Part 61

2.5K 275 46
                                    


دستامو تو قفسه سینم جمع کردم و سعی کردم خودمو کنترل کنم که با اخم و حرصی گفت:عه داداش...نخند دیگه!

با خنده لبمو گاز گرفتم و خندون گفتم:خب چیکار کنم؟قیافت خیلی خنده دار شده!

زین:قیافم؟قیافم مگه چشه؟چجوری شدم؟

لویی:شبیه گربه ای شدی که نشوندنش جلوی ویترین گوشت!

درمونده قیافشو مچاله کرد و با ناله گفت:نخند داداش!چیکارش کنم؟از دیروز مدام دارم با تموم حرکاتم نشونش میدم که دوسش دارم,دیروز مستقیماً بهش ابرازعلاقه کردم ولی دیشب یهو همه چیز برگشت!اصلا نگامم نمیکرد و وقتی بوسیدمش با عصبانیت پسم زد و بالشمو انداخت رو مبل!تازه پتو هم بهم نداد!

لویی:تو بشدت گرمایی هستی ,نیازی به پتو نداری!

زین:لیام که اینو نمیدونه!نباید یه تعارفم بهم میزد؟

خندمو خوردم و سعی کردم جدی باشم ولی قیافش بدجوری زار بود!حق داشت بچم,سه سال صبر کرده بود و بعد این همه صبر لیام اجازه ی بوسه هم بهش نمیداد!

زین:به دادم برس داداش!تحملم تموم میشه بهش تجاوز میکنم بدبخت میشما!

متفکر چونمو خاروندم و گفتم:مطمئنی دیشب کاری نکردی که عصبیش کرده باشه؟

زین:آره بابا...اصلا کاریش نداشتم,همش خوشکل نگاش میکردم و واسش بوس میفرستادم و اونم ریز میخندید!رفتیم تو اتاق یهو عوض شد!

ابرومو انداختم بالا و سرمو تکون دادم...

لویی:لیام اینجوری نیست!امکان نداره یهویی انقدر رفتارش عوض شه!اصلا چرا ذهنش رو نمیخونی؟!اینجوری راحت تره که!

با لب و لوچه ی آویزون سرشو تکون داد و گفت:نمیشه!دیشب قبل شام ازم قول گرفت تا وقتی که از خودش اجازه نگرفتم ذهنش رو نخونم!نمیتونم بزنم زیر قولم!

سرمو با ناامیدی تکون دادم و زدم رو شونش...

لویی:مطمئنم بدبخت ترین آلفاهای قرن که بتاهاشون تا این حد بهشون زور میگن ما باشیم زینی!

زین:چه کنم حالا؟من لیاممو میخوام!صبح باهاش خوابیدی نه؟کوفتت شههه!

آروم خندیدم و سریع گفتم:هیس...اگه هری بشنوه و بفهمه میدونی از خجالت ذوب میشه!در مورد لیامم...زین مطمئنی کاری نکردی که ناراحتش کنه؟از وقتی رفتین تو اتاقتون چی شد؟مو به مو تعریف کن!

زین:خب...اول که نوبتی رفتیم حموم,هرچقدر دورش چرخیدم که باهم بریم پا نداد ولی بازم خوب بود!وقتی هم لیام حموم بود یه زنگ به خونه زدم و یکم با صفا صحبت کردم.همین!وقتی از حموم اومد یه من اخم داشت و بدجوری سنگ شده بود!همین!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now