شوان-تولد؟
ژوان-مگه فرید هم تولد داره؟
-همه آدما یه روز تولدی دارن.
ژوان-پس چرا تاحالا براش تولد نگرفتیم؟
-خب پارسال که من حالم بد بود و بیمارستان بودم.
شوان-سال قبلش چی؟
یکم فکر کردم.من یادم رفته بود و شب با سکس سعی کردم از دلش دربیارم.
-اوم.منو فرید اونو خیلی خصوصی انجامش دادیم:)
شوان-خب امسالم خصوصی انجامش بده.فرید کسیه که واسه هممون تولد میگیره ما بلد نیستیم.
-کاری نداره فقط به کیک و کادو نیاز داریم لازم نیس خیلی بزرگش کنی!
شوان-همون کیک و کادو رو کی میخواد بگیره؟تو؟؟؟
این بچه میمیره کمتر رک باشه؟!!!
-من انجامش میدم.
ژوان-یعنی میخوای بری خرید؟
-آره!
ژوان-تنها؟
-میخواستم شمادوتارو هم ببرم که کمکم کنید ولی انگار شوان دوست نداره...
شوان-نه منم میام.لازم نیس تنها بری.
ژوان-هیچم تنها نیس من هستم!
-اوکی پس جفتتون برین حاضرشین.
شوان-خودت رانندگی میکنی؟
-آره،بجنبین پسرا من تو پارکینگ منتظرتونم.
رفتم سوار ماشین شدم و کمربندمو بستم.استارت زدم ببینم ماشینم روشنمیشه یا نه؟البته مشکلی با رانندگی نداشتم فقط فرید اسرار داشت خودش همهجا ببرتم و برمگردونه:)با اومدن پسرا به خودم اومدن.عقب نشستن و سریع کمربنداشون رو بستن.
-آمادهاین؟
ژوان-اوهوم.
شوان-کحا میریم؟
-اول میریم کادو بخریم براش کیک زیاد بمونه تو این گرما خراب میشه میمونه واسه آخر.
ژوان-من نمیدونم چی کادو بهش بدم!
-خودمم نمیدونم:/.
شوان-من میدونم.میخوام واسش لگو بخرم
-لگو؟
شوان-ازینا که کلی تیکه ریز دارن و خیلی بزرگن!میخوام حسابی سرش گرم شه کمتر منو اذیتم کنه:)
پوکر گفتم-داریم راجب فرید حرف میزنیم!
شوان-میدونم!که چی؟
-درست نیس راجب بابات اینجوری حرف بزنی قربونت برم.
شوان-دروغ که نمیگم.درضمن شما حواست به جاده باشه خیلی بد رانندگی میکنی!
-اوکی!
ژوان-من فهمیدم چی میخوام بهش بدم!
-چی عزیزم؟
ژوان-براش گل سفالگری و چرخشو بخریم:)خودش گفته خوشش میاد ولی وقت نداره!اگه ما براش بخریم مجبور میشه استفادش کنه!توعم یچیزی بخر که فرید خودش نمیره سراغش ولی دوس داره!
-چیه که فرید خوشش میاد ولی وقتشو نداشته تاحالا؟
شوان-ازون سازا که شبیه ویولنن ولی گندهان!
-ویولنسل منظورته؟
شوان-آره!
ژوان-نه!اگه فرید اونو یاد بگیره شروع میکنه به مدام زدن و تمرین کردن سرمون درد میگیره.بعدشم تازه شروع میکنه به ما یاد بده!
شوان-ولی خوشش میاد!
-ژوانجان من باهاش صحبت میکنم که تو خونه زیاد امرین نکنه شما سردرد نگیری!خوبه؟
ژوان-باشه.
-لبات آویزون نباشه دیگه!اگه دوست نداری یچیز دیگه انتخاب کنم؟
ژوان-نه خوبه.
شوان-بابا من چی گفتم بهت؟
-چی گفتی؟
شوان-حواست به رانندگیت باشه!
-ببخشید عزیزم حرص نخور انقد حواسم شیشدنگ به رانندگیمه!
ژوان-شیش دنگ یعنی چی؟
شوان-یعنی کامل!
ژوان-آها!فهمیدم.
شوان-بابا میشه آرومتر رانندگی کنی؟
کم کم داشت عصبیم میکرد!یعتی چی ک هی گیر میده ب رانندگیم؟
-آروم میرم!
شوان-نه!یعنی که آرومتر برو ماشین تکون نخوره من میخوام لاک بزنم!
