نگاه روی نور نقرهای مهتاب قفل بود.چقد ماه ازینجا قشنگتره.و ستارهها،تاحالا تو تموم عمرم انقدر ستاره ندیده بودم و این قابل ستایش بود!
سوزی-کبی؟
-هووووم؟
سوزی-مستی؟
-هان؟نه!من مشروب نمیخورم.
سوزی-آها.داری به چی فکر میکنی؟
-به اینکه چقد اینجارو دوست دارم.
سوزی-منم،دلم میخواد تا ابد اینجا بمونم.
کنارم دراز کشید و سرشو گذاشت رو بازوم.
یکم باهم تو سکوت به ستارهها نگاه کردم تااینکه آدام با خبرای دسته اولش اومد.
آدام-کبی کبی کبی؟
-هوم؟
آدام-میبینم که جمعتون جمعه!کبی لنگاتو جمع کن منم دراز بکشم.
خودمو یکم جمع و جور کردم و آدام سمت دیگهام دراز کشید.
آدام-حدس بزن کی امشب داره یه شب رمانتیک آماده میکنه؟
-کوین؟
آدام-نخیر اون وقت دیگه به تو ربطی نداشت!
-فرید؟!!!!
آدام-راه افتاده از تو تک تک اتاقا هرچی شمع بوده جمع کرده.
سوزی-اگه میخواست سوپرایزش کنه که نباید میگفتی!
آدام-من از سومرایز متنفرم ینی چی که بدون آمادگی بری وسط همچین ماجرایی؟الآن کبی وقت داره دوش بگیره و آماده شه.جدی امروز چندساعت زیر آفتاب بودی؟
سریع جفتشونو کنار زدم و گفتم-واسه دوش گرفتن به لباسام نیاز دارم و نمیتونم برم تو اتاقمون سوپراز خراب میش...
حرفم با ریختن آبپرتقال رو صورتم قطع شد.شوکه گفتم-وات د فاک؟
سوزی-بهش میگن موقعیت اورژانسی تو برو دوش بگیر ماهم میگیم عجله داشتی و از فرید میخوایم بهت لباس بده.
-نابغهی بدجنس!من رفتم به فرید بگین حواسش به سوان هم باشه.
آدام-برو دیگه.
رفتم تو حموم و درو بستم.یادم اومد شامپوهامو هم نیاوردم ولی با دیدن یه شامپوی خوشگل و خوشبو پشیمون شدم.حتما واسه سوزه بعدا بهش میگم.سریع آبو گرم کردم و رفتم زیرش.داشتم موهامو آب میکشیدم که فرید لباسامو آورد.
فرید-کبریا؟لباساتو میزارم اینجا.
-دستت درد نکنه.
فرید-خوبی؟
-آره چیز مهمی نبود یکم آبمیوه ریخت روم فقط.
فرید-کلاً میگم!
-آها.عالیم!
فرید-خوبه،کارت تموم شد بیا رو عرشه اونجا منتظرتم.
-باشه.
فرید-مستقیم بیا اونجا منتظرم نزار.
-حله فرید.
ای آدم ضایع!مستقیم بیا😂.کارم که تموم شد با سشوآری که تو حموم بود و مطمعن نبودم واسه کیه موهامو خشک کردم که فرید غر نزنه نمیخواستم هیچی حواسمونو پرت کنه!به قول خودش مستقیم رفتم پیشش.عینک مطالعه رو چشاش بود و کتاب میخوند😒یجوری گفت بیا فکر میکردم چهارچشمی چشم به راهه نه که بشینه بیخیال کتاب بخونه🖕.نشستم کنارش و پاهامو گذاشتم رو میز.بدون اینکه تغیری تو حالتش بده فقط گفت-عافیت باشه!
-مرسی.
سرک کشیدم ببینم چی میخونه دیدم کتابش یه زبونیه که نمیدونم چیه حتی.سرمو از بین دستی که کتابو نگه داشته بود رد کردم و گذاشتم رو پاهاش.بعد اینکار احتمال دو تا عکسالعمل مختلف ازش میرفت.اول اینکه کتابو پرت کنه تو اقیانوس و جیغ بزنه چرا حواسشو پرت میکنم!دوم اینکه هیچی نگه و به کارش ادامه بده.فرید البته حرکت سومو انجام داد.کتابو بست و دست کشید تو موهام و توجهشو داد بهم.
