همهجا ساکت بود،فقط صدای تیک تیک ساعت میومد،آروم چشامو باز کردم ببینم ساعت چنده،با دیدن عقربهها روی ساعت یازده جا خوردم.حتما دیشب ساعت خوابیده،گوشیمو از رو پاتختی برداشتم ببینم واقعا ساعت چنده،یازده و سه دقیقه!خوابم به کل پرید و دستپاچه نشستم،چرا ساعت زنگ نخورد پس؟برگشتم سمت جای خالی فرید،سوان هم نبود.بیخیال دسشویی و این حرفا رفتم سراغ اولین جایی که سر و صدا ازش بلند میشد.آشپزخونه،دیدم مامان وایساده پای گاز و چندتا قابلمه رو اجاقگازه و فر هم روشنه.
-مامان؟
مامان برگشت سمتم و مهربون گفت-ساعت خواب عزیزم؟
-خواب موندم،بقیه کجان؟
مامان-خواب نموندی!فکر فرید بود که ساعتتو غیرفعال کنه تا صبح بیدار نشی.خودش پسرا رو بیدار کرد و برد مدرسه،سوان رو هم برد که سر و صداش بیدارت نکنه.میخواست برگرده واسه رسیدن بابات اینا غذا درست کنه که من گفتم خیلی خسته میشه و غذا با من.حالا تو برو دستوصورتتو بشور یچیزی بخور یه ساعت دیگه باید بری فرودگاه.
-ولی آخه...
مامان-فرید نمیخواست تو وقتی کهربا میرسه خسته باشی میدونی خودت یکم باهم کل کل دارن منم کمکش کردم و چندساعت بیشتر خوابیدنت هیچ آسیبی بهمون نزد.برو قربونت برم.
گیج و سرگردون برگشتم تو اتاقم،یجورایی حس بدی داشتم و همزمان خوشحال بودم که فرید به فکرم بود حتی شده واسه کلکل با کهربا.
شمارشو گرفتم.با خنده جواب داد.
فرید-هی کبریا!هی چشام به گوشی بود کی بیدار میشی و زنگ میزنی!
-تو نمیتونستی قبلش خبر بدی بهم؟
فرید-خو خواستم سوپرایز شی!
لبامو فشار دادم و گفتم-خیلی وقت بود ازینکارا نکرده بودی.
فرید-حالا که کردم،فقط کاش اونجا بودم قیافتو وقتی ساعتو دیدی میدیدم.
-اکه اینجا بودی میزدمت!
فرید-میدونم.
-پسرا راحت بیدار شدن؟
فرید-همهچیز خوب پیش رفت فقط ژوان یکم اذیت کرد میخواست بیاد بیدارت کنه که نزاشتم.
-دعواش که نکردی؟
فرید-فقط یکم گوششو پیچوندم.
-فریییید!
فرید-تقصیر من نیس این توله خیلی وابستت شده.
-دعا کن نبینمت!سوان کجاس؟
فرید-به جز خوردن و خوابیدن کار دیگهایم میتونه بکنه؟نه یه لحظه صبر کن!بلده برینه تو خودش و عر بزنه!
-خیلی بی ادبی جلو بچه درست حرف بزن!
فرید-خداروشکر فعلا گوشش نمیشنوه پس دلم میخواد بگم چه تخم سگیه!
-فریییید.
فرید-این بچه داره عر زدنو شروع میکنه کاری نداری؟
-حواست باشه به موقع بری دنبال پسرا.مواظب خودت باش
فرید-باشه عزیزم.خدافظ
-خداحافظ.مامان نگران خراب شدن غذاهاش بود واسه همین حاضر نشد باهام بیادتک و تنها رفتم فرودگاه.یه دسته گل قشنگ خریده بودم ، فقط مونده بود هواپیما بابااینا بشینه.خیلی استرس نداشتم،یجورایی واسم عادی شده بود فقط دعا میکردم این مدت باز کهربا حرفی نزنه و فرید قاطی نکنه و همهجا رو بهم نریزه!همین!انتظار زیادی نیست...