پوکر گفتم-اینهمه وقت تو خونه لاک نزدی الآن میخوای بزنی؟اصن لاک همراته مگه؟
با نیشخند گفت-من همیشه لاک همرامه!
ژوان-دروغ میگه همین الآن این لاکو تو ماشین پیدا کرد!گمش کرده بود قبلاً.
-میخوای ماشینو نگه دارم؟
شوان-نه فقط آروم برو.خیلی دلم واسه این رنگ لاکم تنگ شده بود.
-چه رنگیه؟
شوان-زرد کمرنگ!
-هوم.زدی نشون منم بده!
شوان-حتماً.ژوان تو نمیخوای؟
ژوان-نه.هم بدرنگه هم من حوصله پاک کردنشو ندارم.
شوان-هرطور راحتی!میگم بابا؟
-جونم؟
شوان-میشه منو ببری ناخونامو طراحی کنم؟
پشمام ریخت-چیکار کنی؟
شوان- وندی با ماماناش میره و کلی طرح قشنگ میکشن رو ناخوناشون.تازشم یهچیزی میزنن بهش که لاکاشون پاک نمیشه و گوشههاشم نمیپره!منم میخواستم ولی چون تو حالت خوب نبود نخواستم اذیتت کنم.حالا که میتونیم تنها بریم خرید حتما میتونیم اینکارو هم انجام بدیم:)
-باشه عزیزم.من به سوزی میگم اینبار که داره میره ماهم بریم باهاش.
شوان-میخوام رو یکی از ناخونام یه کفشدوزک داشته باشم:)رو یکیشونم هندونه!یدونه جوجهصورتی هم میخوام!یونیکورن!من خیلی خوشحالم...
از اعماق وجودم احساس رضایت کردم.
-ژوان بابا؟
ژوان-بله؟
-تو چیزی نمی خوای؟
ژوان-مثلاً چی؟
-هرچیزی که این مدت رعایت حالمو کرده باشی و نگفته باشی؟
ژوان-یهچیزی هست!
-چی؟
ژوان-میخوام بیای کلاس اسکیتم و نمایشمو ببینی!
-مگه نمایش دارین؟
ژوان-آخر هرماه از کارایی که یاد گرفتیم یه نمایش کوچیک اجرا میکنیم که مامان و باباها ببینن.
-کسی تاحالا واسه نمایش تو نیومده؟
ژوان-دیاکو یبار اومد.یبارم فرید اومد ولی چون اون روز جلسهی درمانت تو بیمارستان بود و باید میومد دنبالت گفت عجله داره و نزاشت اجرا کنم و منو برد!بقیشو کسی نیومد.
-من خیلی متاسفم عزیزدلم.ازین به بعد خودم همهاشو میام.قول میدم!
ژوان-میدونم میای:)من خیلی صبر کردم خوب شی و کلی تمرین کردم تا وقتی میای خیلی خوب باشم!
-شک ندارم که بهترینی:')))
خرید کردن با پسرا سادهتر از چیزی بود که فکرشو میکردم.درواقع اونا خیلی بیشتر از سطح انتظارم مراعات حالمو میکردن:)خیلی سریع نمیرفتن که من جا بمونم.حتی ژوان هم ورجه وورجهاشو کم کرده بود و دستمو گرفته بود.
شوان-بریم اینجا.
-واسه لگو؟
شوان-فکر کنم وسایل سفالگری رو هم داشته باشن.بریم دیگه:)
-بریم عزیزم.
ژوان-حالا که اینجاییم میشه منم یکم رنگ بردارم؟رنگام دارن تموم میشن.
-هر دوتون هرچی دوست دارین بردارین.
شوان-سنگین میشه چطوری تا ماشین ببریمشون؟
-خودم میارمشون.
اخماش رفت تو هم-نچ نمیشه!تو نه.
-یعنی تو خونه فرید اذیتم کنه اینجام تو؟
ژوان-ببخشید بابایی ولی منم با شوان موافقم!
-خیلهخب.کمک میگیرم شما خریدتون رو بکنید.
سریع شروع کردن.داشتم کاغذکادوهای رنگی رو نگاه میکردم که چندتا رو انتخاب کنم که گوشیم زنگ خورد.فرید بود.
-جانم فرید؟
فرید-کجایی؟
-اوم،خونه؟
فرید داد زد-کودوم گوری هستی؟
خندم گرفت.انقد به این نگرانیهای همراه عصبانیت عادت کرده بودم که دیگه ناراحتم نکنه.
