newyear

1.3K 144 7
                                    

از سر و صدا متنفرم ولی الآن درست تو مرکزش نشستم.
کهربا و مامان بلند بلند حرف میزنن و میخندن، فرید و پارسا و بابا بلند صحبت میکردن و اوج فاجعه، ویدا و ویهان، دوقلوهای کهربا و پارسا بودن، وروجک‌های آتیش‌پاره بی وقفه بالا و پایین میپریدن، جیغ میزدن، موهامو میکشیدن و خلاصه گند زده بودن به اعصابم، به شدت هم حلالزاده بودن تا فکرشون رو کردم پریدن روم.
ویدا_دایی؟
_هان؟ویهان دستتو از چشو چالم در بیار.
ویدا_یه سوال بپرسم جوابمو میدی؟
_بپرس! نکن پدرسگ!
پارسا_دههه!
ویدا_دایی تو پیرپسری؟؟؟
_کهرببببا!
کهربا_چیه چی شده؟
_چرا جلو این دوتا ورپریده به من میگی پیر پسر؟ فقط و فقط ۲۷سالمه!
کهربا_آیندتو دیدم داداشم، آیندت!
_کهربا!!!!
کهربا_مگه دروغ میگم؟کدوم پسری تو ۲۷ سالگی حتی دوست دختر هم نداره ک تو یکیش باشی؟؟؟
_فرید!
فرید_من۲۸سالمه.
_بفرما،رکورد منم زده بعدشم، توجیه نکن حق نداری راجع به من و زندگیم جلوی بچه‌ها حرف بزنی من میرم حموم.
ویدا رو گذاشتم رو مبل و یه چشم غوره جانانه به ویهان پدرسگ رفتم و وارد حموم شدم، تفریح موردعلاقم حموم رفتن بود، مثل اردک ساعت ها تو وان مینشستم و البته دوش هم باز بود و آب میریخت روم،درسته که وان لبریز میشد و سرریز می کرد ولی حس معرکه‌ای داشت، حس خوب برای مامان قدم زدن زیر بارون، برای کهربا خرید کردن، برای بابا نفس عمیق کشیدن تو بوی چسب و بنزین، برای فرید کندن جوش و زخم و برای من هم حموم کردن به روش خودم.
انقدر تو آب موندم تا فرید اومد دنبالم.
فرید_کبریا بیا شام.
_دارم میام.
تا جایی که میتونستم لفتش دادم و بعد دیگه مجبوری تمومش کردم،سر میز شام کنار فرید نشستم،سبزی پلو با ماهی داشتیم، به ناچار یکم سبزی پلو ریختم واسه خودم.
مامان_ماهی بخور پسرم.
_نه ممنون.
مامان_می‌خوای من برات تمیز کنم؟
سقلمه به فرید که داشت میزو گاز میزد زدم و گفتم نه ممنون.
فرید چغولیمو کرد_چندماهه ماهی نمیخوره.
_فرید!
فرید_باشه نمیگم.
مامان_فرید!
فرید_باشه میگم، چندماه پیش رفتیم غذای چینی خوردیم، اونجا یه تیغ ماهی تو گلوش گیر کرد، مجبور شدیم بریم بیمارستان درش بیاریم.
_بدبختی من برات خنده داره؟
فقط ابرو انداخت بالا و به ریشم خندید.
بعد سال تحویل فرید رفت عیدی‌هایی که از طرف خودش و خودم خریده بود آورد خودش هم تقسیم کرد، همه چیز اوکی بود تا اینکه کهربا کرمشو ریخت_راستی،نگفتی؟؟؟
_چیو؟
کهربا_اینکه با کسی آشنا شدی یا نه؟؟؟
_ن...
فرید_با یه نفر آشنا شده.
جاخوردم.
فرید_اسمش یاقوته!

چطور ممکنه با ینفر آشنا شده باشم که حتی اسمشم نشنیدم؟؟؟؟
_فرید...
مامان_به به! چه اسم قشنگی.
کهربا_پس چرا نگفتی؟
_من...
فرید_فعلاً که تازه آشنا شدن! مگه نه کبریا؟؟؟
با حرص گفتم:بعله فرید!!!
مامان_از دستش عصبانی نشو، حالا ما غریبه بودیم؟
_این چه حرفیه مامان!
مامان عصبانی شد و بابا که از خستگی نشسته خواب بود دیگه تا آخر شب که بریم بخوابیم حرف حرفه منو دختری بود که نمیشناختم.
آخرشب وقتی بالاخره با فرید تو اتاق تنها شدم بالاخره تونستم بتوپم بهش:یاقووووت؟؟؟
فرید_آروم باش برات توضیح میدم، اسمش هست یاقوت، پرستاره، باباش مدیرعامل شرکتمه!
_چرا فکر کردی بااهاش قرار میزارم؟
فرید_باید ببینیش، بی نهایت شبیه خودته، هم اخلاق و هم رفتار! تو یه قرار برو، اگه خوشت تیومد برش میدارم واسه خودم.
حتی از تصورش هم قابم گرفت و ناراحت شدم_داریم در مورد یه آدم صحبت می کنیم برش میدارم واسه خودم یعنی چی آخه؟
فرید_قبول کردی؟
_نه.
فرید_وقتی گیر دادی بیام تونستی قانعم کنی مگه نه؟
_آره.
فرید_کوتاهم نیومدی!
_آره!
فرید_منم کوتاه نمیام می‌خوای بخواه نمی خوای هم آش کشک خالته، حالا چی؟ میزاری؟
_چی میزارم؟
فرید_در کونِ من! قرار دیگه!
با بالشت کوبیدم تو صورت بچه پررو.
_خیله خب، ببینم چی میشه، فعلاً بیا بخواب.
اومد کنارم دراز کشید، تختم دونفره بود و شبایی که اینجا بودیم کنار هم می‌خوابیدیم.

اومد کنارم دراز کشید، تختم دونفره بود و شبایی که اینجا بودیم کنار هم می‌خوابیدیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ObiymyWhere stories live. Discover now