:)

318 45 18
                                    

فرید-کبریاجانم؟عزیزدلم؟بیدارشو قربونت برم!
اهمیتی به قربون صدقه‌هاش نرفتم و چشم‌هامو بسته نگه داشتم.
-خوابم میاد.
فریر-عزیزم.من بچه هارو بیدار کردم.سوان رو بردم مهد و پسرا رو بردم مدرسه و تو تموم مدت خودتو زده بودی به خواب!
-نه واقعنی خواب بودم!حالام گمشو من حالم خوب نیس!
فرید-خب ما که داریم میریم بیمارستان همونجا یگم چکاپ شی ببینیم چرا حالت بده.
پتو رو کشیدم رو صورتم و از زیر پتو گفتم-کنسلش کن.
سعی کرد پتو رو از روم بکشه ولی خیلی تلاش نکرد.وقتی دید راضی نمیشم خودش اومد زیر پتو و بغلم کرد.
فرید-قربونت برم نگران چی هستی؟
-دلم نمیخواد ازم MRI بگیرن.
فرید-میدونی لازمه چک شی دیگه؟
-من که شیش ماه پیش چک شدم.
فرید-دکترت گفت به جای یک سال شیش ماه بعد بریم و امروز دقیقاً همون روزه!من امروز نمیرم شرکت میمونم پیشت‌.وقتی از بیمارستان برگردیم امروز میشه روز تو.هر جا که بخوای!هرچی که بخوای!خب؟ولی الآن نیاز دارم از تخت بیای بیرون چون تا لحظه‌ای که خیالم از بابت سلامتیت راحت نشه دلم آروم نمیگیره خب؟
پیشونیمو به سینش تکیه دادم و گفتم-باشه.
فرید-آفرین قربونت برم پاشو بریم دسشویی.
از زیر دستاش در رفتمو گفتم-خودم میتونم!
در دسشوییو بستمو بهش تکیه دادم.یه نفیس عمیق کشیدمو به خودم گفتم-تو از پس بدتر ازیناشم براومدی فقط خودتو جمع کن احمق!صبر فرید هم حدی داره قرار نیس با لوس کردن خودت به جایی برسی...
فرید-عزیزم داری با کی حرف میزنی؟
-هیشکی...
سریع کارمو تموم کردمو مسواک زدم و رفتم بیرون.فرید هنوز دم در منتظرم بود.
-چرا اینجا وایسادی؟
فرید-همینجوری.بریم صبحونه بخوریم؟
-بریم.
باهم نشستیم پشت میز.
-توان کجاس؟
فرید-خوابه.به سارا گفتم تا ما نرفتیم بیدارش نکنه.
-خوبه.
فرید-صبحونتو بخور ضعف نکنی!
و شروع کرد به ریختن یه خروار شکر تو ماگ قهوه‌ام.
-چیکار میکنی؟
فرید-قندخونتو میبرم بالا!
-بسه.قرار نیست غش کنم یا همچین چیزی!من خوبم و خوب میمونم.
فرید-قراره یه ساعت زیر دستگاه باشی و خودت میدونی چقد صداش اذیتت میکنه.یکم شکر واست خوبه.
-انقد بدبین نباش!چهل و پج دقیقه بیشتر طول نمیکشه...و این قهوه رو خودت بخور انقد شیرینه که از گلوم پایین نمیره.
بلند شد و محتویات ماگو تو سینک خالی کرد.
-انقد عصبی نباش.ببخشید که صبح یکم بچه‌بازی درآوردم.
فرید-عصبی نیستم.ناراحتم که مجبورم هلت بدم سمت چیزی که نمیخوای حتی اگه واسه خودت خوب باشه.
-متاسفم که تو همچین شرایطی قرار دادمت!خب؟پس ناراحت نباش:)من سیر شدم توهم انگار اشتها نداری بریم تا دیرمون نشده.
فرید-باشه.
تموم طول راه رو خمیازه میکشیدم.
فرید-دیشب خوب نخوابیدی؟
-چه انتظاری داشتی؟وقتی داشتم مسواک میزدم یهو از در میای تو میگی راستی کبی فردا باید بریم چکاپ!کامان!حداقلش باید از یه روز قبل بهم میگفتی....
فرید-ببین،من فقط نمیخواستم پریشونت کنم پس گفتنشو تا وقتی که میشد به تعویق انداختم.
-نمیدونم ازت ممنون باشم یا عصبانی؟
فرید-میتونی هردو رو امتحان کنی.