-پسرا رو آوردم خرید:)
فرید-سه روز پیش حاضر نبودی باهامون بیای گردش امروز خودت تنها بردیشون خرییید؟عقل تو کلهات هست؟
-ببین این حرفات هیچ تغیری تو تصمیم من ایجاد نمیکنه عزیزم.توعم خودتو اذیت نکن.
فرید-اما کبی...
-کبی و کبریا و کوفت و مرض!منکه زندونی نیستم همش بمونم خونه.
فرید-منکه نگفتم همش بمون خونه!میگفتی خودم میومدم دنبالت.
-فرید من سی و هفت سالمه خودم از عهده خودم برمیام.باشه؟
فرید-ولی...
-پووووف!
فرید-باشه!حالا بگو کجایی دقیقاً؟
-که بیای اینجا؟نخیر؛)
فرید-حداقل بگو برنامت چیه؟خودتو خسته نکنی؟
-اوم.الآن که دارم واسه ژوان یکم رنگ و اینحرفا میخرم.بعدش میریم بهشون بستنی بدم بخورن:)
فرید-کبی بخدا نباید اسهال شی تازه شروع کردی عین بچهآدم غذا بخوری و...
-نمیخورم!
فرید-قول؟
-قول میدم.خودم آبمیوه میخورم.شایدم کیک و قهوه؟شایدم هردوش:*)
فرید-خوبه.بعدش میای خونه؟
-اوم.نه.بعدش راند دوم خرید کردنمون رو شروع میکنیم:)
فرید-میخوای همین اول کاری به خودت فشار نیاری؟
-چیزیم نمیشه.میریمیکم خوراکی بخریم همین!
فرید-بعدش؟
-بعدش میایم خونه!
فرید-خوبه،رسیدی خونه بهم زنگ بزن!
-مگه خونه نیستی؟
فرید-نه.زنگ زدم سارا برداشت گفت تو خونه نیستی!من فعلاً وقت نمیکنم بیام خونه.ماشینم خراب شده باید زنگ بزنم جرثقیل بیاد ببرتش تعمیرگاه.
-اوه!میخوای من بیام دنبالت؟
فرید-نه عزیزم.دیاکو هست خودش منو میرسونه.اوم،همین الآن خودشو واسه شام دعوت کرد خونمون!
خندیدم.
-بهش سلام برسون.
فرید-باشه.کاری نداری؟
-از اولم نداشتم!
فرید-اوکی.خدافظ.
-خداحافظ!
قطع کردم.درواقع دروغی بهش نگفته بودم.ژوان واقعاً داشت رنگ میخرید!بعد اینکه با پسرا یچیزی بخورم هم میریم کیک بخریم که همون خوراکی محسوب میشه!
بعد اینکه کلی خرید کردیم و با کمک فروشنده بردیمشون تو ماشین با پسرا دوباره سوار ماشین شدیم.
شوان-حالا میریم کجا؟
-میریم بستنی بخوریم!
ژوان-نه!اگه بستنی بخوری فرید میکشتمون!
-من نمیخورم.شمادوتا وروجک میخورین!
شوان-تو چی میخوری؟
-اوم.کیک و قهوه.
شوان-منم همونو میخوام.
ژوان-منم.
-فک کردم بستنی دوس دارین؟
شوان-با فرید بستنی میخوریم.باتونه!
-اوکی ولی نباید قهوه بخورین:)
شوان-باشه.
جلوی یه کافیشاپ خوب پارک کردم.
-پیادهشین پسرا.
باهم رفتیم داخل و نشستیم.یکی هم اومد که سفارشمون رو بگیره.
-چی میخورین پسرا؟
ژوان-من شکلات داغ مارشمالویی میخوام و کیک شکلاتی با خامه زیاد:)
شوان-منم لاته کاکائو و آبنبات میخوام.با چیزکیک لیمو:))
-منم قهوه بدون شیر و کیک شکلاتی.
تنها که شدیم از پسرا پرسیدم-الآن فقط مونده ویولونسل و کیک؟
ژوان-وبادکنک.
-یه مغازه ساز خوب میشناسم کاش باز باشه.کیک رو از کجا بگیریم؟
شوان-فرید کیکهای ناتلز خوشش میاد.
ژوان-ولی اونجا کیکهاش خیلی سادهان.فقط نوتلا میریزه روشون.
شوان-فرید اونجوری دوس داره نه من!
