحتی یه چیز بود و اینکه درحالی که خبر داره زل بزنم تو چشاش و عامدانه دروغ بگم یه چیز کاملاً متفاوت و واقعاً سخت دیگه...
-اوکی!من تو این پوزیشن راحت نیستم.
فرید-اینو که میدونم...ولی چرا؟
-خب...اون اوایل که تازه شروع کرده بوویم باهم باشیم،من زیاد اعتماد به نفس نداشتم!نسبت به همه چی شک داشتم.اینکه رابطمون به کجا میرسه؟تو واقعاً منو به عنوان پارتنر میبینی یا فقط دوستی‌ام که نمیتونی ازم دل بکنی و این حرفا.
فرید-نمیفهمم چه ربطی به سکس داره؟
-اوکی...یکم سخته توضیحش!اوم...
فرید-کبریا!.
-خیله خب...راستش،ازونجایی که تو همیشه به زنها علاقه‌مند بودی من از این موزیشن بدم میومد چون میترسیدم وسط سکس یهو ناامیدیو تو صورتت ببینم و چون خیلی خودخواه بودم نمیخواستم به هیچ عنوان از دستت بدم ازین پوزیشن فرار میکردم که وقتی سکس میکنیم باهات چشم تو چشم نشم چون اگه حس بدی ازت دریافت میکردم و فکر میکردم واست ترن افم نمیتونستم بی تفاوت ازش بگذرم.!این مال خیلی وقت پیشه و من الآن اصلاً و ابداً همچین احساسی ندارم و نمیدونم چرا هنوز نسبت به این پوزیشن جبهه میگیرم.
نگاش کردم ببینم عکس‌العملش چیه؟با ناراحتی خودشو کشید سمتم و بغلم کرد و گفت-وقتی انقد فشار روت بود کافی بود باهام حرف بزنی...
-متاسفم ناراحتت کردم.
فرید-اگه راجع به این چیزا با من حرف نزنی پس با کی حرف میزنی؟هان؟تو همیشه هرچیزی که میشد اولین نفر به من میگفتی.
-خب معلومه.چون تو اولین و بهترین دوست منی!
موهامو بوسید-و همیشه هم بهترین دوستت باقی میمونم.
با صدای قار و قور معدش ازش فاصله گرفتم.
-باشه آقای بهترین!پاشو برو صبحونه رو آماده کن تا من برم خودمو خالی کنم.
فرید دست کشید رو پشتم-کاش به حرفت گوش نمیدادم...خوب خودتو خالی کن دل درد نگیری...عجله هم نکن خب؟من منتظرت میمونم.
-میدونم که میمونی.
لباشو بوسیدم و رفتنشو نگاه کردم.بعد خودم بیخیال دوباره رو تخت ولو شدم حال تکون دادن کونمو هم نداشتم چه برسه خالی کردنش!یه ذره اسپرمه دیگه خودش درمیاد به وقتش..!
یکم که سرحال تر شدم بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم بیرون.همه هنوز خواب بودن فقط من مونده بودم و فرید.
نشستم پشت میز و فرید واسم چایی ریخت.
-دستت درد نکنه.بشین که روده بزرگه روده کوجیکه رو خورد.
فرید نشست کنارم و پرسید-چی میخوری؟
-وقتی شوهر عزیزم واسه خودش نیمرو درست میکنه درسته من چیز دیگه‌ای بخورم؟
خندید-واسه تو درست کردم خنگول.
یه لقمه بزرگ واسه خودم گرفتم-خوشمزس!توعم بخور!!!
فرید-نوش جونت.
اولین کسی که بیدار شد سوان بود.تروتمیز و مرتب با موهای بافته شده اومد پایین و یه راست تو بغل خودم نشست.لپ‌هاشو بوسیدم-وروجک من بیدار شده؟خوب خوابیدی یدونه‌ی بابا؟
سوان-هنوز خوابم میاد بابایی...