خندیدم.نه خیلی واقعی و از ته دل.استرس اینکه جرا دکتر دفعه قبلی چکاپ سالیانه‌ام رو به سالی دوبار تغیر داد و ممکنه جواب اسکن چیز خوب و دلخواهم نباشه داشت منو میکشت و بدتر ازون این بود که نمیتونستم استرسمو بروز بدم چون فرید قاطی میکرد و اوضاع بهم میریخت.پس فقط وانمود میکنم خوبم تا زودتر تموم شه.
-بعد اینکه از بیمارستان برگشتیم چیکار میکنیم؟
فرید-بچه‌هارو میپیچونیم.میریم رستوران،ناهار میخوریم،بعد مطمعن میشم حالت کاملن خوبه‌.میبرمت هتل‌.اونجا استراحت میکنی و نه چیزی بیشتر از این.میخوام تو سکوت و آرامش میخوابی و خبری از بچه‌ها نیست که بیدارت کنن و من هم ازت هیچی نمیخوام!
-اگه من ازت چیزی بخوام چی؟
فرید-هرچی که بخوای هروقت که بخوای!
-خوبه که اینو میشنوم.به هرحال من لازم ندارم بعد همچین صبح مضخرفی محیطمو عوض کنی!من یه ناهار آروم خانوادگی لازم دارم و یه چرت کوتاه که بعدش بچه‌ها بیان خوابمو بپرونن و البته که باید بدونی حس های بدمو هم میپرونن پس این چیزیه که لازم دارم.و البته،اگه تا شب از زور سردرد و مسکن به محض گذاشتن سرم رو بالشت خوابم نبره یکم هم تو رو میخوامت چون میدونی خودت...
فرید-طبق معمول منو گذاشتی آخر لیست.
خم شدم بازوشو گاز گرفتم.
فرید-خشونت؟در حد گاز؟نداشتیم!
-دوسش داشتی؟یدونه دیگه میخوای؟
فرید-نه ممنون.
-عجیبه.میگی تاحالا گاز نداشتیم ولی واقع تو خیلی زیاد گازم میگیری انقدی که جاش کبود میشه!
فرید-ببین اونا همش روی عشقه!!!
-و من گازت گرفتم چون وحشیم!؟
فرید-میدونی منظورم این نبود.
خندیدم-آره.شوخی کردم.
فرید-پوووف!ترسیدم فک کردم الآن باید یه منت کشی درست حسابی داشته باشم.
-نه نمیخوام امروزو خراب‌تر ازینی که هست بکنم.کی میرسیم؟
فرید-بیشتر از صدبار این راهو رفتیمو اومدیم!
-میخواستم بحثو عوض کنم تو هم نمیمردی بگی پنج دقیقه.
فرید-اوکی پنج مین دیگه میرسیم.تا الآن شده حدود چهار دقیقه.
آروم گفتم-فرید،به نظرت چرا دکتر خواسته به جای یه سال شیش‌ماه بعد واسه چکاپ برم؟
فرید-چیز مهمی نیست حتمن خواسته خیالمون راحت باشه.
-امیدوارم.
ازونجایی که یکم دیر کردیم به محض رسیدن فرستادنم که لباسامو دربیارم و لباس بیمارستانو بپوشم.دونه به دونه لباسامو درآوردم.بعدهم کفش و جورابمو و دمپایی بیمارستانو پام کردم.
-فرید میشه لطفاً بند این لباسو ببندی؟
فرید اوپد پشتم و همینطور که گره میزد گفت-تموم شد؟
-اوهوم.
فرید-حلقه...
-اوه.یادم نبود...
لبانو جنع کردمو حلقه رو درآوردم.
-گمش کنی میکشمت!
فرید حلقه رو کرد دستش و گفت-نگران نباش.بریم؟
-اوهوم.
چهل و پنج دقیقه‌ی مضخرف،پرسرو صدا،حوصله‌سر بر،اضطراب‌آور رو تحمل کردم و وقتی تموم شد انگار با طبل میکوبیدن تو سر بیچارم.
با قم‌های لرزون ازون اتاق لعنتی اومدم بیرون.
فرید-عزیزم؟خوبی؟
بهش تکیه دادم و گفتم-نه.
فرید-میتونی لباس‌هاتو عوض کنی؟
-نه.
فرید-اوکی...بیا اینجا دراز بکش من میرم دکترو پیدا کنم.