-اوکی پس میریم اونجا:)
نوشیدنی و کیکهامون رو آوردن.
ژوان-بابا از چیزکیک من نمیخوری؟یا هات چاکلتم؟
-قربونت برم من اگه میتونستم که همون بستنیمو میخوردم تو بخور نوش جونت.
شوان-عجیبه.
-چی عجیبه؟
شوان-با اینکه کار خاصی نکردیم خیلی بهم خوش میگذره!
ژوان-منم!
-به منم خوش میگذره با پسرام وقت میگذرونم.
ژوان-خیلی وقت بود سه نفری تنها نبودیم.فرید که یه لحظه ولت نمیکنه.سوان هم همش ازت آویزونه...
-ازین به بعد بیشتر براتون وقت میزارم.
جفتشون فقط نگام کردن و چیزی نگفتن.واسه عوض کردن بحث گفتم-شوان لاکت خیلی قشنگه.عاشق رنگش شدم!
شوان-کاشکی یه عینک زرد داشتم.الآن رنگ زرد شده رنگ موردعلاقم آخه!
-از دکترت وقت میگیرم هم چکاپ شی هم یه عینک جدید بگیری.
شوان-خیلی خوب میشه.
خوردنمون که تموم شد رفتیم به باقی خریدهامون برسیم.خریدن ویالونسل خیلی تایم نبرد.انتخابها محدود بودن و من رنگ قهوهای کلاسیکشو انتخاب کردم چون به سلیقه فرید بیشتر میخورد.ولی وقت کیک خریدن داستان داشتیم.پسرا رو انتخاب رنگ بادکنک به تفاهم نمیرسیدن و هرچی میگفتم از همهاش برداریم میگفتن نه و همش باید یه رنگ باشه چون فرید که بچه نیس!شوان زرد میخواست و ژوان قرمز.آخرش تونستم قانعشون کنم که من سبز میخوام و همه رو سبز خریدیم:)فقط یدونه زرد واسه شوان و یدونه قرمز واسه ژوان برداشتم که رو دلشون نمونه.وقتی رسیدیم خونه چک کردم خبری از ماشین دیاکو نباشه و چون خیلی وسیله داشتیم کیک رو دادم به شوان.بادکنکها رو به ژوان.و خودم باکس ویالونسل رو برداشتم و بقیشو گذاشتم واسه بعد.
-پسرا زنگ درو بزنین سارا درو باز کنه من دستام بنده نمیتونم کلید رو دربیارم.
ژوان-من میزنم.
دستشو گذاشت رو زنگ و تا نگفتم برنداشت.
-سوخت!
ژوان-خب کیفش به اینه که طول بکشه اینجوری سارا زودتر میاد درو باز کنه:)
در باز شد و منو شوان و ژوان همزمان سکته کردیم.
فرید-اینجا چهخبره:|
-تو کی اومدی خونه؟
فرید-خیلی نیس.اینا چین؟بادکنک؟اون چیه دستت؟
-چیز مهمی نیس تو برو باقی خریدا رو از صندوق عقب ماشینم بیار.سوییچ تو جیبمه.
فرید رو فرستادم پی نخود سیاه و چون میدونستم هرچی بگذره کمتر میشه سوپرایزش کرد به پسرا گفتم-بدویین کیکو از جعبهاش دربیاریم و شمعهاشو روشن کنیم.
دیاکو-چیشده؟
-تولد فریدِ.ماشینت نبود جلو در!
دیاکو-بردمش خونه و بعد اومدم.
-برو فرید رو یکم معطل کن.
دیاکو-اوکی!
شوان-فرید مث همیشه همه چیو خراب کرد.قرار بود سوپرایز شه ولی گمونم تاحالا فهمیده!
-نه بابا فرید این وقتا خنگ میشه.بادکنکارو بیارین.ژوان تو برقو خاموش کن.سارا بچهها کجان؟
سارا-جفتشون خوابیدن.
-خوبه.دارن میان.یک...دو...سه...
درباز شد و فرید و دیاکو تو چهارچوب در قرار گرفتن.
-تولدت مبارک...
شوان-تولدت مبارک...
ژوان-تولدت مبارک فرید...
-تولدت مبارک...
فرید با چشای براقش نگامون کرد و اومد جلو.خریدهارو گذاشت زمین و خمشد بدون حرف شمعارو فوت کرد.ژوان برقارو روشن کرد.
دیاکو-تا باشه ازین سوپرایزا:).
فزید-انتظارشو نداشتم!فک میکردم مث سالهای قبل یادت رفته!