موهاشو بوسیدم-کی بیدارت کرد تربچه؟
سوان-ماما...موهامو هم بافت!خوشگل شدم؟
-تو خوشگل‌ترینی و حالا که موهاتو بافتی خوشگلترم شدی.
صورتشو مالید به سینه‌ام و گفت-ولی هنوزم خوابم میاد.
روی موهاشو بوسیدم.
-خب بیدار نمیشدی منکه گفتم امروز نمیری مهد و میمونی خونه.
سوان-گفتم که ماما بیدارم کرد الآنم رفته بقیه رو بیدار کنه.گفت چون میخواد قشنگم کنه اول نوبت منه...
آروم تکونش دادم-تا بقیه بیان چشاتو ببند...بعد اینکه چشاشو بست رو به فرید زمزمه کردم-هیچی قشنگ‌تر از دختر کوچولوم نیست!!!هیییچی!
فرید که با لبخند نگامون میکرد گفت-چرا...دیدنتون باهم از اونم قشنگ‌تره...
نیشم باز شد...نفر بعدی که بهمون ملحق شد ژوان بود که خیلی هم خوشحال بود.
-صبحت بخیر عزیزم.بیا بشین...توروهم مامان بیدار کرد؟
ژوان-نه داشت تلاش میکرد شوانو بیدار کنه بیدار شدم...
فرید-چای میخوای یا آبمیوه؟
ژوان-آبمیوه...صبر میکنم ماما بیاد بعد میخورم.
سوان-باااشه هیسس.نمیبینی خوابم؟
با چشم ابرو به ژوان اشاره کردم چیزی نگه...بقیه همه با هم اومدن.بابا توان رو بغل کرده بود و مامان دست شوان رو گرفته بود.
-صبحتون بخیر!
بعد صبحونه همه دور هم تو هال جمع شدیم تا بیشتر صحبت کنیم باهم و حتی بچه‌ها هم کنارمون نشستن.
سوان-بابا میشه تا مامان هست یاد بگیری موهامو ببافی؟
-بلدم...
سوان-چی؟پس چرا موهای منو نمیبافی؟
-این مامان خانومی که الآن موهای نوه‌هاشو انقد قشنگ میبافه قبلاً وقت نداشت موهای عمه کهرباتو ببافه همش من موهاشو میبافتم...انقد اینکارو کردم که علاقمو از دست دادم.
فرید-من یاد میگیرم برات.
مامان-حالا موهای خواهرتو میبافتی کار شاقی نکردی...
-بله...
مامان-فرید این میوه‌هایی که پوست کندمو بده کبریا بخوره.
فرید-خودتون بخورین کبریا این میوه‌هارو دوست نداره!فقط موووز میخوره!
آب دهنم پرید تو گلوم...
چندبار زد پشتمو ادامه داد-دیدین؟اصن اسمش که اومد هول شد از شدت علاقه...نگران نباش پسرم موزتم میدم بخوری‌‌‌...
بی هوا از پهلوهاش نیشگون گرفتم اخمش رفت تو هم و شوک شد...
هیشکی نمیتونه بگه حقش نبود!نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد.
-سوزه...شما ادامه بدین من زود میام.
جواب دادمو رفتم سمت اتاقم-هی سوز...
سوز-خجالت بکش!
-چرا؟
سوز-از دیشب منتظرم زنگ بزنی راجب فردا حرف بزنیم...
-خب چرا خودت زنگ نزدی؟
حق به جانب گفت-چون همیشه تو زنگ میزنی...
-دیروز مامان و بابام اومدن!
سوز-خدای من!چرا نگفتی مامان بابات قراره بیان؟
-خودمم نمیدونستم.
سوز-فرید؟
-فرید!
خندید-اوکی عذرت پذیرفته شد.برنامه فردا رو کنسل میکنی؟
-چی؟نه!من لیاقت یه ماساژ خوبو دارم!!!
سوز-خوبه...پس میبینمت.
-اوهوم.