فرید-حالت خوبه قربونت برم؟
-فرید؟
فرید-بعله؟
-خسته نمیشی همش نگران منی؟خوبی؟بهتری؟درد نداری؟سرت گیج نرفت؟زندهای؟
لبخند زد-آخه من به فکرت نباشم تو کلاً بیخیال خودت میشی.بعدشم مگه بده من نگران عشقم باشم؟اذیتت میکنم؟
لبام کش اومد-نه بد نیست.اذیت نمیشم.
پیشونیمو چسبوندم به شکمش و ساکت موندم...
فرید-نمیخوای مثل قبل به آسمون نگاه کنی؟
-نه شکمتو بیشتر دوس دارم🤤😂.صداهای عجیبی ازش میشنوم.
فرید-خب گوشتو چسبوندی بهش معلومه میشنوی.
-میدونم.جالبه خوشم میاد.میگم اینجا خیلی ساکت نیس؟
فرید-بچههارو بردم خوابوندم.بقیه هم تو اتاق آدام دارن فیلم میبینن.
-هوم.ماهم بریم بخوابیم؟👀🙄.
فرید-خوابت میاد؟خستهای؟
-نه نه نه!گفتم بخوابیم نه که بخوابیم!
فرید-جفتشو عین هم گفتی!
-میخوای بگی تو متوجه فرقشون نشدی؟
فرید-معلومه که شدم!ولی خستم بیا امشب فقط بخوابیم!
ای بچه موذی پس میخوای رد گم کنی؟منم به بازی ادامه میدم.
-واقعا؟چه بد شد،ولی کاریش نمیشه کرد خب.پس من میرم پیش آدام داشتن فیلم میدیدن دیگه؟منم باهاشون میبینم.
دستمو کشید-نخیرم شما هیچجا نمیری بامن میای میخوابیم...
-اوکی حالا که اصرار میکنی.بریم.
دستمو گرفت و کمک کرد بلند شم.باهم رفتیم سمت اتاق دل تو دلم نبود ببینم چیکار کرده با اتاق.وقتی رسیدیم به در فرید عقب وایساد تا خودم درو باز کنم منم سعی میکردم دستام از هیجان نلرزه و معمولی درو باز کنم و تقریباً اینکارو کردم.با دیدن اتاق با اینکه آمادگیشو داشتم به شدت شوکه شدم.فرید جدی هرچی شمع پیدا کرده بود با خودش آورده بود و همشون روشن بود و رو تخت با گلبرگهای رز یه قلب بزرگ درست کرده بود.یه دسته گل کمی تا حدودی پژمرده هم کنارش بود.خندم گرعت و این بهتر ازین بود که گریم بگیره!
-فرید؟
از پشت بغلم کرد و فکشو گذاشت رو شونهام.
فرید-چطوره؟
چرخیدم سمتش-عالیه!چطور وقت کردی؟
فرید-اما کمکم کرد.درضمن گفت بار آخرت باشه از شامپوش استفاده کردی!
لبخند زدم.
-دوستت دارم.مرسی مرسی مرسی.
و محکم بغلش کردم.
فرید-یه لحظه صبر کن...
رفت و موزیک پلی کرد.تنها آهنگی که بلد بودم باهاش برقصم....
فرید-افتخار میدین؟
-البته!
دستمو گذاشتم تو دستش و باهم شروع کردیم.
فرید-ببخشید که خیلی کمه.قبل اینکع بیایم رو کشتی گلارو خریدم ولی همشون پژمرده شدن.
-خب چرا زودتر اینکارو نکردی؟
فرید-جدی یادت نیس امروز چه روزیه؟
-نه امروز چه روزیه؟تولدت که نیس،تولد منم نیس!
فرید-سالگرد ازدواجمون!
همونجا وایسادیم.سینارتا همچنان میخوند ولی من از شدت خجالت خشک شده بودم.
فرید-میدونستم یادت نمیمونه.اشکالی نداره.
-ولی...
