Part 119

2K 193 5
                                    


با جدیت آستینامو دادم بالا و سرمو تکون دادم...

لویی:خوبه!

زین:مطمئنی داداش؟من حس میکنم هنوز یه چند روز کار دارن تا به اون حد برسن!

لویی:درسته حرفت,منم بخاطر همین میگم الان شروع کنیم چون در برابر تئوری و آموزش ,توی مبارزه رو در رو خیلی بهتر میتونن خودشون رو با شرایط جنگ وقف بدن.

زین:مجبور میشن که با بهترین حالت مبارزه ایشون بجنگن.

هری:صد در صد!لویی...با دیمن حرف زدم.

با لبخنند برگشتم سمتش و کشیدمش سمت خودم و بغلش کردم که قرمز شد و سعی کرد ازم جدا شه که با خنده محکم نگهش داشتم!

لویی:بیخیال لاو...همه میدونن!از چی خجالت میکشی؟

هری:اووف...تو یه ذره هم از حیا و شرم بویی نبردی!

لویی:دقیقاً!خب...دیمن؟نظرش چی بود؟

هری:خیلی از این پیشنهاد خوشش اومد فقط یه شرط داره!

لبمو کج کردم و با تمسخر گفتم:کی میتونه بگه؟

هری:دقیقاً!گفت اگه الایژا تو این مبارزات شرکت نکنه مشکلی با این تمرین نداره!

زین:خدای من...الایژا یکی از محدود کساییه که برای دیمن باقی مونده، چجوری میتونه اینجوریی باهاش رفتار کنه؟

لویی:هرکی دلایل خودشو داره داداشی,خب...فکرکنم بتونم درستش کنم.بریم.

دستمو گذاشتم پشت کمر هری و باهم رفتیم سمت دیمن.

دیمن با دیدن من و پسرا لبخند بزرگی زد و از گروهش جدا شد و یکم اومد جلو.

دیمن:میبینم که تصمیمت رو گرفتی لیدر تاملینسون...خب؟

لویی:فکر میکردم که توافقمون رو همکاریمون ،این مورد های کوچیک رو هم پوشش میده دیمن...

اخم بدی کرد و جدی و خشن گفت:اون عوضی یه مورد کوچیک نیست!

با ابروی بالا رفته یه نگاه به پشت سر دیمن انداختم و برگشتم و پشت سر خودمو نگاه کردم.افراد دیمن و افراد پایگاه تو آماده باش برای حمله بودن و این اصلاً خوب نبود!

جدی اخم بدی کردم ،دستمو زدم به کمرم و سرمو دادم بالا و چشمم رو بستم...

لویی:فکر کردم براتون مفهوم شده که ما یه خانواده ایم!افراد یه خانواده وقتی دوتا از بزرگتر های خانواده باهم جدی حرف میزنن یا حتی باهم دعوا میگیرن، آماده ی حمله بهم دیگه نمیشن!

دیمن:لیدر راست میگه دیگه!شماها چتونه؟برین تمرین کنین!

اخم کردم و با چشم غره گفتم:قبل تمرین همدیگه رو بغل کنین!همه!زودباشین,هر کیو دیدین محکم بغلش کنین...همین الان!

Broken Demon #1Where stories live. Discover now