سوز-خوشحالم برات انرژیت از صدات هم معلومه...
یکمی باهم حرف زدیم.وقتی قطع کردم که فرید اومد یه سری بهم بزنه...
-سوز من باید برم.
سوز-اوکی فردا میبینمت.
-میبینمت.
قطع کردم و گوشیمو پرت کردم سمت فرید-حالا با من جلو مامان بابام شوخی سکسی میکنی؟
فرید گوشیمو تو هوا گرفت و گفت.
فرید-خودت سر شوخیو واکردی!فکر کردی اون بحثی که راجع به موز کردیمو یادم میره؟نه حضرت آقا...
اومد سمتم و گوشیمو بهم پس داد.دست انداختم دور کمرش و نگهش داشتم-اگه همین حالا بهت ثابت کنم چی؟
فرید-غیر ممکنه هرلحظه ممکنه یکی بیاد تو.
-درو ببند الآن سرشون گرمه.
فرید-وقتی کفتی امروز رو مودشی حرفتو باور نکردم.
و درو قفل کرد.پرسیدم-چرا خب؟
فرید-همینجوری...
زیپ شلوارشو کشیدم پایین و گفتم-امیدوارم تا شب دووم بیاری چون راند بعدیو میخوام خودم تاپ باشم!از الآن گفتم خودتو آماده کنی...
شونه بالا انداخت-اوکی.
-اوکی؟
فرید-پس چی؟
-چمیدونم یکم مقاومت کن چونه بزن!!!
فرید-تو که هرطور شده به خواستت میرسی فایدش چیه؟
خندیدم-انگار بعد این همه سال بالاخره فهمیدی.
فرید-درسمو یاد گرفتم.
بعد یه بلوجاب که به نظر خودم واقعاً حرفه‌ای بود و به نظر فرید هیچ پیشرفتی نسبت به قبل نداشت برگشتیم پیش بقیه ولی بحثمون راحب پیشرفت من هنوز ادامه داشت.
فرید-دیگه نمیزارم اونکارو انجام بدی.
-فرید!تو واقعاً بی لیاقتی...من خرو بگو که برا تو تمرین کردم.
فرید-عزیزم هرکسی تو هرکاری استعداد نداره فقط باید قبولش کنی.
-استعداد کلاً چیز کصشعریه این تلاش و زحمتِ که همیشه نتیجه میده.
بابا-کلاً دو دقیقه رفتین تو اتاق دعواتون شد...
خندم گرفت رو به فرید گفتم-شنیدی؟فقط دو دقیقه طول کشید!
فرید-عمو ما حداقل ده دقیقه نبودیم و این واسه اینکه دعوامون بشه کاملاً کافی بود...
زیر لب گفتم-آره جون خودت!
فرید-کبی همه واضح صداتو شنیدیم...
خودمو نباختم-خب گفتم که بشنوین!!!
مامان-الهم صل علی محمد و آل محمد...
با صدای بلند زدم زیر خنده.صلوات عکس‌العمل مامان بود وقتی فکر میکرد کسیو چشم زدن!
مامان-کوفت!خودتو مسخره کن.معلومه چشم خوردین وقتی خوش و خرم میرین تو اتاق عین سگو گربه برمیگردین.
فرید آروم گفت-چشم نخوردی یه چیز دیگه‌ای خوردی خیلیم بد خوردی...
-بلند بگو همه بشنویم!
فرید-اونی که باید میشنید شنید...
و دوباره آروم گفت-دیگه بخوای هم تا یه هفته نمیتونم تاپ باشم.فرید کوچولومو زخمی کردی.
مامان-چی گفتی؟کوچولو زخمی شده؟توان؟سوان؟
آب دهنمو قورت دادم و یه نگاه خودت جمعش کن تحویل فرید دادم.خودشو نباخت و با خونسردی گفت-گیاه کوچولو...منظورم کاکتوس اتاقمون بود کبریا اتفاقی انداختش باعث شد بشکنه و داغون شه.