شرمنده گفتم-خودت ک میدونی من تو یادآوری تاریخا یکم مشکل دارم.
فرید کیک رو از دستم گرفت گذاشت رو میز و بغلم کرد-همینکه هستی من راضیم هیچی نمیخوام ازت.
لبخند زدمو گونشو بوسیدم.
-بیا کادوهاتو باز کنیم.
دیاکو-و کیک بخوریم!
-نخیر کیک میمونه برای بعد شام.ببر بزارش تو یخچال.
دیاکو-ای آدم ظالم.
-همینه ک هست.بشین فرید،پسرا بیاین!
شوان خوشحال باکس لگو رو درآورد و گفت-اگه دیرتر میومدی خونه واست کادوش میکردیم:*
فرید-همینم خوبه.ببینمش،لگو دزددریایی:)؟
شوان-قشنگ نیس؟
فرید-عالیه!ازکجا فهمیدی من اینو میخوام؟
شوان-آخه هروقت انیمیشنای لگو رو میبینی کلی خوشحال میشی و خوشت میاد:)
فرید-بیا بغلم ببوسمت.
شوان رو بغل کرد و سفت بوسید.بعدی ژوان بود.
ژوان-اینم کادو منه.
فرید-گِل؟
ژوان-این خاک رسه!چرخش و ابزاراش اونجاس سنگینه خودت باید سرهمش کنی!
فرید-وااااو!شما دوتا وروجک حسابی غافلگیرم کردین!بیا اینجا.
ژوان هم از ماچ و بوسه بینصیب نموند:*
فرید-حالا میمونه اون باکسی که دستت بود:)
-آره.بیا آروم و با احتیاط بازش کن.شکستنیه.
فرید سریع ولی محتاط بازش کرد.
فرید-خدایا!این...
-با همفکری پسرا انتخابش کردم.مطمعنم زود یاد میگیری:)
فرید-من خیلی ممنونم ازت.
دست انداخت دور گردنم دوباره بغلم کرد.
دیاکو-من که خبر نداشتم کادو نگرفتم برات ولی بیا منم ببوس حسودیم شد.
فرید خندید-توعم بیا.
دیاکو-اصن من تصمیم گرفتم منو به فرزندی قبول کنین.همش که اینجام.بچه خوبیم هستم.زیادم جا نمیگیرم قول میدم.
-چشم هاناجون روشن!
دیاکو-هاناجون کیه؟نمیشناسم.من فقط بابا کبریا و فرید رو میشناسم:)
-زبون درازی نکن.بریم شام بخوریم.
فرید-از بیرون پیتزا گرفتم اگه میدونستم برنامه داریم یهچیز بهتر میخریدم برات:)
ژوان-آخجون پیتزا:)
دیاکو-پیتزا بهترین غذای دنیاس:)
ژوان-بریم بریم بریم.
نشستیم دور میز.دوتا پیتزا خانواده بزرگ رومیز بود.
-یدونه بس بود.
دیاکو-یدونه واسه شماها بسه من چه گناهی دارم؟تازشم باید واسه سارا کنار بزارم.
فرید-کجا رفت؟
دیاکو-رفت پیش بچهها فک کنم یکیشون بیدارشده بود.
-سارا تعارف نداره باهامون هروقت بتونه میاد میخوره شماها بخورین.یکیتونم اون سس تند رو بده بهم.
فرید سریع سس تند رو بهم داد.این چندروز واسه تنوع منم که شده کلی طعمای مختلف ازش خریده بود که خسته نشم یجورایی فک کنم الآن میدونه چرا از سس تند استفاده میکنم.
شوان-فرید.
فرید-جونم؟
شوان-کی میری یاد بگیری ویولنسل بزنی؟
فرید-نمیدونم.باید برناممو خالی کنم و...
-فرید هفتهای یه جلسه نیم ساعتس باور کن وقتشو داری.توعم استعدادت خوبه زود یاد میگیری:)پیانو رو که زود یادگرفتی.
فرید-اونو از بچگی باهاش بودم.مامانم خودش بهم یاد داد معلومه که زود یاد گرفتم.
-خاله سعی کرده بود به منم یاد بده چرا من یاد نگرفتم؟
فرید-چون تو خنگی:)
-شانس آوردی تولدته وگرنه پارت میکردم😁🖕.
بعد غذا پسرا رو فرستادیم لگو فرید رو افتتاح کنن.پسرا شامل دیاکو هم میشه:)منم موندم کمک کنم به فرید ریخت و پاشهامون رو جمع کنه.