سرمو گذاشتم رو تخت و بابت نبودن بالشت به هر کی تو این بیمارستان کار میکرد فحش دادم تا بالاخره فرید با دکتر برگشت.
دکتر-هی کبی!خوشحالم میبینمت!
ولی من خوشحال نیستم...
-سرم درد میکنه.
دکتر-من همه چیز رو چک کردم خوشبختانه تو در سلامت کامل به سر میبری!
-پس چرا خواستین شیش ماه زودتر بیام؟
دکتر-شیش ماه اگه تو مشکلی داشته باشی میتونه جونتو نجات بده!پس من شیش ماه دیگه میبینمت دوباره!
-ولی...
دکتر-فکر نمیکنم وضعیتت مناسب بحث کردن با من باشه!درک میکنم بیشتر کسایی که مثل تو انقدر سخت با بیماریشون جنگیدن درست مثل تو از بیمارستان و محیطش فراری‌ان ولی این دلیل نمیشه تو از سلامتت غافل شی!الآنم برات مسکن تجویز میکنم یه چرت کوتاه بزنی سردردت رفع شده.
و رفت.
فرید-عزیزدلم؟کمکت کنم لباساتو بپوشی؟
-اوهوم.
فرید-سرت خیلی درد میکنه؟
-داره منو میکشه.
فرید خم شد رو زانوهاش تا شلوارمو پام کنه.
فرید-ولی عوضش خیالمون راحت شد که تو هیچ مشکلی نداری!عالی نیس؟
فقط سر تکون دادم.فرید هم مشغول کفش‌هام بود.
فرید-تو همچین روزی باید همچین کفشی میپوشیدی...کبی کلاسیک!
-دهنتو ببند و فقط کمکم کن.
خندید-باشه بداخلاق.
بلند شد بعد اینکه لباس پوشیدنم کامل شد فرید زیر بازومو گرفت که کمکم کنه.
-خودم میتونم.
بعد دو قدم دوباره تلاش کرد که دستمو بگیره،محکم‌ پسش زدم و عصبی گفتم-میگم خودم میتونم!
با صدای افتادن یه چیزی برگشتم و حلقمو دیدم که رو زمین میچرخه.
فرید-فقط میخواستم حلقتو بهت بدم‌
آروم گفتم-متاسفم...متاسفم...خیلی متاسفم.‌‌‌..
رو زانوهام خم شدم و حلقه رو برداشتم.
فرید-مهم نیست،میرم مسکنتو بگیرم...
با قدم‌های بلند دور شد ازم.انقد بدم میاد بعد این همه سال هنوز نمیدونه این وقتا میخوام تنها باشم و یکم زمان لازمه تا خودمو جمع کنم.حلقه رو گذاشتم تو جیبم و رفتم ببینم کجاس.
خیلی زود پیداش کردم.قوطی مسکن دستش بود و به دیوار تکیه داده بود.با دیدنم راست ایستاد و پرسید-بریم؟
لبخند زدم-اوهوم.
کوچیکترین اهمیتی به لبخندم نداد و پشتشو کرد بهم و راه افتاد.دویدم دنبالش-وایسا فرید انقد تند راه نرو من...
یهو وایساد،از پشت محکم خوردم بهش.
فرید-تو چی؟
-آخ.دماغم‌...
فرید-با حرص برگشت سمتم-دماغت...اوه!دماغت!
سرمو بالا گرفتم خون نچکه رو لباسم.
فرید-چرا مواظب خودت نیستی؟من بهت چی بگم؟
-هیچی نگو دستمال کاغذی میخوام‌.
فرید-خوبی؟
-معلومه که نه!سرم درد میکنه،داشتم سعی میکردم منت کشی کنم،آخرشم ختم شد به خونریزی بینی....
فرید-اگه انقد سگ اخلاق نباشی این چیزا پیش نمیاد.
-فرید من سرم گیج میره...
کمکم کرد بشینم‌.
فرید-همینجا بشین تا من برات یه چیز شیرین و دستمال پیدا کنم.جایی نرو میزنی خودتو داغون میکنی.
-باشه.
زود برگشت.
فرید-بزار کمکت کنم.
با دست تمیزم دستمالو رو صورتم نگه داشتم و فرید دستمو که خونی شده بود تمیز کرد و گفت-بیا فقط قهوه داشتن،شیرینه.
-خوبه.مرسی.
نشست کنارم.