آروم گفتم-در اینکه خارداری شکی نیس یه روزی واقعاً میشکونمش.
مامان-فرید و کبریا یبار دیگه پچ پچ کنید گوش جفتتون رو میکشم نگین نگفتی!
فرید-ببخشید حق با شماس!شنیدی کبی؟دیگه پچ پچ نکن در گوش من!
مامان-با خود کله گندتم بودم!
فرید-عه خاله!اول این پسر دسته گلت اذیتم میکنه بعدشم شما؟
شوان-اگه نوبتیه منو بزارین تو صف اذیت کردن فرید خیلی حال میده!
-هی هی هی!چند نفر به یه نفر؟پسر مظلوم منو اذیت نکنید.فقط خودم میتونم اذیتش کنم!پاشو فرید...
فرید-کجا؟به خدا من دیگه جونشو ندارم!
-بریم ناهار درست کنیم!
فرید-جون دعوا کردن منظورم بود!هیچ منظور دیکه‌ای نداشتم!باور کن!
ضایع تنها چیزی بود که در وصف رفتار فرید به ذهنم میرسید و خب درست هم بود.
-اوکی!
مامان-تو بشین من با فرید میرم.
-نه خودم میتونم کمکش کنم امسال کلی مهارت‌های آشپزیم بیشتر شده .
فرید زیر لب گفت-دقیقاً مث مهارت‌های موزخوریت!.
-فرید جان بریم آشپزخونه مت با شما کار دارم!
فرید-چرا؟کسی شنید من چیزی بگم؟
با هم رفتیم تو آشپزخونه-شانس آوردی من هنوز رو مودشم و اگه دعوا کنیم بعدش دیگه نمیتونم سکس کنم باهات.
فرید-مگه تاحالا چیکار میکردیم؟
-کل کل کاملاً دوستانه!تا وقتی یه مشت نزنم تو صورتت اون دعوا جدی نیست روش حساب نکن.
فرید-از دست تو.بیا چند دقیقه بیخیال همه چی شیم.باید برای ناهار برم خرید...ماهی سالمون لازم داریم.
-حتمن باید ماهی باشه؟با همین چیزایی که داریم...
فرید-بسه!ما نیاز به سالمون داریم نه هر ماهی دیگه‌ای چون من هوس سلمون کردم!
-اوکی!آروم پسر گنده...خودم میرم.
فرید-مطمعنی از پسش برمیای؟
-داری کاری میکنی بهم بربخوره...
فرید-اوکی پس برو لباس بپوش من لیستو برات تکست میکنم یادت نره گوشیتو ببری یکی از پسرا رو هم با خودت ببر.
-خودم تنها میر...
فرید-تنها نمیری،وقتی تنهایی خیلی بد رانندگی میکنی بچه‌ها که همراهتن خیلی بهتر رانندگی میکنی خیالم راحت‌تره.
-خیله خب.پسرا؟من دارم میرم خرید کدومتون دوست داره با من بیاد؟هیچ کدوم؟اوکی!فرید متاسفانه مجبورم تنها...
با چسبیدن توان به پاهام بهش گفتم-عزیزم بابایی داره صحبت میکنه!میگفتم...مجبورم تنها برم...
فرید-فکر نکنم!!!
و با ابرو به توان اشاره کرد.
-چی؟؟؟
توان-م‌م‌نم ب‌بر.
یه نفس عمیق کشیدم.
-نه!
همون نگاهه الآن جیغ میزنمو تا باهام موافقت نکنی ساکت نمیشم مگه غش کنم رو تحویلم داد.
-ساراااا!لطفاً لباس توان رو عوض کن با خودم میبرمش.
در حالی که دور شدنشون رو نگاه میکردم رو به فرید گفتم-جدن باید باج دادن بهشو تموم کنم!
فرید-کامان هنوز سه سالشم نشده یه جوری حرف میزنی انگار یه خرس گنده گنده‌اس که داره واست قلدری میکنه!!!