فرید-کیکو با چایی بخوریم یا قهوه؟
-من امروز قهوه خوردم الآن چایی میخوام.
فرید-الآن دم میکنم.
-زودتر کیکو بخوریم بریم بخوابیم.
فرید-خسته شدی حسابی.کیکو که خوردیم دیاکو رو میندازیم بیرون و میخوابیم.
پوکر نگاش کردم.یعنی یه درصدم منظورمو نگرفته بود:|
چای که دم کرد اومد بالاسرم و از پشت بغلم کرد.
فرید-کبی،خوبی؟
-خوبم.
فرید-واقعی یا واسه دل خوشکنک من میگی؟
-عزیزم من واقعاً خوبم.
فرید-سرتو ببینم؟
-خسته نمیشی روزی صدبار چک میکنی؟
فرید-ببینم خیالم راحت میشه!
کلامو درآوردم.
-ببین،هیچ فرقی نکرده!
فرید-موهاتو زدی باز؟
-امروز صبح تو حموم!
فرید-چراخب!؟
-یه جاهاییش هنوز کچل بود صبر میکنم همه باهم دربیاد.
فرید سر کچلمو بوسید-زود درمیاد:)
زود عقب کشیدم کلامو سرم کردم.
-بریم پیش بقیه.
فرید-باشه.
باهم رفتیم پیش بقیه،فرید رفت سراغ بچهها کمکشون کنه،منم رفتم ببینم سوان و توان درچهحاله.دیدم سارا توان رو بغل کرده و سوان از تختش آویزونه.
-بیداری تربچهی بابا؟
سوان-بابا بغل...
-بیا بغلم.
بغلش کردم و بوسیدمش-چرا بیداری قربونت برم؟
سوان-جیش داشتم:)
-جیش کردی؟
سوان-آره.
-خب پس باید بخوابی...
سوان-نه نه نه نمیخوام نمیخوام بابایی....
-اوم.شاید بتونم یکوچولو واست وقت بخرم.بریم کیک بدم بهت یکم.بعدش دوباره باید مسواک بزنی،قبوله؟
سوان-هووووورااااااا.
-هیسسس،جیغ نزن نخودچه خوابه!
سوان با حالت شیطونی انگشت اشارشو گرفت جلو صورتش و گفت-سوان ساکت میمونه!
-آفرین نورچشام.سارا من سوانو زود برمیگردونم.
سارا-مشکلی نیس.
سوان رو بردم پیش بقیه.
فرید-دخترم هم که بیداره.
-آره.
شوان-اینو چرا آوردی؟بازیمونو خراب میکنه.
دیاکو-ممکنه تیکههارو قورت بده.
-من نمیزارمش زمین شما بازیتونو ادامه بدین.
فرید-دیگه بسه کیک بخوریم دیاکو هم باید بره خونش.
دیاکو-چه پدرکشتگی با من داری آخه؟
فرید-کبریا خستس باید بخوابیم.
-خسته نیستم...
فرید-لازم نیس مراعات مارو بکنی معلومه که خستهای میدونی چندساعته نخوابیدی؟
بحث نکردم باهاش معلومه که حق با فرید بود.من بیشتر روز رو نشسته چرت میزدم و یا خواب بودم یا تو فکرش!الآنم چشام یکم میسوخت و خسته بودم.ولی قصد خوابیدن نداشتم.نه تا به هدفم نرسم:)سوان تو بغلم واسه رسیدن به لگوها دستو پا میزد و وقتی کیک دید رسماً رد داد یجوری شیرجه زد که لحظه آخر به زور تونستم نکهش دارم با سر نره تو کیک.
-نکن باباجون...نکن سوان،آروم...سوان...
سوان-کیک دوس دارم خو:)
لپ آویزونشو بوسیدم-منم تو رو دوست دارم.فرید کیک سوانو بده بچم دلش ضعف رفت.
فرید-بفرمایید.اینم کیک سوان خانوم.
سوان-خودم بخورم!
-من میدم بهت.
سوان-فرید بده.
فرید-بیا من بهت بدم قربونت برم.
سوان-نه بابا بده...
دیاکو-گیر آوردی باباهاتو فسقلی؟
سوان-داکو بده!
خندیدم-همینو میخواستی؟
دیاکو-عجب پدرسوختهایه این.
سوان-داکو!
دیاکو-بدش من.
سوانو گذاشتم تو بغلش.