فرید-عزیزم تو تولد خودتم یادت میره من انتظار نداشتم یادت باشه.عوضش میتونم سوپرایزت کنم!
تو دلم گفتم آخه سوپرایزتم خراب کردم💔😭.
-فرید،من الآن حس خیلی خیلی بدی دارم.
-لازم نیس عزیزدلم.لطفاً آروم باش چیزی نشده.
-من برات هیچکاری نکردم.
فرید-بعداً میکنی.الآن اجازه بده از لحظه لذت ببریم.خب؟
چندقانیه کوتاه به چشاش نگاه کردم و بعد خودمو جمع و جور کردم.الآن وقتش نبود.دستامو دور گردنش حلقه کردم و درگوشش گفتم-پس بیا کاری کنیم که امشبو هرگز فراموش نکنیم...ولی فقط قبلش یه سوال کوچولو...
فرید-بزار حدس بزنم!سوان کجاس؟
-آره!بچه رو پرت نکردی تو آب؟
فرید-نه اما پیشنهاد داد امشب مواظبش باشه.
-کی؟اما؟دشمن خونیم؟
فرید-درواقع خیلی آدم خوبیه یه خورده زبونش تنده فقط!وقتی بشناسیش میبینی چقد خوبه.حالا بریم سرکارمون؟
تند سر تکون دادم-بریم.
و بعد شروع کردم به بوسیدنش و همزمان هلش دادم سمت تخت.باهم افتادیم رو تخت.نشستم رو شکمش شروع کردم تند تند و با تموم سرعتم قبل اینکه تیکه و کنایهای بشنوم دکمههاشو باز کردم ولی باز در امون نبودم.
فرید-کسی دنبالت نکرده چقد عجله داری؟
آخرین دکمه رو هم باز کردم و گفتم-خودت همش میگی من خیلی کندم!
جاشو باهام عوض کرد تا تیشرتمو دربیاره و گفت-من اون حالت لاکپشتیتو دوس دارم!
یکم وول خوردم زیرش خرس گنده نمیگه سنگینه کل وزنشو انداخته روم.دستش که رفت تو شلوارکم کمرمو دادم بالا و دوباره شروع کردیم به بوسیدن همدیگه،فکر کنم اینطوری که حرف نمیزدیم بهتر بود ریسک کمتری داشت!بدون جدا شدن لبهامون شلوار و باکسرهامونو درآوردیم که بریم توکارش!😈.فرید خواست بره پایین که متوقفش کردم!!!
-فرید.
فرید-هوم؟
-بیا مستقیم بریم سراصل مطلب!
فرید🙄-مطمعنی؟
-آره.کاندوم داری؟
فرید-همینجاها گذاشتمش که تزئیناتمو خراب نکنه،یه لحظه صبر کن الآن پیداش میکنم!
با لبخند به فرید که از تخت آویزون بود و زیزتختو میگشت نگاه میکرد که یهو عین کریستوف کلمب اومد بالا و مغرور گفت-پیداش کردم!😌.
-آفرین پسر خوب حالا بیا جایزتو بهت بدم.
دوباره اومد جلو و لبامو بوسید و بعد پرسید-مطمعنی دیگه؟
-آره.
خواستم برگردم که نزاشت-بزار ببینمت☹.
خندیدم-باشه.
یکی از پاهامو گذاشتم رو شونش و اون یویو دور کمرش حلقه کردم و مرحله بعدی به غلط کردم افتادن بود.چرا جوگیر میشم نمیدونم فقط میدونم فشار زیادی رو مفصلام بود و این درد داشت!سریع پامو پایین آوردم این شیرین بازیا به من نیومده😒.علت اینکه نزاشته بودم فرید اولش بهم بلوجاب بده با اینکه اینکار یجورایی روال همیشگیمون بود هم این بود که جدیداً یا من زودانزالی گرفتم یا فرید دیرانزالی هرچی که هست دارم سعیمو میکنم دیرتر بیام!
فرید-عزیزم؟
-من آمادم!