انقد تو خودم بودم که نشنیدم اعلام کنن ولی به خودم اومدم دیدم شلوغ شده همه دارن همو بغل میکنن!این همه بغل و ماچ و بوس قطعا کار ما ایرانیهاس پس بلند شدم کردن کشیدم،اولین نفر پارسا رو دیدم با اون قد بلندش کاملا میشد پیداش کرد.خوشحال از موفقیتم تقریبا دویدم سمتشون.پارسا برعکس قد بلندش اصلا تیز نبود و آخرین نفر متوجه حضورم شد.اولین نفر کهربا بود که چمدونشو ول کرد و هم قدم باهام اومد جلو و محکم بغلم کرد.
-دلم برات تنگ شده بود کهربا.
موهامو بهم ریخت و گفت-من بیشتر!
بابا-بسه دیگه انگار نه انگار ما منتظریم.
-سلام باباجون😁
بابا یجوری عصبانی بود جرعت نکردم بغلش کنم فقط دست دادم بهش و وقتی پارسا رو بغل کردم در گوشش گفتم-باباچراعصبانیه؟
پارسا-زنشو این همه وقت دزدیدی چشم دیدنتو نداره!
اوه.
کهربا-تنهایی؟
واسش توضیح دادم مامان و فرید کجان و باهم راه افتادیم.
تو ماشین هم بابا حاضر نشد جلو کنار من بشینه و کهربا پیشم نشست.
کهربا-چه ماشین خوبی داری!
-اوهوم،کادو تولد فریده.
کهربا-از فرید بعید نیست ماشین کادو بده.
-نه!درواقع من اینو واسش خریدم!
کهربا پوکر-بعد چرا دست خودته؟
-چون فرید عمرا حاضر شه ماشینشو ول کنه پشت این بشینه از اولم یجورایی واسه خودم خریده بودمش😎😅
پارسا اون پشت قهقهه میزد.
کهربا-پارسا بخدا ازین کارا واسه تولدم کنی میکشمت.
چقد لحن و حرفش آشنا بود😬دلم به حال فرید بیچارم سوخت.
-بابا شما خوبین؟
بابا😠-بدنیستم.
آروم گفتم-میخواین من با مامان صحبت کنم با شما برگرده؟حضور مامان خیلی برامون خوب بود و هست ولی من به شما فکر نکرده بودم😔.
بابا نرم شد و گفت-مامانت مث خودت و خواهرت یهدنده و لجبازه الکی سعی نکن.فقط این مدت ناراحتش نمیکنی!
-عِ بابا؟من کی مامانو ناراحت کردم؟
بابا-کلی گفتم.
-پس الآن خوبیم؟
بابا-آره.رانندگیتو کن.موندم کی به تو گواهینامه داده.
پوکر گفتم-من که خوب رانندگی میکنم!
پارسا-آره ولی خیلی محکم فرمونو چسبیدی تازه کاراشم اینجوری رانندگی نمیکنن.
-آها!میخواین یه دستی رانندگی کنم میکنم ولی بعدش هممون راهی قبرستون میشیم.
کهربا-خیلیم درست و اصولی رانندگی میکنه داداشم.تو به حرفشون گوش نده،از بچههات بگو.الآن سوان خونه پیش مامانه؟
-نه مامان تنهاس فرید سوانو با خودش برده.
کهربا-پسرات چیکار میکنن؟
-الآن میرن کلاس اول.جفتشون تمام وقت مشغولشیطونیان.
کهربا-شوان آروم بود که!
-آره ولی الآن فقط توهم آروم بودن و بچه خوب بودن رو داره...
کهربا-ویدا هم خیلی توهم عقلکل بودن میرنه درک میکنم.
لبخند زدم ولی تو دلم خداروشکر کردم مثل اینکه کهربا خوشاخلاق بود.
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