-حواست باشه نره سمت لگوها.
دیاکو-حواسم هست.
فرید با کیک و چایی اومد کنارمنشست.ماگ چایمو از دستش گرفتم و نزدیک دماغم کردم.عطر هل و دارچین پیچید تو دماغم.
فرید درگوشم گفت-خوبی؟
سرمو گذاشتم رو شونش و گونمو مالیدم بهش-خیلی زیاد.
فرید-میبینم که پیشی ملوس وجودت برگشته:)
-فرید قبلاً هم گفتم بهت یبار دیکه بهم بگی پیشی میزنم ناکارت میکنم گفتم یا نگفتم؟
فرید-خب چیکار کنم این فریدی که میبینی عاشق پیشی کوچولوشع:)
-دوباره گفت!دوباره...
فرید با بوسیدن لبام ساکتم کرد ولی سریع عقب کشیدم و بهونه آوردم-جلو بچهها زشته.
فرید-خب شب که تنها میشیم:*
هیجانزده نگاش کردم و با خودم دو دوتا چهارتا کردم ببینم منظور واقعیش چیه و به این نتیجه رسیدم احتمالا منظور خاصی پشت حرفش نبود و خورد تو ذوقم.به شدت رفتم تو فکر و وقتی به خودم اومدم که دیدم دیاکو رو بدرقه کردم،سوانو خوابوندم و دارم میرم به پسرا شب بخیر بگم ولی هنوز نفهمیدم فرید منظوری داشت یا نه؟
شوان-بابا؟
-جونم؟
شوان-مرسی!
-چرا بابا؟
شوان-چون امروز خیلی خوب بود.
پتو کشیدم روش و سرشو بوسیدم.
-برای منم خوب بود مربام.خوب بخواب.
شوان-چشم:)
برقو خاموش کردم و پاورچین رفتم سراغ ژوان که اکه خواب بود بیدارش نکنم ولی دیدم نشسته رو تخت و تو دفترچش تند تند یچیزایی مینویسه.
-نمیخوای بخوابی پسرم؟
ژوان-چرا ولی اول باید اینو تمومش کنم.
نشستم کنارش-چی هست؟
ژوان-دارم اتفاقای امروزو مینویسم ک بعداً یادم نره،آخه خیلی روز خوبی بود دوست ندارم فراموشش کنم:)
آخه من قربون شکل ماه و روح قشنگ این بچه نرم؟
-بنویس عزیزدل من.بهت قول میدم کاری کنم ازین به بعد زیاد بنویسی:)
ژوان-میدونم خودم.تموم شد کارم.فردا کلاس نقاشی دارم تو منو میبری؟
-آره عزیزدلم.
ژوان-باشه.شب بخیر.
-شب بخیر خوب بخواب کلوچه.
پتوشو مرتب کردم و بوسیدمش و از اتاق اومدم بیرون.وقتی رفتم تو اتاق خودمون فرید داشت میخزید زیر پتو.
-فرید بیدار بمون تا من مسواک بزنم.
فرید-بیدارم عزیزم.
-زود میام.
سریع پریدم تو سرویس.به هر سختی که بود مسواک زدم.دهنم پر خون شده بود سریع آب کشیدمش و یکم دهانشویه قرقره کردم که طعم خونو از دهنم پاک کنم.البته خیلی سوخت ولی خب:)خودمو تمیز کردم که یکم طول کشید چون خیلی وقت بود اینکارو نکرده بودم ولی وقتی برگشتم فرید هنوز بیدار بود:)
فرید-کم کم داشتم نگران میشدم.
-شاید باید از نگران من بودن دست برداری؟
فرید-فعلاً نمیتونم.
-باشه وقت میدم بهت،ولی...
فرید-ولی چی؟
-شرط داره:*))))
فرید-چه شرطی؟
-میخوام امشب یکاری واسم انجام بدی،یکاری انجام بدیم:)
ایکیو ضعیفش نکشید.
فرید-هرکاری بخوای!
-اوکی بیا سکس کنیم؛)
فرید شوکه-چی؟
-سکس!میدونی چیه یا یادت رفته؟
فرید-ولی الآن وقت مناسبش نیس!
-به نظر من که مناسبه!
فرید-تو خسته و ضعیفی!نه نمیشه...
-من خستهام،بدنم ضعیف شده،قبول دارم،ولی هنوز میخوامش.
فرید-امکان نداره.اسرار نکن.
-فرید فقط یه دلیل منطقی واسه این رفتارت هست.تو از من چندشت میشه و منو نمیخوای؟!
