Part 153

2K 187 9
                                    



دیگه بعد ده دقیقه,یه ربع ،من و هری از خنده رو پاهامون بند نبودیم!

اشتون و لوک وسط حیاط داشتن باهم میرقصیدن و بلند و خوشحال میخندیدن و از اونور ، زین و لی کنار باغچه نشسته بودن و داشتن در مورد اینکه زالو ها تو زمستون,توی باغچه چه زندگی سختی دارن بحث میکردن!

کلوم عصبی داشت از مامانش که هیچوقت براش لازانیا خونگی نپخته بود شکایت میکرد و نایل با هر شکایت و غر غر کلوم غش غش میخندید!

جرارد تو حیاط پهن شده بود و داشت از خنده جر میخورد و الایژا هم طبق انتظارم روش پهن شده بود و سعی داشت همونجا باهاش بخوابه!

و در آخر دیمن و دوست پسر دیوونش,استایلز!انقدر حرکاتشون خنده دار بود که من و هری داشتیم از خنده جر میخوردیم!

استایلز با لذت و خوشحال داشت کونش رو تکون میداد و توئرک میکرد و دیمن هم رو به روی کونش رو زمین نشسته بود و زار زار گریه میکرد!

هری:اونا دیوونن!هه هه...حالا خوبه بیشترشون خوشحالن...بیچاره دیمن و کلوم...انگار واقعاً داره بهشون سخت میگذره!

لبخند زدم و خندون گفم:نگرانشون نباش عزیزم!خوبیه این دوتا اینه که دیگه از فردا هیچوقت بابت چیزی که الان ازش ناراحتن احساس بدی ندارن...یه جورایی امشب همش رو خالی میکنن!

هری:عه؟ چه عالی!

لویی:خخخ...تو رو خدا این الایژا رو نگاه کن!در هر حالتی میخواد اون یه قرن زندانی شدنش رو جبران کنه!هه هه...بیچاره جرارد!بدبخت انقدر سرخوشه که عمراً امشب درد حالیش شه,با این وضعیت الایژا ،عمراً بتونه تا دو روز رو کونش بشینه!

هری:اوه عزیزم،من یه جورایی مطمئنم تو میتوی از فردا خیلی خوب باهاش همدردی کنی!

لویی:شت!

هری:گفتم وقتی برگردی باهات کار دارم...که داداشم بهت میگه کون خوشکله و تو میخندی؟

لویی:فاعاااک....من واقعاً باید پیش بچه ها بمونم,ممکنه بلایی سرخودشون بیارن!

با لبخند بزرگی از پشت یقم رو گرفت و منو انداخت رو کتفش و خندون گفت:اونا بزرگ شدن و میتونن از پس خودشون بربیان عزیزم!نگران نباش کون خوشکله!

با خنده سرمو تکون دادم و خندون رو کون هری که موقع راه رفتنش بالا پایین میشد ضرب گرفتم!

لویی:نگران نیستم خوشکله,یادت رفته؟ما سوییچ میکنیم سوییت هارت!

************

با خنده کتفشو گرفتم و سعی کردم بخوابونمش رو تختش ولی دوباره مقاومت کرد و سعی کرد بلند شه!

خندون لپ قرمزشو کشیدم و گفتم:چیه رفیق؟چرا دوباره میخوای بلند شی؟

خمار لبخند پهنی زد و با سکسکه گفت:میخوام...هیع...اون پسره که...هیع...داشت میرفت تو...تو اتاقش...هیع...بغلش نکردم!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now