فرید-خوبی؟
-اوهوم.پیشه اون مسکنو بدی من با قهوم بخورم؟
فرید-نمیتونی تحمل کنی؟تو ماشین آب هست یا اگه عجله داری میتونم زود واست بخرم.
-نه همین خوبه،بدش من دیگه نمیتونم تحمل کنم.
فرید-باشه‌.
دوتا باهم خوردم که باعث شد فرید عصبانی شه-داری چیکار میکنی؟دوتا؟
-فرید سرم درد میکنه خواهش میکنم هیچی نگو فقط پاشو ازین جا بزنیم بیرون.
فرید-باشه.
-دستمو هم بگیر.
فرید-حلقت کجاس؟
-تو جیبم.
فرید-چرا دستت نکردی؟
-میخواستم تو دستم کنی.
فرید-این لوس بازیا واسه چیه نمیگی گمش میکنی بعد به جون من غر میزنی؟
حلقه رو از جیبم درآوردم-همینکه گفتم‌!
فرید با آرامش حلقه رو دستم کرد و گفت-بفرمایید سرورم!امر دیگه؟
-فرید...میتونم نظرمو عوض کنم؟
فرید-راجب؟
-راجب اینکه بریم هتل؟هوم؟
با نیشخند گفت-بریم هتل؟پس اون آرامش و انرژی خانوادگی که میگفتی چی میشه؟
-باشه.
اخم کرد-باشه؟نمیشد یکم بیشتر اسرار کنی گوزوخان؟
شونه بالا انداختم-بیا بریم.
تو ماشین صندلیو خوابوندمو گفتم-رسیدیم بیدارم کن.
فرید-اون دستمالو از دماغت دربیار اول.
-نه هنوز خونریزیش بند نیومده.
فرید-اوکی.
چشم که باز کردم خبری از سردرد نبود و به نظر تو پارکینگ هتل بودیم.
-ساعت چنده؟
فرید-سه‌.
-چقد خوابیدم!چرا بیدارم‌نکردی؟
فرید-فکر میکردم مسکن ممکنه اثر نکرده باشه یا همچین چیزی.
-بچه‌ها؟
فرید-دیاکو سوان رو برداشت برد خونه پیش توان‌و اما پسرا رو برد خونه خودشون.
-خوبه.
فرید-میخوای بریم خونه؟
-نه.تا اینجا اومدیم بیا بریم چندساعت خوش بگذرونیم.
فرید-ببوس منو.
بی معلطلی خم شدم روش و بوسیدمش.
-خیلی دوستت دارم عاشقتم.
فرید-من بیشتر.
پیاده شدیم و یه اتاق گرفتیم.
فرید-خب...
-خب تو لخت شو منم دوش میگیرم زود میام!
فرید-میخواستم بگم گشنمه ناهار نخوردیم...!
-اوه،خب،راس میگی من گشنمه،پس من میرم حموم،تو لخت شو و ناهار سفارش بده!.
فرید خندید-یکی امروز حسابی هورنی شده.
-همینه که هست!.
لباسامو همونجا جلو چشم فرید درآوردم و انداختم یه گوشه و رفتم حموم،دوش گرفتم و تموم انرژی‌های منفی و بدمو دادم رفت و خیلی بهتر سرحال‌تر و تمیزتر حوله پیچیدم دور خودم و رفتم سراغ فرید.
-ناهارمون رسیده؟
فرید-ببشتر غذاهاشون تموم شده بود استیک و سبزیجات سفارش دادم.
-همینم خوبه.زود بخور.
فرید-بیا بشین کنارم خب.
-اومدم.
فرید-اول خودتو خشک کن سرما میخوری اینجوری.
نشستم کنارش و گفتم-خودش خشک میشه من گشنمه.
فرید حوله رو از دور کمرم کشید و شروع کرد به خشک کردن بدنم و گفت-تو بخور.
شونه بالا انداختم و شروع کردم.
فرید-انقد تند نخور دلت درد میگیره‌.
-توعم موهای منو ول کن بیا بخور.
فرید-حموم که بودی پسرا زنگ زدن؟
-خب؟
فرید-گفتم از حموم برگشتی زنگ میرنی بهشون.
-باشه پس گوشیتو بده من مال خودمو گم کردم.
فرید-تو ماشین جا گذاشتی.
-خوبه.
فرید-اول ناهارتو بخور.
-ولی...
فرید-همینکه گفتم.
-اوکی...
فرید برگشت کنارم.
فرید-خب...
-خب چی؟
فرید-خوشحالم سرحال شدی!