چشامو ریز کردمو لبامو به هم فشار دادم-چون همینطورم هست!
فرید خندید-به لطف تو کاملاً میتونم آینده توانو تصور کنم!این بچه کپی برابر اصل خودته حتی همین لجبازیشم به تو رفته فکر کنم واسه همین سختته که تحملش کنی!
-تو چطوری تحمل میکنی؟یه ورژن از من به اندازه کافی رو مخ هست...
فرید-گمونم مازوخیسمی چیزی دارم!
سارا برگشت و من هنوز همونجا ایستاده بودم و با فرید حرف میزدم.
-اوکی!زود حاضر میشم!!!.
دویدم سمت اتاق و حتی نزدیک بود بخورم به درِ بسته!همون لحظه فهمیدم توان این به در و دیوار خوردن‌هارو از کی یاد گرفته‌...سریع لباس پوشیدم از بقیه پرسیدم چیزی لازم ندارن که براشون بخرم و توانو زدم زیر بغلم و راه افتادم.خب...فرید حق داشت من با بچه‌ها خیلی بهتر و آرومتر رانندگی میکردم.
-توان رسیدیم اونجا نمیدوی بری برا خودت من حوصله ندارم دنبالت بدوم یا گمت کنم و دنبالت بگردم!
توان-پاپی هم بخریم.
-نهههه!یعنی منظورم اینه که...نه عزیزم!جایی که میریم پاپی نمیفروشن.
لعنت و تف و آه و نفرین به اون لحظه‌ای که پاپی افتاد رو زبون این بچه.
توان-ولی داریم میریم پاپی بخریم.
-بلبل نشو برا من از پاپی خبری نیس...
توان-پااااااپی!پااااااپی!
انقد داد زد که صداش گرفت...سر منم درد گرفت و حتی ممکن بود گریه کنم...
-یه لحظه خفه شو تا بتونم فکر کنم!خواهش میکنم!!!
سریع ساکت شد.یه تفس عمیق کشیدمو گفتم-بعدازظهر با فرید برو هر سکی میخوای بخر.
توان-ن‌ن‌نه.داری گ‌گ‌گولم می‌ززنی...
-باشه فقط دیگه جیغ نزن چون ممکنه ماشینو بندازم تو دره و جفتمونو ازین عذاب خلاص کنم.
البته که اینکارو نمیکردم.البته که نمیتونستم چون هیچ دره‌ای این اطراف نبود!
-اول میریم خرید.
توان-ن‌ن‌ن‌....
-بسه دیگه هرچی باهات کنار اومدم!همینکه گفتم.
توان-ق‌قول؟
-قول میدم.حالا بریم؟
نه شیطونی کرد نه دوید و جیغ زد ساکت و آروم کنارم میومد و به هیچ وجه اذیت نکرد ولی آرامش و خوشحالی از سروروش میبارید.منم به فکر این بودم چیکار کنم حواسش پرت شه و نخواد من واسش یه هیولای خونخوار بخرم و با خودم تو ماشین حمل کنم و ببرم خونه ولی چیزی به ذهنم نرسید به علاوه بهش قول داده بودم!وای ازونجایی که یه نابغه‌ی لعنتی‌ام یه فکر بکر به سرم زد!چرا باید یه سگ بخرم وقتی میتونم برم به یه پناهگاه و یه سگ علیل و مریض پیدا کنم که دم مرگه و جون تکون خوردن نداره و با خودم ببرم خونه تا روزهای آخر عمرشو با توان کوچولوی من باشه؟البته نقشه‌ی بی نظیرم با چندتا مشکل کوچولو روبرو شد و اونم این بود که اونا سگ های پیر و مریضی که من میخواستم رو یوتانایز کرده بودن!لعنتی های بی‌رحم...آخرش مجبور شدم انتخابو بسپرم به خود توان و درحالی که اون و مسئول پناهگاه باهم به سگها غذا میدادن و من از پشت شیشه نگاه میکردم فرید زنگ زد.
