با خستگی کولمو از زیر پیشخون برداشتم و بعد یه نیم نگاه به گوشیم نفسمو فوت کردم بیرون...
با تموم تلاشی که کردم بازم نتونستم کارمو زودتر تموم کنم!ساعت دو صبح بود و من همش همش چهار ساعت برای خواب داشتم و هنوزم تو فروشگاه پشت پیشخون بودم!
رابین:لویی؟نمیخوای بیای پسر؟وقت کمی واسه خواب برات مونده ,پس کون خوشکلتو تکون بده!
با لبخند سرمو تکون دادم و داد زدم:اومدم مامان!
با شنیدن خنده ی ریز و شیرینش لبخندم عمیق تر شد...رابین فرشته ی نجات زندگیمه!درسته بهش میگم مامان ولی رابین مادر خونی من نیست،البته مادر ناتنیم هم نیست! رابین فقط یه خانوم مهربون و دوست داشتنیه که مدریت سالن فروشگاهی که من توش کار میکنم رو بعهده داره.فروشگاهی که توش کار میکنم یه فروشگاه برند لباسه که سه بخش زنونه,کودکانه و مردونه داره که من تو بخش مردونش فروشندم...
رابین:لویی؟اگه تا پنج دقیقه دیگه پایین نباشی در اصلی رو روت قفل میکنم تا صبح همینجا عین سگی که وبا داره بلرزی!اون کون خوشکلتو تکون بده!
نگفتم؟خیلی خیلی دوست داشتنی و مهربونه!اوه...و صد البته خیلی به باسن نحیف من لطف داره!
سریع از پله ها رفتم پایین و با لبخند گشادی سعی کردم موضوع رو جمع کنم که رابین با چشم ریز بهم نگاه کرد و زمزمه کرد:الکی خودتو عین بچه گربه لوس نکن که فایده نداره!
لویی:ای من قربون مامان تپلی خودم بشم!حرص نخور واسه پوشش رویی لوزالمعدت بده جیگرم!
با خنده سرشو تکون داد و با گفتن تو ادم بشو نیستی اشاره کرد برم بیرون!در رو قفل کرد و رفت تا کلید رو به نگهبان تحویل بده .
رابین:کمربندتو ببند تا وقتی ترمز کردم عین یه تیکه گوه نچسبی به شیشه ,خونت بیوفته گردنم!
با لبخند گشادی سریع کمربندمو بستم و بلند داد زدم:اطاعت میشه فرمانده!
بیچاره نیم متر پرید هوا و با ترس فرمون یکم تو دستش لیز خورد و ماشین یکم کج و کوله شد ولی سریع کنترل رو بدست آورد و چپ چپ نگام کرد!
رابین:یه کلمه دیگه ازت بشنوم تو باغچه پشتی زنده زنده دفنت میکنم!
سریع زیپ دهنمو کشیدم و سرمو رو پشت صندلی ولو کردم و با صدا شروع کردم به خر و پف کردن که آروم پق زد زیر خنده و یه نیشگون آروم از رون پام گرفت و زیر لبی بهم فحش داد!
با وجود تموم خنده هام جدی جدی داشتم بیهوش میشدم,روزی ده ساعت سرپا واستادن کار آسونی نیست ولی روزی ده ساعت سرو کله زدن با یه سری جوون تازه به دوران رسیده و عوضی و دک, کاری بسیار بسیار ناخوشایند و سختیه!شاید بخاطر جغرافیاست!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...