-من الآن سرحال و پرانرژی‌ام و بیشتر از همیشه دوستت دارم.
فرید خندید-چه ربطی داره؟
-ربطی نداره ولم خواست بدونی من چقد دوستت دارم.
فرید-باشه.
-اوم،فرید؟
فرید با دهن پر گفت-هوم؟
-ببخشید از صبح بداخلاقی کردم و حرصتو درآوردم‌.
فرید-تو هم منو ببخش که صبوری نکردم بیشتر اون اخلاق گندتو تحمل کنمو عصبی شدم.
خندیدم-باشه.پس بی حساب شدیم.
فرید-اوهوم.
-من سیر شدم حالا گوشیتو بده.
فرید-باشه.
گوشیشو از جیبش درآورد و انلاک کرد.شماره سوز رو گرفتم-هی سوز...
سوز-هی پسر بچه بپیچون خوش‌گذرون من!جواب اسکنت چیشد؟
-همه چی خوب بود.
سوز-خوبه،خوشحالم.
-منم،بچه‌ها اذیتت نکردن؟
سوز-نه اصلاً.
-خب میتونی گوشیو بدی بهشون؟
سوز-البته.فعلاً.
شوان-هی ددی!
از ددی گفتنش خندم گرفت-سلام پسری،خوبی قربونت برم؟
شوان-من خوبم...
ژوان-گوشیو بده بهم!بجنب!
-میشنوم ژوان.
ژوان-باباییی!
-چیشده کولوچه؟
ژوان-من امروز تو مدرسه A+ گرفتم!
-آفرین پسر باهوشم!تو چه درسی؟
ژوان-نقاشی!
-چون تو پسر با استعدادی هستی عزیزم!من بهت افتخار میکنم.
شوان-هی ددی!من همیشه A+ میگیرم!
-میدونم.به تو هم افتخار میکنم.خیلی دوستتون دارم.
شوان-کی میای دنبالمون؟
-دقیق نمیدونم.شاید هفت؟
فرید-هشت!
-هشت!
شوان-پس شامو بیرون بخوریم!
-باشه عزیزم.کاری ندارین؟
ژوان-نه.
-خداحافظ.
شوان-بابای.
ژوان-خدافس.
قطع کردمو لبخند زدم-به نظرم خوب بودن.
فرید-ازون نیش بازت معلومه.
-خوردی:)
فرید-اگه فک کردی من انقد دیوونم که مستقیم بعد غذا سکس کنم باید بگم نخیر!نیم ساعت دیگه میبینمت:)
-نههههههههه.
فرید-آرهههههههه.
-حوصلم سر میره.
فرید-گوشیم دستته میتونی سرگرم شی باهاش.
-چیکار کنم؟پورن ببینیم؟
فرید-این حجم از منحرف بودنت تو ذهنم نمیگنجه!وات د فاک؟
-به تو چه خودت اجازه دادی هرکاری میخوام بکنم.
فرید-کی؟
-حالا یه چیزی تو این مایه ها!پورن هاب؟
فرید-باشه!
هلم داد کنار که جا باز شه براش و گفت-خب چی میخوای؟
-نمیدونم بریم صفحه اصلیش ببینم چه خبره.
-این چطوره؟
فرید-نه نگاه کن اینی که تاپه حس بدی بهم میده.
-اوکی.این چی؟
فرید-اه اه این چیه؟
-باشه.این چی؟
فرید-داره مشتشو میکنه تو کون طرف کجاش جالبه؟
-بیا خودت انتخاب کن!
فرید گوشیو از دستم گرفت و گفت-دفعه بعدی که حوس پورن دیدن کردی جایی باشه که حداقل لبتاپ دستمون باشه آخه با گوشی؟
-با امکانات کنار بیا احمق.
فرید-توعم که حرف خودتو میزنی همش!
بعد یه جستجوی هشت صفحه‌ای فرید بالاخره از یه کدوم خوشش اومد.
فرید-نظرت؟
-خوبه همینو پلی کن.
با دقت شروع کردیم به دیدن.همه چی خیلی زود پیش میرفت و خیلی زود‌تر از چیزی که فکر میکردم تحریک شدمو راست کردم.آروم در گوش فرید گفتم-انتخابت حرف نداره‌‌‌...
و کمربندشو باز کردم و دستمو بردم داخل شلوارش‌.