فرید-فقط یه کار کوچیک بهت سپردم!سالمون هلی من خودبه‌خود آماده نمیشن...
بی جون گفتم-فرید سرم به اندازه کافی درد میکنه انقد سرم داد نزن!
فرید-کبی؟الآن کجایی؟
-پناهگاه حیوون‌ها.
فرید-وات د فااااک؟
-میگم داد نزن!
فرید-اونحا چیکار میکنی؟نمیگی پس میفتی سرت میخوره به جایی یه بلایی سرت میاد؟
-خب فک کنم یادم رفت در مورد خواسته اخیر توان باهات حرف بزنم چون شدیداً مشغول سکس بودیم!
فرید-بهونه نیار!تو حتی وسط سکسم درحال حرف زدنی...
-خب به هرحال!چندروزیه گیر داده که توله سگ میخواد.تموم راه تا هایپرمارکت داشت جیغ میزد پاپی پاپی پاپی!فکر کنم حنجرش آسیب دیده.به هرحال نشد بیشترازین بپیچونمش.
فرید-ولی چطوری میخوای با یه سگ تو خونه زندگی کنی؟
-میدونم.اون خونه یا جای منه یا جای سگ.نظرت چیه حالا که توان انقد سگ دوست داره ولش کنم همینجا؟با همین سگای عزیزدلش زندگی کنه!
فرید-شوخیشم زشته!!!
پووووف.
-فرید چیکار کنم ؟
فرید-ازونجایی که میدونم اگه الآن اونجایی یعنی تموم راه های پیچوندنشو امتحان کردی هیچ نظری ندارم.
-به درد نخور.
قطع کردم...دوباره زنگ زد.
فرید-سگو با قفس تحویل بگیر بگو بزارنش صندلی عقب بعد یه راست بیا خونه تا ببینم چه خاکی تو سرم بریزم.
-خدا نکنه!فک کنم دارن میان...خدافظ.
قطع کردم و به خانومی که بدو ورود راهنمامون شده بود و خودشو لوسی معرفی کرده بود زل زدم نمیفهمیدم چرا با ذوق یه توله سگ فوق کیوت رو بهم نزدیک میکنه؟با هر قدمش یه قدم به عقب برمیداشتم و بعد حداقل پنج قدم فهمید یه جای کار میلنگه و وایساد!
لوسی-چیزی شده؟
مختصر و مفید توضیح دادم-زوفوبیا.
متعجب پرسید-سینوفوبیا؟
دلیلی ندیدم توضیح بدم وقتی میگم زوفوبیا منظورم همونه نه فقط ترس از سگ و سرمو به نشونه مثبت تکون دادم.
لوسی-پس چرا میخواین یه سگ بگیرین؟کسی هست که بتونه ازش نگهداری و مراقبت کنه؟
-خب...واسه درمان لکنت پسرم که دیدین!و بله...شوهرم هست به علاوه دوتا پسر و یه دختر دیگه هم دارم که مطمعنم از داشتن یه توله سگ خوشحال میشن...ولی حالا که فکر میکنید ما از پسش برنمیایم مشکلی نیس!توان عزیزم من تلاشمو کردم!
لوسی-نه مشکلی نیس!!!بریم باید یه سری برگه رو امضا کنی و اطلاعاتی که لازم داریم رو بهمون بدی .من این کوچولو رو میزارم تو قفس تا مشکلی ایجاد نکنه.
-ممنون...
