با جدیت آستینامو دادم بالا و سرمو تکون دادم...
لویی:خوبه!
زین:مطمئنی داداش؟من حس میکنم هنوز یه چند روز کار دارن تا به اون حد برسن!
لویی:درسته حرفت,منم بخاطر همین میگم الان شروع کنیم چون در برابر تئوری و آموزش ,توی مبارزه رو در رو خیلی بهتر میتونن خودشون رو با شرایط جنگ وقف بدن.
زین:مجبور میشن که با بهترین حالت مبارزه ایشون بجنگن.
هری:صد در صد!لویی...با دیمن حرف زدم.
با لبخنند برگشتم سمتش و کشیدمش سمت خودم و بغلش کردم که قرمز شد و سعی کرد ازم جدا شه که با خنده محکم نگهش داشتم!
لویی:بیخیال لاو...همه میدونن!از چی خجالت میکشی؟
هری:اووف...تو یه ذره هم از حیا و شرم بویی نبردی!
لویی:دقیقاً!خب...دیمن؟نظرش چی بود؟
هری:خیلی از این پیشنهاد خوشش اومد فقط یه شرط داره!
لبمو کج کردم و با تمسخر گفتم:کی میتونه بگه؟
هری:دقیقاً!گفت اگه الایژا تو این مبارزات شرکت نکنه مشکلی با این تمرین نداره!
زین:خدای من...الایژا یکی از محدود کساییه که برای دیمن باقی مونده، چجوری میتونه اینجوریی باهاش رفتار کنه؟
لویی:هرکی دلایل خودشو داره داداشی,خب...فکرکنم بتونم درستش کنم.بریم.
دستمو گذاشتم پشت کمر هری و باهم رفتیم سمت دیمن.
دیمن با دیدن من و پسرا لبخند بزرگی زد و از گروهش جدا شد و یکم اومد جلو.
دیمن:میبینم که تصمیمت رو گرفتی لیدر تاملینسون...خب؟
لویی:فکر میکردم که توافقمون رو همکاریمون ،این مورد های کوچیک رو هم پوشش میده دیمن...
اخم بدی کرد و جدی و خشن گفت:اون عوضی یه مورد کوچیک نیست!
با ابروی بالا رفته یه نگاه به پشت سر دیمن انداختم و برگشتم و پشت سر خودمو نگاه کردم.افراد دیمن و افراد پایگاه تو آماده باش برای حمله بودن و این اصلاً خوب نبود!
جدی اخم بدی کردم ،دستمو زدم به کمرم و سرمو دادم بالا و چشمم رو بستم...
لویی:فکر کردم براتون مفهوم شده که ما یه خانواده ایم!افراد یه خانواده وقتی دوتا از بزرگتر های خانواده باهم جدی حرف میزنن یا حتی باهم دعوا میگیرن، آماده ی حمله بهم دیگه نمیشن!
دیمن:لیدر راست میگه دیگه!شماها چتونه؟برین تمرین کنین!
اخم کردم و با چشم غره گفتم:قبل تمرین همدیگه رو بغل کنین!همه!زودباشین,هر کیو دیدین محکم بغلش کنین...همین الان!
YOU ARE READING
Broken Demon #1
Fanfictionلوییس تاملینسون.نمره الف رشته ی باستان شناسی ،پسرکوچولو و ریزه ای که تو سری خور بودنش بین المللی شده! پروژه ی بزرگی که قرار بود کل دپارتمان تاریخ باستان شناسی رو تکون بده و لویی تمام انرژیشو روش گذاشته بود ولی با یه کل کل ساده با استاد کلاس تمام زحم...