فرید صفحه پورن‌هابو بست و گوشیشو انداخت یه گوشه و منو کشید سمت خودش.نشستم وسط پاهاش و پیشنهاد دادم-بلوجاب؟
فرید-چراکه نه؟
زیپ و دکمه شلوارشو باز کردمو فقط درحدی که لازم بود آلتشو بیرون کشیدم.هنوز کامل راست نشده بود،لبامو با زبونم خیس کردمو رفتم تو کارش.هنوز بیست ثانیه نگذشته بود که فرید موهامو کشید و مجبورم کرد ولش کنم.با نگاه چه مرگته جوابشو دادم و اونم انگشت اشارشو کرد تو چشمم و گفت-دندون نزن چرا انقد سخته برات؟
-مگه عمدن دندون میزنم؟!
فرید-باشه،پس خیلی ممنون من نمیخوام!
خودمو کشیدم تو بغلش و در گوشش گفتم-هرچی تو بگی...
و دست انداختم دور گردنش و شروع کردیم به بوسیدن هم.یکم نگذشته بود که فرید دست انداخت زیر باسنم و هلم داد سمت بالا جوری که گردنم جلوی صودتش قرار گرفت و شروع کرد به مکیدن گردنم.آروم ازش پرسیدم-کاندوم داریم؟
فرید-اوهوم...ولی لب نداریم پس..!
دوتا از انگشتاشو جلو دهنم گرفت.دهنمو باز کردم و مکیدمشون و بعد دوباره رفتم سراغ لبهاش.فرید هم با انگشتاش باهام بازی میکرد و کمک میکرد آماده‌شم.
-اوکی‌.بسه فکر کنم آمادم‌.
فرید-میخوای...؟
-نه همینجوری خوبه.
یکم خودمو بالا کشیدم تا فرید از کاندوم استفاده کنه و بعد با کمک و هدایت دست‌های فرید نشستم روش!
-آااوخ...
فرید-چیشد؟
-اینجوری خیلی عمیق تر از همیشس.
فرید-چون من همیشه مراقبم خیلی بهت فشار نیارم.
یبار خودمو بالا کشیدمو دوباره به سمت پایین.
-الآن خیلی قدرتو میدونم.من پشیمونم بیا برگردیم به حالت همیشگی...
فرید-ولی من این تنوعو دوست داشتم!
چشامو بستم و دوباره تلاش کردم ولی درد داشت.به خودم اومدم دیدم فرید بدون اینکه بکشه بیرون منو چرخوند و گذاشت رو تخت و خودش روم خیمه زد.
فرید-اینجوری خوبه؟
کشیدمش سمت خودم و بوسیدمش-عاشقتم.
فرید-من بیشتر...حالا بیا بیشتر ازین وقتو تلف نکنیم!
یکم جابجا شدم-چرا که نه.
کمتر از یه دقیقه طول کشید که بیام‌.
فرید-من اشتباه میبینم یا جدی جدی اومدی؟
خجالت زده گفتم-گمشو!پیش میاد خب؟
فرید-من هنوز کلی مونده تا بیام!
-میدونم!یه دقیقه هیچی نگو.
با دست کاممو از رو شکمم پاک کردمو گفتم-خب میتونی شروع کنی!
فرید-ولی‌...
-ولی و کوفت خودم اجازه دادم بهت.
فرید-باشه ولی خودت خواستی...
-صبر کن بچرخم.
به پشت چرخیدم تا اگه باز زود اومدم بیشتر ازین آبروی خودمو نبرم.چه مرگت شده مرد؟یه دقیقه؟یه دقیقه؟پتو رو بغل کردمو گفتم-میتونی شروع کنی.
فرید یکی از دستاش رو گذاشت رو کتفم و دوباره واردم شد ازونجایی که تازه اومده بودم خیلی حساس‌تر از همیشه بودم و خب،یجورایی باحال بود.
فرید-کبی...من دارم میام.
-من فک کنم یکی دوبار دیگم اومدم تو راحت باش.
بعد اینکه ارضا شد و کنارم دراز کشید و پرسید-جدی گفتی؟
-دفعه دومو مطمعنم ولی دفعه سوم هیچی واسه خارج شدن ازم نمونده بود ولی تقریباً فکر میکنم به ارگاسم رسیدم.
خندید-میبینم که زودانزالی گرفتی!
زدمش-خودتو مسخره کن!فقط یبار اتفاق افتاد همچین چیز مهمی نیس!
فرید-میدونم.بیا بغلم.
-باید خودمو تمیز کنم.