لعنت بهت!!!دوباره به توله‌ای که توان انتخاب کرده بود نگاه کردم.انقد کوچیک و کیوت بود که اگه تو اینستاگرام میدیدمش حتمن استوریش میکردم!ولی از نزدیک؟این توله مث یه عذاب الهی...مث یه کابوس بود!به علاوه صدای پارس کردنش بلندتر از چیزی بود که انتظارشو داشتم.توان قدم به قدم دنبال لوسی میرفت و حاضر نبود یه کم ازش فاصله بگیره طوری که نگران بودم اتفاقی لگدش کنه ولی اتفاقی نیفتاد.تا من برگه‌هایی که لازم بود رو پر کنم توان از کنار قفس جم نخورد.تا لحظه آخر منتظر بودم یه اتفاقی بیفته و معجزه شه ولی نشد.قفسو با فاصله از خودم تا ماشین بردم و کنار توان گذاشتم.تو راه ازونجایی که توان به طرز عجیبی ساکت بود ازش اسم سگشو پرسیدم.
-توان؟اسم واسش انتخاب کردی؟
توان-من؟
-اوهوم.مگه پاپی تو نیس؟
توان-پاپی...
-میدونم پاپیِ...اسمشو چی میزاری؟
توان-پاپی!-اسم پاپی میشه پاپی.
-اوکی!فهمیدم...
البته انگار فقط من قبولش کردم...بچه‌ها به خاطر من به طرز عجیبی مراعات میکردن و بی نهایت محتاط رفتار کردن و حتی پاپیو از قفسش درنیاوردن!حداقل تا وقتی که من اونجا بودم...
شوان-اسمش چیه؟
توان با صدای خشدارش گفت-پاپی...
ژوان-اسم پاپیو نمیزارن پاپی!
شوان-ولی تو میتونی اسم خروستو بزاری قدقد!به نظرم پاپی اسم قشنگیه...
خوشحال ازینکه سرشون گرم شده و یکم بیخیال مامان شدن و هم باهم کنار اومدن گفتم-بچه‌ها ببرینش اتاقتون و طفلیو از قفس درش بیارین.ژوان لطفا این پاکتو ببر غذا و چیزای مورد نیازش توشه بعدن میریم یه تخت مناسب براش پیدا میکنیم.سارا لطفاً به ژوان کمک کن.
با رفتنشون یه جلسه فوق مهم و اضطراری رفع بحران برگذار کردم.
-فرید بیا ببینیم چه خاکی تو سرم کنم.
فرید-ولی غذا...
-حالا ده دقیقه دیر شه چیزی نمیشه.
مامان-باید با قاطعیت درخواستشو رد میکردی!
بابا-شاید وقتش رسیده با ترست روبرو بشی؟
فرید-جفت این نظرها بی فایده‌ان!به هرحال،یه راهی پیدا میکنم گذرش به گذرت نیفته!
-در مورد آلوچه هم همینو گفتی ولی تا الآن حداقل سه بار اون گربه‌ی لعنتی جلو راهم قرار گرفته و یه بار حتی نزدیک بود بپره روم!بعله دارم راجب یه گربه پیر و چاق و تبل حرف میزنم!!!چطوری میخوایم یه سگو...حرفمو اصلاح میکنم..!یه توله سگو از من دور نگه داریم؟غیرممکنه...
فرید-شاید بتونیم توانو راضی کنیم سگشو ببریم پیش دیاکو؟هرچندوقت یبار میبریمش دیدن سگش!
-عمراً اگه راضی بشه.صداشو نشنیدی؟انقد جیغ زد که ترسیدم یه بلایی سرش بیاد.
فرید کلافه گفت-میگی چیکار کنم؟
لبام آویزون شد-چهارنفر آدم عاقل و بالغ یعنی هیچ فکری به ذهنتون نمیرسه؟
مامان-هیچ راهی نیست باید با ترست کنار بیای.
لرزیدم-شوخی نکن.
مامان-شوخی نیس خودتم میدونی...الآن که اون سگ فقط یه توله کوچیکه وقتشه بزرگتر که بشه سخت میشه.
-نمیتونم.
مامان-پسرقشنگم...میدونم تقصیر منه که دچار این ترس شدی و...
-چی؟یعنی چی که تقصیر شماس؟من بارها ازتون پرسیدم و هربار گفتید دلیلشو نمیدونید!