فرید-چی؟معلومه که نه!
-من بیشاز حد لاغرشدم،کچلم،سرم زخم و زیلیه،دهنم طعم خون میده همش!
صدام با بوسیده شدن توسط فرید کاملاً خفه شد.حتی نزاشت عقب بکشم و با جفت دستاش سرمو ثابت نگه داشت.وقتی واسه نفس گرفتن یکم عقب کشید زمزمه کردم-انقد منو نبوس!
فرید-مگه نمیگی میخوای سکس داشته باشیم.اینم قبول کن پس.
آب دهنمو قورت دادم و نگاش کردم.پیشونیشو چسبوند به پیشونیم و گفت-غم نباشه تو نگات من هرکاری برات میکنم.طعم لباتم دوست دارم...هنوز میخوای...؟
-اینبار خودم دست بکار شدم و لباسو بوسیدم.حس خوبی داشت بدون نگرانی ببوسمش و فکر این نباشم که ممکنه روش بالا بیارم:')
فرید-کبی...
-هوم؟
فرید-من یه بلوجاب حرفهای بهت میدم و...
-نه نمیخوام.
فرید-خیلی وقته آنالسکس نداشتیم.الآن اصلا آماده نیستی و من نمیخوام بهت درد بدم...
-لطفاً!من میگم خودم میخوام چرا چونه میزنی؟بعدشم نمیگم همینجوری بیمقدمه تا دسته کن توم که!
فرید-اوکی چرا عصبی میشی؟
-لوب و کاندوم تو کشو هست...دربیارشون.من امشب هرطور شده یچیزی باید بره توم.تو نکنی از دیلدوهایی که واسم خریدی استفاده میکنم.
فرید-مگه هنوز اونارو داری؟
-آره فقط از جلو چشم برشون داشتم که تو یهو نزنه به سرت:)
فرید-ایبابا...
-خب چی میگی؟
فرید-باشه.من که هیچوقت حریفت نشدم.ولی باید به سبک من پیش بریم اگه حس کنم برات زیادیه تمومش میکنم.
-باشه.
فرید-قول؟
-قول!
فرید-اوکی.
وقتی با انگشتش آروم لوب رو کشید رو مقعدم از سرماش لرزیدم.
فرید-نگاه هنوز شروع نکرده تموم تنت لرزید!
-هیس،انقد حرف نزن و کارتو بکن.
فرید-از اولش معلوم بود امشب آخر و عاقبتم به کجا ختم میشه. دیدم هی لاس میرنی باهام فقط من خر نفهمیدم منظورت چیه.
یکمی لای پاهامو بیشتر باز کردم و فرید یه انگشتشو کامل داخلم کرد. متفکر پرسیدم-مثلاً اگه میدونستی میخواستی چه غلطی بکنی؟
فرید-هیچکاری نمیشد بکنم حداقل آمادگیشو پیدا میکردم.
یکم خودمو شل کردم و انگشت دوم راحتتر رفت داخل.
-هوم.من خودم آمادت کردم دیگه:)بعدشم تو همیشه اولش غر میزنی و عقب میکشی بعدش درست میشی...
فرید-تو الآن راحتی؟
-آره چرا نباشم؟
فرید-چون سومیو هم کردم داخلت و حتی اخممنکردی؟!
-واقعاً؟سومی رو متوجه نشدم!
فرید-جدی؟
-اوهوم.فک کنم آماده باشم.
فرید-ولی من مطمعن نیستم...
خودمو کشیدم عقب تا انگشتاش دربیان و گفتم-من آمادم.
برگشتم پشت و تو پوزیشن موردعلاقم قرار گرفتم.
-وسطش ساکت میمونی و آیه یاس نمیخونی فهمیدی؟
با بوسهای که روی کمرم نشست بهم نشون داد فهمیده:)سلاااااام:)
حال میکنید عجب پارت طولانیای شده؟
۳۷۰۰کلمه رکورد طولانیترین اپ اوبیمی:)
در اینجا لازم میدونم خاطرنشان کنم این مارت سفارشیه:*
@sayesar پیشنهاد داد از تولد استفاده کنم و خب واقعاً جاش خالی بود پس بخونید و لذت ببرین.
اگه پیشنهادهای دیکهای هم دارین که بتونم تو روند داستان اضافهاشون کنم خوشحال میشم بهم بگین.
با عشق
🧿پرپر🧿
ESTÁS LEYENDO
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