فرید-بعدن خودم تمیزت میکنم یکم استراحت کن.
-ولی...
فرید-هیس،چشاتو ببند.
چشامو بستم و سرمو رو سینش محکم کردم.فکر نمیکردم بتونم بخوام ولی زودتر از اونکه فکرشو بکنم خوابم برد و وقتی بیدارشدم که فرید سعی میکرد با حوله روی شکممو تمیز کنه.ازونجایی که خیلی خشن اینکارو میکرد با صدای گرفته گفتم-آرومتر.
فرید-اوپس بیدار شدی؟
-میگم آرومتر!داری پوستمو میکنی!
فرید-اوم درمورد اون باید بگم چون خشک شده مجبورم!
-ولم کن میرم دوش میگیرم.
فرید-فقط زودتر وقت نداریم.
-ساعت چنده؟
فرید-هفت و نیم.
-چقد خوابیدم!
فرید-اوهوم فکر کنم هنوز اثر مسکن‌ها تو تنت بود.میگم الآن سرت درد نمیکنه؟
-نه خوبم.
دستمو گرفت بلندم کرد.چون تا چند لحظه قبلش خواب بودم  سرم گیج رفت و محکم گرفتمش نیفتم.
فرید-چیشد؟
-هیچی...تو نمیای؟
فرید-من قبل اینکه بیدارت کنم رفتم.
-باشه پس منم زود میام.
زیر دوش سعی میکردم بدنمو تمیز کنم که فرید درو باز کرد و اومد داخل-میگم کبی؟
-هوم؟
فرید-میگم بیخیال سوان و توان شیم براشون شام میبریم.
-نه!
فرید-پسرا خوشحال میشن یه شام چهارنفره بخوریم!
دست گذاشت رو نقطه‌ضعفم.
-ولی...
فرید-دیاکو و سارا پیششونن و مطمعن باش به اونا بیشتر از ما خوش میگذره.
-باشه.
فرید-خیلی درگیر به نظرت میرسی کمک میخوای؟
-باید میزاشتی همون موقع خودم رو تمیز کنم.
فرید-خسته بودی خب...منم یکم خسته بودم البته!
لبخند زدم-خسته نباشی.کارم تموم شد اون حوله رو بده بهم.
آبو بستم و فرید با حوله اومد جلو و کشید از نوک پاهام تو موهام و خشکم کرد.
فرید-بهت اعتماد ندارم همینجور خیس لباس میپوشی سرما میخوری...
‌-دستت درد نکنه.بریم زودتر دیر شد.
فرید-حالا که نمیریم خونه دنبال بچه‌ها وقت داریم عجله نکن.
با همه‌ی اینا حدود پنج دقیق دیر رسیدیم.وقتی زنگ درو زدم سوز گفت برم داخل تا بچه‌ها آماده شن منم قبول کردم.به محض اینکه داخل شدم کری دوون دوون خودشو به پاهام رسوند و ازم آویزون شد،منم عین خر ذوق کردم.
-هیییییی کری کوچولوی من چطوره؟قربونت برم شیرینی من.
بغلش کردم و تند تند صورتشو بوسیدم اونم غش‌غش میخندید و خودشو لوس میکرد.
اما-هی کبی!
-سلام اما.سوز و بچه‌ها  کجان؟
اما-شوان لباساشو کثیف کرده سوز داره کمکش میکنه از لباسای وندی بپوشه.
کری دست انداخت تو دهنم،با آرامش دستشو درآوردمو بوسیدم و گفتم-نکن قربونت برم.
اما-عاشق رفتارت با کری‌ام خیلی آروم رفتار میکنی باهاش.اونم برعکس شیطونیاش با بقیه پیشت خیلی آرومه.
خندون گفتم-چون کری عشق منه.مگه نه کوچولو؟مطمعنم یه روزی باعث افتخار ماماناش و من میشه!
اما-و تو؟
-خب وقتی آدم خیلی موفق و معروفی شه و بخوان زندگی‌نامه‌اش رو بنویسن ازش میپرسن معنی اسمش چیه و از کجا اومده.اونم میگه یه پدرخونده‌ای داشتم که خیلی گل بود و مامانم اسم اونو گذاشت روم.مگه نه فسقلی؟
کری گنگ نگام میکرد و معلوم بود هیچی نفهمیده که باعث شد لپشو محکم‌تر از همیشه ببوسم-قربون اون آب دهن آویزونت.