مامان ممکنه یکم دروغ گفته باشم؟!
-مامان؟؟؟
بابا-ما سعی کردیم به صلاح خودت رفتار کنیم!
-چیشده؟
مامان-خب...وقتی سه سالت بود من سپردمت به خالت چون حال کهربا خوب نبود و باید میبردمش دکتر و خب انگاری تو رفتی تو حیاطشون و خالت متوجه نشده و سگ‌هاش بهت حمله کردن...البته فقط پارس میکردن و گازت نگرفتن ولی خب وقتی من رسیدم تو از شدت گریه تقریباً از حال رفته بودی.
یاد سگ‌های گنده و ترسناک خاله افتادم،اون زن تقریباً چهارتا سگ داشت.فرید دستمو گرفت-خوبی؟
-نه...باورم نمیشه بعد این همه سال اینارو بهم میگی!!!
مامان-متاسفم ولی فکر نمیکردم گفتن یا نگفتن من تاثیری تو بهبودت داشته باشه و نمیخواستم از من یا خالت متنفرشی!
-مامان من تقریباً چهل سالمه و عین سگ از همه حیوونا میترسم!
مامان-بلانسبت!
-چیو بلانسبت خوب حقیقت داره...حس میکنم بهم خیانت شده.
رفتم تو اتاقم و درو هم پشت سرم بستم.رو تخت ولو شدم،مسئله این نبود که از دستشون عصبانی باشم چون باعث این اتفاق شدن ولی باید خیلی زودتر بهم میگفتن تا من یه احمق که از هیچی خبر نداره نباشم.چندتقه به در خورد،منتظر مامان و یا بابا بودم ولی فرید بود.
فرید-اجازه هست؟
-نمیخواستی غذا درست کنی؟من خوبم تو برو به کارت برس.
فرید-بیخیال غذا میتونه تا شام صبر کنه واسه ناهار از بیرون سفارش میدیم.
نشست کنارم و بغلم کرد.سرمو گذاشتم رو شونش و ازش پرسیدم-باورت میشه با من مثه یه احمق رفتار کردن؟تموم این سالها که من تراپیست عوض میکردم و دنبال حل مشکلم بودم یه کلمه ریشه مشکلمو نگفتن...
فرید-عزیزم خودتو اذیت نکن مطمعنم دلایل خودشونو داشتن.
جوابشو ندادم...کودن!!!
فرید-به هرحال بچه‌ها متوجه بحث کوچیکتون شدن.
نچ...همینو کم داشتم.
فرید-تصمیم گرفتن پاپیو بیارن پیشت...
-چی؟
فرید-از دور که نگاش کنی!همین!بچه‌ها فکر میکنن دارن یه کار خوب در حقت میکنن که خوشحال شی پس...
-اوکی بگو بیان.
فرید-عزیزم مجبور نیستی.
-میدونم!و انقد به من نگو عزیزم!وقتی وسط سکسیم یبارم به من نمیگی عزیزم!
فرید خودشو زد به کوچه علی چپ و گفت-الآن صداشون میکنم.
بلند شد و در اتاقو باز کرد.علاوه بر بچه‌ها مامان و بابا هم بودن.
-اوکی حالا من شدم دلقکتون؟برین یه برنامه دیگه واسه سرگرمی پیدا کنید ترسوندن من انقدام جالب نیس...
شوان-درواقع هست!
فرید-شوااان!!!
-داد نزن سر بچم!هرکاری که میخواید انجام بدین الآن وقتشه.
پاپی تو دستای ژوان بود.
ژوان-اجازه میدی نزدیکتر شم؟قول میدم ولش نمیکنم برای امروز فقط قراره نگاش کنی.
لبخند زدم-میدونم.












دلام دلام:)
پارت بعدی ادامه همین پارته و فرید بات داریم🤸‍♂️
خبر بس کوتاه بود و زیبا
خدافس
🐮پریا🐮

ObiymyWhere stories live. Discover now