عجیب بود من این نزدیک بودنمون رو دوس نداشتم!یعنی چی که زل میزنه تو چشام من نخوام ویط سکس باهات چشم تو چشم شم باید کیو ببینم؟البته خیلی طول نکشید که اون حس بد جاشو بده به لذت و حس خوبی که دریافت میکردم و کلاً بیخیالش شم.نگام قفل فرید شد واقعا میخواستم ببوسمش کشیدمش سمت خودم و تند لباشو بوسیدم و ولش کردم.فرید ریز خندید و به کارش ادامه داد منم به روی خودم نیاوردم.وقتی نزدیک شدم با ناامیدی به فرید نگاه کردم انگار نقشه فوق هوشمندانم جواب نداده بود ولی وقتی فرید هم گفت داره میاد انقد خوشحال شدم که همون لحظه اومدم!یه لحظه کوتاه طول کشید که داخلم خیس و داغ بشه!چشای بستمو باز کردم و به فرید نگاه کردم که لبشو گاز گرفته بود و زیرچشمی نگام میکرد...
فرید-اوپس!
-آخرین چیزی که امشب لازم داشتم این بود که کاندوم لعنتی پاره شه😭.
فرید-خب ولش کن فردا صبح میریم حموم اگه الآن خستهای.
بدن خستمو از زیرش کشیدم بیرون و غر زدم-من تا فردا این وضعو تحمل نمیکنم اینجوری خوابم نمیبره.میرم دسشویی.
رفتم دسشویی و درو هم بستم و هم قفل کردم!اصلاً از فرید بعید نبود تو اون وضعیت خجالت آور یهو بیاد تو و ازم بپرسه کبی خوبی؟و منم اولین چیزی که به دستم میرسه رو پرت میکنم تو صورت قشنگش!وقتی کارم تموم شد و اومدم بیرون دیدم جا تره و بچه نیس!
-فرید؟
نبود!با یکم دقت دیدم پتو هم نیس.شلوارکمو سریع پوشیدم و تند رفتم ببینم کجاس.دیدم رو عرشه داره یه جایی رو مرتب میکنه.
-فرید؟
فرید-اومدی؟بیا عزیزم.
-اینجا؟
فرید-بیا امشبو اینجا بخوابیم.زیر نور ماه و ستارههارو نگاه کنیم فکر نکنم فعلا تا یه مدت طولانی فرصتش برامون پیش بیاد.تو کارت تموم شد؟
-آره.
رفتم کنارش دراز کشیدم.
-چه فکر خوبی کردی.
فرید-حالا میتونیم بخوابیم؟
-اوهوم.
فرید-دیگه از دستم عصبانی نیستی؟
-چرا باید از دستت عصبانی باشم؟از کاندوم ناراحت بودم فکرشو کن اگه من زن بودم ممکن بود حامله شم!
خندشو خورد-حالا که نیستی!
-بس کن بیا بخوابیم.
فرید-هنوز یه چیزی مونده.
-چی؟
فرید-کادو سالگردمون🥰.
از زیر بالشت یه پاکت درآورد.
با یه لبخند موذیانه پرسیدم-واسم نامه عاشقونه نوشتی؟
فرید-چرا باز نمیکنی خودت ببینی؟
به محض باز کردن پاکت درجا خشکم زد.چندتا عکس بود.نه عکس معمولی.عکسهای کاملاً خاص!
-خدای من!اینا...اینا...
چهارتا عکس سونوگرافی به هم چسبیده بود که با ماژیک سفید اسم هرکدوم از بچهها نوشته شده بود.اولی ژوان،بعد شوان و سوان و روی آخری فقط یه علامت تعجب!
-این خیلی قشنگه،خدای من متعجبم که چطوری هنوز میتونی انقد خوب شگفت زدم کنی.عاشقتم.
فرید-میدونم عزیزدلم.من بیشتر.🎊عیدتوووون مبارک خوشگلای من...
امیدوارم بهترین اتفاقها تو این سال جدید براتون بیفته.
😌دوستتون دارم خیلی زیاد😌.
با عشق
🎉پریا🎉
YOU ARE READING
Obiymy
Romanceهر آدمی فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی خوب میکنه. و فقط یه نفرو داره که حالشو خیلی بد میکنه...! بیچاره اونی که این دونفرش یه نفره🙃 پ ن:معنیobiymyآغوش هست #گی_کاپل 🌻پریا🌻