اما-من دوست ندارم بچم سلبریتی شه.
-ولی کری قرار نیس یه سلبریتی معمولی باشه.قراره یه آدم موندگار و همیشگی باشه مث انیشتن یا ماری کوری.
فرید-کببی.چقد لفتش دادی.سلام اما.
اما-خب زودتر میومدی داخل موندی تو ماشین که چی شه؟
فرید-فک نمیکردم انقد طول بکشه.
ژوان-سلام...
-سلام کولوچه.شوان کو؟
ژوان-سوز داره خشکش میکنه.
-چی؟چرا؟
ژوان-لیوان شیر برگشت روش.الآن میان.
-خوبه.پسرای خوبی بودین؟
ژوان-من پسر خوبی بودم ولی شوان اعصابش خورد بود و کلی بداخلاقی کرد.
:|-چرا؟
اما-امروز وندی خونه باباش بود شوان ناراحت شد که اینجا نیست.
-اوه اصلا یادم نبود امروز سه شنبس!
اما-مهم نیس.
سوز-کبببببی!
کری رو گذاشتم تو بغل فرید و رفتم سمت سوز-سوز!
محکم بغلش کردم و در گوشش گفتم-دلت برام تنگ شده بود؟
سوز-آره دیوونه.
خندیدم که با مشت زد تو شونم و گفت-حالا همه رو میپیچونی میری با فرید خوش‌گذرونی؟
کشیدمش یه گوشه و آروم گفتم-صبح یکم مضطرب بودم به خاطر بیمارستان و این حرفا یکم زیادی بد رفتاری کردم باهاش.ولی خیالت راحت یجوری تو تخت از خجالتم دراومد که کاملن بی حساب شدیم!
سوز-الآن وقت نداریم ولی فردا از سیر تا پیازشو برام تعریف میکنی!
-فردا چه خبره؟
سوز-اما بچه‌هارو میبره خونه مامانش تا به مامانبزرگشون سر بزنن منم که میدونی زیاد راحت نبودم گفتم نمیام به آدام هم خبر دادم قراره فیکا داشنه باشیم.
وقتی دید عین خنگا نگاش میکنم گفت-نمیدونی یعنی چی؟
-نه!
سوز-دور هم جمع میشیم حرف میزنیم و یه چیزی میخوریم.بدون حضور بچه‌ها بیا پشت در ببینم یکی دوتا بچه راه انداختی دنبال خودت رات نمیدم.
-باشه.پس فردا میبینمت!
سوز-ساعت چهار!
-اوکی.من برم.
گونشو بوسیدم-فعلا!اما خدافظ...
واسه کری هم دست تکون دادم دیده بودم فرید و پسرا زودتر رفته بودن پس یه راست رفتم تو ماشین.
-شوان عزیزم؟
شوان-هوم؟
-خوبی؟
شوان-اوهوم.
نگاه به لباس‌های وندی انداختمو گفتم-یادم باشه فردا لبلس‌های وندی رو ببرم پس بدم.
فرید-فردا چه خبره؟
-هیچی یه دور همی سادس.حرف بزنیم یه چیزی بخوریم.یه اسم عجیب غریبی هم داشت که یادم نیس.میکا؟پیکا؟
فرید-فیکا؟
-اوهوم.تو معنیشو میدونستی؟
فرید-جز رسم و رسوم سوئدِ.
-استاد همه‌چی دونِ من.
فرید دستمو گرفت سمت خودش و بوسید‌.
شوان-هنوز از هم سیر نشدین که انقد چندش نباشین؟
برگشتم پشت و گفتم-چرا انقد بداخلاقی مربا؟گشنته؟
شوان-یکم.
-خب خبر خوب اینکه نمیریم خونه دنبال بچه‌ها مستقیم میریم شام میخوریم.
ژوان-چرا؟
-خب چون میخوام یه شام چهارنفری بی دردسر و آروم با پسرام داشته باشم.دوست نداری؟
ژوان-عاشقشم!
-توچی شوان؟
شوان-بد نیس.
زیر لب بابت بداخلاقیش غر میزدم که فرید گفت-سر صبحی تو هم همین بودی.
-به این شدت؟من کلی خودمو بابت صبوری کردنم تحسین کردم که.
فرید-یکم هندونه بزار زیر بغلت!
-ممنون به اندازه کافی ازش هست:)






سلاااام:)
دوستتون دارم.
خداحافظ:)
🗽پریا🗽

ObiymyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora